نقشه ها و پیش گویی هایم را پاره کردم
چونان اسب عربی، بوی باران تو را
پیش از باریدن، بو کشیدم
و آهنگ صدایت را
پیش از آن
که حرف زده باشی، شنیدم
و گیسوانت را
پیش از آن که بافته باشی، پریشان کردم
از: نزار قبانی
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم: ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم: تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد
از: فروغ فرخزاد
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلـم طلوع میکند...
"منبع: نت"
یک ستاره
گاهی
میتواند حتی
در کفِ یک پیالهی آب
خوابِ هزار
آسمانِ آسوده ببیند!
آن وقت تو میگویی
چه ...؟
میگویی یک
آینه برای انعکاسِ علاقه
کافی نیست!؟
از: سید علی صالحی
----------------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
چه خوب میشد
یک دور، دور خودت بگردی،
دور و برت را کامل نگاهی بیندازی،
کمی خیالت را دست کاری کنی
و جایی برایم گوشه ی دلت بگذاری
جایی که جای هیچ کس نیست
همان گوشهی خالی دلت که هیچ کس پیدایش نمیکند هیچ کس ...
آنجا را برای من کنار بگذار...
"منبع: از یک دوست"
دوست داشتن
آخرین دلیلِ داناییست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانیست
چقدر ...
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خستهی خراب
از خوابِ زندگی میلرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتام، راضیام، رها
...
راهی نیست.
مجبورم!
باید به اعتمادِ آسودهی سایه به آفتاب برگردم.
خودش آمده بود که بمیرد
زندگی همیشه منتظر است
که ما نیز منتظر زندگی باشیم
نه خیلی هم،
همین سهم تنفس کافیست
قدرِ ترانهای، تمام
طعمِ تکلمی، خلاص.
عصر پانزدهمین روز
از تیرماهِ تشنه بود
پنجره باز بود
خودش آمده بود که بمیرد
بیپَر و بالِ از آبْماندهای
که انگار میدانست
میان این همه راهِ رهگذر
تنها مرا
برای تحملِ آخرین عذابِ آدمی آفریدهاند
از: سید علی صالحی
به من تکیه کن!
من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن بنهی!
تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی!
تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم دستی می کنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند!
تمام بودن خود را زانویی میکنم تا بر آن به خواب روی!
خود را, تمام خود را به تو می سپارم!
تا هر چه بخواهی از آن بیاشامی, از آن برگیری, هر چه بخواهی از آن بسازی،
هر گونه بخواهی باشم!
از این لحظه مرا داشته باش...
"دکتر شریعتی"
درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن، اهمیتی ندارد
در این روزگار
آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور
موهایت را در آفتاب خشک کن
عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن
عشق من، عشق من
فصل پاییز است...
"ناظم حکمت"
از کتاب: تو را دوست دارم چون نان و نمک
---------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
همین که عشق باشد
آن هم در حوالی تو
هر چقدر هم که پاییز باشد
بهاریترین هوا سهم من است …
"منبع: نت"
----------------------------------------------------------------
تهران، بوستان محله باغ فیض، جنب بزرگراه شهید ستاری
سه شنبه، 14 آذر 1391
سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند.
"شمس لنگرودی"
از کتاب: شب، نقاب عمومی است
-------------------------------------------------
دفتر عشق:
وقـتـی حـس میکـنم
جایــی در ایــن کرِه ی خاکی
تــو نفس میکــشــی و مـن
از هــمان نفـس هایتــت... نفس میکشم
تـو بــاش
هـوایــت... بـویـت... برای زِنده ماندنم کافـــی ست.
"منبع: نت"
با تو بودن در بیاخلاقی ِ آئینهها
تماشای تو در تمام ِ تماشاهای ممنوع
و خواستنت در بی دنگ و فنگی ِ استعارهها
میبینی که هیچ شباهتی ندارد به احساسهای شاعرانه
و نوشتههای تر و تمیز ِ عاشقان
بیا جور ِ دیگر باشیم
بیا قواعد ِ بازی را زیر ِ پا بگذاریم
ببخشید، قواعد عاشقی را
که قرار گذاشته اند امسال را نوآوری کنیم
حالی دارد لرزاندن ِ پایه های ادبیات ِ عاشقانه
و نوشتن از جلوههای ناب ِ زیبائی
که جذابیت تو بهترین بهانه است
و لجام ِ خیال را میگسلاند
وحشی ِ چشمانت
تا بادبادکی باشم
میان ِ بادهای شهوت و نخ ِ شرم
اخم نکن نازنینم
من هرچه اندازه می گیرم، بیشتر ذوق میکنم
که انگار آغوشت را ساختهاند برای من
- در دقیقترین سایز ِ تقدیر -
برای یک قمار ِ نفسگیر ، در لاس وگاس ِ لبانت
شاید هم یک نیایش ِ رومانتیک
از همان نوع ِ همراه با شراب
که دلم بدجور هوای بهشت ِ تنت را دارد
پس بیا و با تمام ِ وجود
به صلیبم بکش بر اندامت
تا حقیقتی باشد برایت
رویای بازگشت ِ مسیح
از: م.حسین.احمدی
2 اردیبهشت 1387
-------------------------------------------------
دفتر عشق:
مهربانیت را مرزی نیست
یقین دارم
قبل از آفرینشت
فرشته ای
قلبت را
بوسیده
...
"منبع: نت"
وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد
و مرا...
عشق زمستانی ات را به یاد می آورم
آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم.
