اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنید
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه ، بسی سنگین است
هر که باشی و ز هرجا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هرچه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
این شعریست که "پروین اعتصامی" خود سروده است که اگر بر سر بالین او بروید این شعر را بر سر سنگ آرامگاهش خواهید دید...
----------------------------------------------
بیست و پنجم اسفند ماه، سالروز تولد پروین اعتصامی را گرامی میداریم.
باور کن هیچ کجای دنیا
بوسه
برای اتفاق
افتادن نیست
همان طور که
تو
برای رفتن
نبودی
به خدا راست
می گویم
وقتی دست
هایت مال من نیست
خط عمر کف
دستم
روز به روز
کوتاه تر می شود
از: مهدیه لطیفی
چشمانت آخرین قایقهایی است که عزم سفر دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگاههای جنون خستهام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصتهای از دست رفتهاند
با چه کسی خواهند گریخت
و من... به گریز میاندیشم...
چشمانت آخرین چیزی است که از گنجشکان جنوب مانده
چشمانت آخرین چیزی است که از ستارگان آسمان به جا مانده
آخرین چیزی است که از گیاهان دریا مانده است
آخرین چیزی است که از کشتزارهای تنباکو
آخرین چیزی است که از اشکهای بابونه باقی است
چشمانت آخرین بادهای موسمی ِ وزیده است
و آخرین کارناوال آتشبازی است...
"نزار قبانی"
برای تو می نویسم.
و از اینکه در این هیاهوی بی وقتی به یاد تو مینویسم شادمانم.
صفحات تقویم
را که ورق می زنم روز تولدت را میبینم که پشت مبارکی چند روز بینظیر پایان و آرام گرفته. آرام مثل روز تولد تو... مثل
تولد تو... آرام مثل تو .از اینکه همه
ی تاریخها را به روز تولد تو محاسبه می
کنم شادمانم.
ثانیه ها که
تند و تند می گذرند یادآورم میشوند که در گذشتهای نه چندان
دور تو از
جایی که بودی پایت را گذاشتی به جایی که قرار بود باشیم و من
هنوز در جایی
بودم که هیچ بخاطرش ندارم و این همه را او میدانست، میچید
و به تماشا
نشسته بود و من و تو، ما، نمیدانستیم .امروز من از این همه... من
از تولدت شادمانم.
فکر می کنم
نکند او قصه ی آدم و حوا را نوشت تا امروزمان را بیافریند،
نکند تمام
این بازی ها، این دنیا چیده شده بود که روزی ترا پیدا کنم و مرا پیدا کنی و همه چیز را بخاطر بیاوریم و بسپاریم.
چقدر شادمانم...
"منبع: نت"
**سالروز زمینی شدنت مبارک نازنین مریمم**
شعر هم اگر نگویم
مرا که هیچ گلی
همنامم نیست ،
و هیچ خیابانی به نامم
چگونه به یاد خواهی آورد؟
"مژگان عباسلو"
--------------------------------------
پ.ن: از همه دوستان نازنینم که این چند روزه تولدم رو تبریک گفتند، خصوصن خوبانی که منو شرمنده کرده و در وبلاگ خودشان برام پست تبریک گذاشتن. بینهایت سپاسگذارم. مهرتان ماندگار.
به افسانه کهنهای دل بستهام که میگفت:
پارههای ابر ارواح سرگردان آدمیانند
رو به سوی آسمان، حسرتها، دلبستگیهای
ناگفته،
دسته دسته در پرواز
ارواح آدمیان جز این نبوده
آه...
چه باری بر دوش آسمان است
از مرگ نمیهراسم
اگر که پارهای ابر شوم
در دستان مهربان باد
تا همه اشک های وامانده را یک روز بر زمین
فرو ریزم
از جویهای کوچک، برکههای خوابآلود جنگل
و
خاک خیس تازه دیگر بار،
در هیئت ابری برخیزم همراه باد
در بعد از ظهر دلتنگ پاییزی
در خیابانی آرام
اگر آهسته میرفتی و باران بارید،
بارانی آشنا که به اشک های دخترکی میماند
که اندوه جاودانش را یک روز در دستان تو گریست،
مرا به یاد خواهی آورد
آنچنان که غبار را از سنگ قبر کهنهای
بشوید
تا نام فراموش گشته ای بدرخشد از پس سالها
مرا به یاد خواهی آورد.
"منبع: از یک دوست"
همه لبخندها را تا کردهام
گریههایم لای کتابها
در قفسهها بایگانی شدهاند
تنها به امیدی که
تو در انبوهی سطرها
رد اشکهای نمکسودم را بیابی
که گاهی دیدهام
به شکل حرف اول نام تو
نقش میگیرند
آن گاه به راستی در خواهی یافت
که چقدر دیوانه وار دوستت داشتهام.
"علیرضا پنجه ای"
زیباترین دریا
دریایى است که هنوز در آن نراندهایم
زیباترین کودک
هنوز شیرخواره است
زیباترین روز
هنوز فرا نرسیده است
و زیباتر سخنى که میخواهم با تو گفته
باشم
هنوز بر زبانم نیامده است
"ناظم حکمت"
----------------------------------
دفتر عشق:
آنقدر بر شیشه های بخار گرفته شهر
حرف اول نام تو را نوشته ام
دیگر مردم شهر میدانند
نام زیبای تو با کدام حرف شروع می شود!
"منبع: اینترنت"