نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه ئی
دل بسته بودم.
***
شکوهی در جانم تنوره می کشد
گوئی از پاک ترین هوای کوهستان
لبالب
قدحی در کشیده ام.
در فرصت میان ستاره ها
شلنگ انداز
رقصی میکنم-
دیوانه
به تماشای من بیا!
"احمد شاملو"
دفتر: از مجموعه آیدا در آینه / وصل
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
گستاخی خیالم را ببخش
که حتی
لحظه ای ...
یادت را رها نمیکند... !
"ناشناس"
ساده نگذر !
نگاهت را کوک
کنـ
شایــد ...
کسے راز دلتـ
را پیدا کــرد٬
و با خیسے
چشمانتــ همـ آغوشے کـــرد.
"منبع: اینترنت"
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه، گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبیات پیدا نیست.
و خنکای مرهمی بر
شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست.
غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهایی بر گریز ِ حضور،
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست.
"احمد شاملو"
1351
از دفتر: ابراهیم در آتش
کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388
بُگذار زمانــه از حِسادت بـترکـد
انگــشتان مـن چــه بــه انـگشـتان تــو مـی آیند...
"منبع: اینترنت"
ادامه مطلب ...
1)
زندگی قرص نانی است
روی آب حوض خانهی خاطرات
سهم ماهی های سرخ
که همیشه عاشقند
باور کن
2)
انتظار بارانی را میکشم
که پلک بر هم
بگذارم
باریده است !
بانو !
به تماشای
باران ستارهها
بی چتر
بیا.
3)
پیچک نگاهم
دزدانه تا پشت پنجرهی
اتاق تو بالا آمده
به کجا خیره شدهای!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود.
از: کیکاووس یاکیده
برگرفته از کتاب: "بانو و آخرین کولی سایه فروش"
میخواهم آب شوم در
گستره افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود،
میخواهم با هر آنچه
مرا در بر گرفته یکی شوم،
حس میکنم و میدانم
دست میسایم و میترسم ،
باور میکنم و امیدوارم که هیچ چیز
با آن به عناد بر خیزد ،
میخواهم آب شوم در گستره افق،
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود.
***
پس از سفرهای بسیار
و عبور از فراز و فرود امواج این دریایِ طوفان خیز،استواری امن زمین را زیر پای خویش!!
"مارگوت بیکل"
من شیفتهی میزهای کوچک کافهای هستم
که بهانه نزدیکتر نشستنمان میشود...
و من
روبروی تو
می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یکجا بگویم.
شاعر: ناشناس!
پ.ن: شعر به این زیباااااااایی و شاعرش ناشناس! هر چه گشتیم، یافت نشد!
دلــم آرامــش
می خــواهد
در بـــی دلهـــره تـــرین آغـــوش دنیـــا
...
ادامه مطلب ...
نه، نمیتوانم فراموشت کنم
زخمهای من،
بیحضور تو از تسکین سر باز میزنند
بالهای من
تکهتکه فرو
میریزند
برههای مسیح
را میبینم که به دنبالم میدوند
و نشان فلوت
تو را میپرسند
نه، نمیتوانم
فراموشت کنم
خیابانها بیحضور
تو راههای آشکار جهنماند
تو پرندهیی
معصومی
که راهش را
در باغ حیاط
زندانی گم کرده است
تک صورتی
ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنهی
تابستانی
که گندمزاران
رسیده در قدوم تو خم میشوند
آشیانهی
رودی از برف
که از قلههای
بهار فرو میریزد
نه
نمیتوانم
نمیخواهم که
فراموشت کنم
تپههای
خشکیده
از پلههای
تو بالا میآیند
تا به بوی
نفسهای تو درمان شوند و به کوهستان بازگردند
ماه هزار
ساله دستنوشتهی آخرش را برای تو میفرستد
تا تصحیحش
کند
نه، نمیتوانم
فراموشت کنم
قزلآلایی
عصیانگری که به چشمهی خود باز میرود
خونین شده در
رودها که به جانب دریا روان است
"محمد شمس لنگرودی"
به عطر و
آینه آغشته میکنم
هر روز
چقدر پنجرهات
برای سر زدن
یک نسیم جا دارد؟
"منبع: اینترنت"
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عجب زیر دام و دانه توست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیل که در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست
"حضرت حافظ"
------------------------
20 مهر، روز بزرگداشت لسان الغیب حافظ شیرازی بر عاشقانش مبارک.
جهان چیزی شبیه موهای توست؛
سیاه و سرکش و پیچیده.جهانم آشوب می شود!
