میبویم گیسوانت را
تا فرشتهها حسودی کنند
شانه میزنم موهایت را
تا حوریها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر میگویم برای تو
تا کلمات کیف کنند...
مست شوند...
بمیرند.
"مصطفی مستور"
---------------------------------------------
دفتر عشق:
هیچ می دانستی
زیباترین عاشقانهای که برایم گفتی
وقتی بود
که اسمم را با «میم» به انتها رساندی.
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست!
"فروغ فرخزاد"
-------------------------------------------
زندگی نامه فروغ فرخزاد:
فروغالزمان فرخزاد (زادۀ ۸ دی، ۱۳۱۳ - درگذشته ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند.
فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخاله مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، یک پسر به نام کامیار بود. فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامهنگاریهای عاشقانهای داشت. این نامهها به همراه نامههای فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامههای وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام «اولین تپشهای عاشقانهٔ قلبم» منتشر گردید.
فروغ با مجموعههای «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گستردهای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.بعد از نیما یوشیج فروغ، در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونههای برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید.
فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل درگذشت.
منبع: سایت ویکی پدیا
مثل پنجشنبهها
خستهی جهان بی عدالتم...
مثل جمعهها
تشنهی عدالت لبان تو.
"سیدعلی میرافضلی"
-------------------------------------------------------------------
درباره شاعر:
سید علی میرافضلی (زادهٔ ۱۳۴۸ خورشیدی در رفسنجان) شاعر، پژوهشگر ادبیات و طنزنویس است که در سال ۱۳۴۸، در رفسنجان بدنیا آمد. وی دانش آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است (۱۳۷۳ ش) و از شاعران برجسته شعر کوتاه به شمار می رود. میرافضلی پدیدآورنده شانزده کتاب و یکصد مقاله ادبی است که بیشترین پژوهش هایش را در زمینه رباعی و شعر کوتاه انجام داده و در حوزه تصحیح دیوان شاعران قدیمی نیز فعالیت داشته است.
از جمله آثار چاپ شده:
* تقویم برگهای خزان، مجموعه شعر، تهران، نشر زلال، ۱۳۷۳
* آهسته خوانی، مجموعه شعرهای کوتاه، کرمان، نشر نون، ۱۳۹۱
همهی مداد رنگیها مشغول بودند
به جز مداد سفید
هیچ کسی به او کار نمیداد
همه می گفتند: "تو به هیچ دردی نمیخوری...!"
یک شب که مداد رنگیها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند
مداد سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید...
مهتاب کشید...
و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچکتر شد
صبح توی جعبهی مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد.
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
شامگاهان تا معبد نگاهت راهی نمانده بود... افسوس زمین باز هم چرخید.
خودش آمده بود که بمیرد
نه سرانگشتانِ پیر من وُ نه دعای آب،
هیچ انتظاری از علاقه به زندگی نبود.
هی تو تنفسِ بی،
ترانهی ناتمام،
تکلمِ آخرین از خلاص!
میانِ این همه پنجره که باز است به روی باد
پس من چرا،
که پیالهی آبم هنوز در دستِ گریه میلرزد؟
خودش آمده بود که پَر ... که پرنده
که پنجره باز بود وُ
دنیا ... دور.
از: سید علی صالحی
----------------------------------------------------
دفتر عشق:
تو یادت نیست ولی من خوب یاد دارم که برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از آب میترسید...
"منبع: نت"
از: شهیار قنبری
پ.ن: نوشتن روی کاغذ اسکناس که سرمایه ملی ست، کار پسندیده ای نیست. اما گاهی خواندنیست! این اسکناس دویست تومانی چند روزی روی میز همکارم جا خوش کرده بود. امروز کنجکاو شدم و نگاهش کردم. نوشته روش برام جالب بود. گاهی بعضی احساسها و نوشته ها در عین سادگی به دل میشینن:
عکاسی از مناظر زیبای اولین برف (که امسال زود هم بارید!)، کاری هست که چند سال اخیر هیچوقت از دست نداده ام. (ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
تقویمها بیشتر از من عجله دارند و من دوست دارم تا انتهای این نوشته فقط بنویسم: بیا... بیا...
منبع: اینترنت
* دریغ است ایران که ویران شود .. کنام پلنگان و شیران شود.
در سال 529 قبل از میلاد در چنین روزی کوروش بزرگ بابل را فتح کرد اما این مهمترین اتفاق این روز نیست مهمتر از فتح بابل فتح قلبهای انسانهای آن روزگار بود که کوروش بزرگ با رفتار انسان دوستانه اش موفق به انجام آن شد. در آن روزگار (و شاید هنوز هم) فتح یک سرزمین به دست یک حاکم معنایی جز قتل و نابودی، و اسارت نداشت (و ندارد) اما کوروش رفتار و منشی را به دیگر انسانها یاد داد که امروزه ما از آن به عنوان مبانی حقوق بشر یاد می کنیم.
پ.ن: 29 اکتبر (7 آبان) روز جهانی کوروش بزرگ "پدر ایران زمین" بر ایرانیان فرخنده باد.
متن منشور کوروش را در ادامه مطلب بخوانید
----------------------------------------------------
ادامه مطلب ...باران که میزند به پنجره،
جای خالیاَت بزرگتر میشود !
وقتی مِه بر شیشهها مینشیندُ
بوران شبیخون میزَند،
هنگامی که گُنجشکها
برای بیرون کشیدنِ ماشینم از دلِ برف سَر میرسند،
حرارتِ دستانِ کوچکِ تو را
به یاد میآورم
وَ سیگارهایی را که با
هم کشیدهایم،
نصف تو،
نصف من...
مثلِ سربازهای هم ْسنگر !
وقتی باد پردههای اتاقُ
جانِ مَرا به بازی میگیرد،
خاطراتِ عشقِ زمستانیمان را به خاطر میآورم
دست به دامنِ باران میشوم،
تا بر دیاری دیگر ببارد
وَ برف
که بر شهری دور...
آرزو میکنم خُدا
زمستان را از تقویمِ خود پاک
کند !
نمیدانم چگونه،
این فصلها را بیتو تاب بیآورم !
"نزار قبانی"
-----------------------------------------------
پ.ن: چه باصفاست آن هنگام که هوا بارانی میشود و قطرات زیبای باران در همه جا فرود میآیند و ترنم آهنگین آن گوشها را نوازش میدهد.
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از
خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم..
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا.. .
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم.
"لیلا
مومن پور ، زمستان 77"
1)
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را
و آگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست
داند که چه درد میکشد مجنون را؟
2)
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب
3)
آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو میرود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
همه عمر برنـــــدارم سر ازین خمار مستــــــی
که هنوز من نبودم که تو در دلــــم نشستــی
تو نه مثل آفتابــــــی که حضـــــور و غیبت افتد
دگران روند و آیند، تو همچنــــان که هستـــــی
چه حکــــایت از فراقت کـــه نداشتــــــم ولیکن
تو چــــو روی بـــاز کردی در ماجــــرا ببستـــی
نظری بــــه دوستــــان کن که هزار بار از آن به
کــــــه تحیتی نویســــی و هدیتی فرستــــی
دل دردمند مـــــــارا که اسیر توست یـــــــــارا!
به وصال مرحمی نه! چو به انتظـــار خستــــی
...
"سعدی علیه الرحمه"
* ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری) شاعر و نویسندهٔ پارسیگوی ایرانی است. شهرت او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. مقامش نزد اهل ادب تا بدانجاست که به وی لقب استاد سخن دادهاند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است.
ماجرای مرا پایانی نبود
اگر عطر تو
از صندلی بر نمیخواست
دستم را نمی گرفت
و به خیابانم نمیبرد.
"محمد شمس لنگرودی"
سلام!
حال همهی ما
خوب است
ملالی نیست
جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به
آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه
عمری اگر باقی بود
طوری از
کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ
آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ
ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم
نرفته است بنویسم
حوالیِ
خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم
همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو
لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس
تبسم رویا
شبیه شمایل
شقایق نیست!
راستی خبرت
بدهم
خواب دیدهام
خانهئی خریدهام
بیپرده، بیپنجره،
بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده
است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به
فال نیک خواهم گرفت
دارد همین
لحظه
یک فوج کبوتر
سپید
از فرازِ
کوچهی ما میگذرد
باد بوی
نامهای کسان من میدهد
یادت میآید
رفته بودی
خبر از آرامش
آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید
کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از
ابهام و آینه،
از نو برایت
مینویسم
حال همهی ما
خوب است
اما تو باور
نکن!
از: سید علی صالحی
سلام ؛ حال من خوب است
ملالی نیست جز گم شدن
گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .
با این همه اگر عمری باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه دل کسی در سینه بلرزد
و نه این دل نا ماندگار بی درمانم
. . .
تا یادم نرفته است بنویسم:
دیشب در حوالی خواب هایم ، سال پر بارانی بود
. . .
خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم
دعا کردم که بیایی
با من کنار پنجره بمانی ، باران ببارد
اما دریغ که رفتن ، راز غریب این زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد
. . .
می دانم ، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است
!
انگار که تعبیر همه رفتن ها ، هرگز باز نیامدن است
بی پرده بگویمت :
می خواهم تنها بمانم
در را پشت سرت ببند
بی قرارم ، می خواهم
بروم ، می خواهم بمانم ؟!
هذیان می گویم ! نمی دانم
. . .
نه عزیزم ، نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد ، بی کنایه و ابهام
پس از نو می نویسم:
سلام! حال من خوب است
اما تو باور نکن
. . .
شاعر: ناشناس
با اقتباس از شعر سید علی صالحی
--------------------------------------------------
+ شعر سید علی صالحی را اینجا بخوانید.