منبع: اینترنت"
رها کن سنگِ گوشهی گورستان را
من آن جا نیستم
وقتی باران میبارد
دستت را بر شیشههای خیس پنجره بگذار
تا گونههای مرا نوازش کرده باشی
این دستهای همیشه شوخ من است
که هنگام بازگشتنت به خانه
در غروبهای پاییزی
موهایت را به پیشانیات میریزد، نه نسیم
لمس کن تن درختان جنگل را
برای در آغوش کشیدن من
این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن
من آن جا نیستم
زیر این سنگ
تنها مشتی استخوان پوسیده است
و جمجمهای
که لبخندهای مرا حتا
به خاطر نمیآورد
برای دیدنم
به تماشای دریا برو
من هم قول میدهم
پشتِ تمام گیلاسهای خالی
در انتظار تو باشم
"یغما گلرویی"
---------------------------------------------
درباره شاعر:
یغما گلرویی در ساعت پنج بامدادِ روز 6 امرداد 1354 برابر با 1975/7/28 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد.
مادرش نسرین آقاخانی، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نامِ یلدا داشت.
وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد و ساکن کوچهی سی امِ خیابان گیشا شد.
...
از همان روز که هنوز یادم نیست
و تو مرا در
لیوان دلت جا دادی
مدت ها می
گذرد
و هنوز بوی
کاهگل های سقف دلت یادم هست
و من آنقدر
از در کوچه ی گل یاس ات گذر کردم
که الآن شده
ایم دوست
و تو لیوان
منی
گرچه نیمه ای
خالی داری
ولی من به تو
گویم که در این دعوا
من و تو
پیروزیم
"منبع: اینترنت"
نه، فوارهی زیبا!
تو نمیتوانی به پرندگان دست سایی
تو اسیر و رهایی
پای در گل و آزاد
محبوبههای تو
پشهگان کورند
که از سر اتفاق
بر گلها خواب میروند.
"محمد شمس لنگرودی"
درباره شاعر:
محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیتالله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس میدهد، و به همراه حافظ موسوی و شهاب مقربین مدیر انتشارات آهنگ دیگر میباشد.
شمس لنگرودی سرودن شعر را از دهه پنجاه آغاز کرد. نخستین دفتر شعرش رفتار تشنگی در ۱۳۵۵ منتشر شد، اما پس از انتشار مجموعههای «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه شصت به شهرت رسید. «پنجاه و سه ترانه عاشقانه» مجموعه اشعار پنجاه و سه سالگی اوست.
---------------------------------
گفتگو با شمس لنگرودی - بی بی سی: اینجا
اندیشیدن به تو زیباست
و امید بخش
چون گوش سپردن به زیباترین صدا در دنیا
زمانی که زیباترین ترانه ها را میخواند
اما امید برایم بس نیست
دیگر نمیخواهم گوش دهم
می خواهم خود نغمه سر دهم ...
"ناظم حکمت"
پروانه ها انقدر کوچکند که جای هیچکس راتنگ نمیکنند... ولی باز هم فروتنانه خود را از میان تا میکنند.
***
در امتداد نگاهت خانه ساخته ام، یادت باشد نگاهت را یک دم برداری خانه خراب میشوم.
***
بُغض ِ این روزهایم - آسمانی - می خواهد به - وُسعَتِ - دَستانِ - تو - برای باریدن . .
***
نه اینکه فقط من باشم؛ بهانه ات را می گیرم ….این ابرها هم که اینگونه می بارند؛ بی تاب تو هستند.
***
لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود… من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام.
***
برای پروانه شدن پیلهی دستان تو کافیست ، من را محکم تر در آغوش بگیر ...
***
مـن دچـار زنـدگی کـه هـیـچ دچـار تـو هـم نـیـسـتـم! مـوهـایـت را پـریـشـان کـن.
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجهزاری سر راه
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایهها میدانند، که چه تابستانی است
سایههایی بیلک،
گوشهیی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است، که مرا میخواند
از: سهراب سپهری
صدای همهمه میآید.
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم
و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را
به من میآموزند،
فقط به من
و من مفسر گنجشکهای دره گنگم
و گوشواره عرفان نشان تبت را
برای گوش بی آذین دختران بنارس
کنار جاده «سرنات» شرح داده ام
به دوش من بگذار ای سرود صبح «ودا»ها
تمام وزن طراوت را
که من
دچار گرمی گفتارم
و ای تمام درختان زیت خاک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید،
به این مسافر تنها، که از سیاحت اطراف "طور" می آید
و از حرارت "تکلیم" در تب و تاب است.
"سهراب سپهری / گزیده ای از شعر مسافر"
درباره شاعر:
سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.