از: نزار قبانی
----------------------------------------------------------
دفتر عشق:
عشق یعنی وقتی حتی از دستش ناراحتی هم هواشو داشته باشی... ♥
تا باز هم با لباس دوش بگیرم!؟
چگونه می توانم مادرم را متقاعد کنم
که من دیوانه نیستم
فقط عاشق تر شده ام؟
چرا چرا چرا
تا به خودم می آیم
با دلم می روم؟؟؟
از: اسماعیل نظری
----------------------------------------------------------
دفتر عشق:
بوسه هایت
بهشت را معنا
می دهند
دستهایت
دور دست
آرامش را
حلقه میکنند
بر تنم
نفسهایت
عشق را معطر
میکنند
و آغوشت
"پرمحتواترین
خلاصه ی دنیاست..."
"منبع: نت"
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم...
کلید قلبم را
در دستانت می گذارم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم
و سربر شانهی تو
اینچنین آرام
به خواب می روم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!!
کیستی که من
جز او
نمی بینم و نمی یابم ؟!!
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده...
کیستی
ای مهربان ترین؟
از: احمد شاملو
-----------------------------------------------------
دفتر عشق:
گرما یعنی
نفس های تو ،
دست های تو ،
آغوش تو . . . !
من به خورشید ایمان ندارم !!!
"منبع: نت"
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار.
نخستین سفرم باز آمدن بود از چشماندازهای امیدفرسای ماسه و خار،
بی آنکه با نخستین قدمهای نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم.
نخستین سفرم
باز آمدن بود.
از: شاملوی بزرگ
------------------------------------------------
دفتر عشق:
گفتی دوستت میدارم... و قاعده دیگر شد. "شاملو"
-----------------------------------------------
+ 21 آذر سالروز تولد شاملوی بزرگ گرامی باد...
من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیبا سرودی خواناست.
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هردم
در منظر خویش
تازه تر می سازد.
نفرتی
از هر آنچه بازمان دارد
از هر آنچه محصورمان کند
از هر آنچه وادارد ِ مان
که به دنبال بگردیم، ـ
دستی
که خطی گستاخ به باطل می کشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعله ای برتر
که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق روئینه تنیم
و پرستویی که در سر پناه ما آشیان کرده است
با آمد شدنی تابناک
خانه را
از خدایی گم شده
لبریز می کند
از: شاملوی بزرگ
-------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
بــیا و معجــزه کن ...
آغوشت که باشد
غــروب هــای دلـــگیــرِ پــاییــز هم
دلـچــسب مــی شود
ایــن روزهـا
آرزوی پنهـــانی ام هــمیــن است
یک شـبی
همـــه ی خــودم را
در آغـــوشــت پـــیــدا کـــــنم!
"منبع: نت"
آنقدر
بی تعارف شده ام
که
می توانم صادقانه بگویم
حضور
از جان گذشته ات در خیابان
پاک
، غافلگیرم کرده است .
دیگر
وقتش رسیده بود
که
تکلیفت را
با
این کارد به استخوان رسیده
یکسره
می کردی ...
مرگ
یکبار شیون یک بار !
و
تو محشر کردی .
وقتی
سازهای مخالف را مذبوحانه
روی
اعصاب تو کوک می کردند
چه
زرنگ و دور اندیش
از
کوره در نرفتی
و
سکوت سر به فلک کشیده ات را
سنگر
کردی .
مبارکت
باد این سنگر استوار
چه
زیبا غافلگیر
و
تکمیلم کرده ای
حضور
با شکوهت
در
این لحظه های همیشه ام
مبارکم
باد ...
"عباس صفاری"
---------------------------------------------------------------
درباره شاعر:
عباس صفاری، شاعر، مترجم و محقق، متولد 1330 ، شهر یزد است. در سال 1976 به لندن رفت و پس از دو سال به امریکا نقل مکان کرد و در رشته گرافیک و تبلیغات به تحصیل پرداخت. پس از آن تحصیلاتش را در رشته هنرهای تجسمی در دانشگاه ایالتی لانگبیچ ادامه داد. صفاری سال هاست که همراه همسر و دو دخترش در لانگبیچ کالیفرنیا زندگی میکند. از کارهای مهم او میتوان به مجموعه شعرهای "دوربین قدیمی" ، "کبریت خیس" ، "کلاغنامه" و چندین ترجمه مانند "ماه و تنهایی عاشقان" و "آمادئو مودیلیانی" به روایت آنا آخماتووا اشاره کرد.
تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد
و تو آن روز برای اولین بار
مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید...
از: زنده یاد حسین پناهی
--------------------------------------------------------------
زندگی نامه حسین پناهی:
حسین پناهی دژکوه (زادهٔ 6 شهریور ۱۳۳۵ دژکوه – درگذشتهٔ 14 مرداد ۱۳۸۳ تهران) شاعر و نویسنده و کارگردان و بازیگر ایرانی بود.
حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. پناهی چند ماهای در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد ... اما بعد از اتفاقاتی حسین پناهی نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.
حسین پناهی مدتی نیز به عضویت سپاه پاسداران اهواز در آمد اما پس از آغاز حمله عراق به ایران به صادق آهنگران می گوید: «من اصلا روحیه این مسائل را ندارم» و از عضویت سپاه انصراف داد.
حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.
در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود و این شاعرانگی در ذرهذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شدهاست...
منابع: سایت ویکی پدیا و سایت حسین پناهی
به خاطر تو
در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده
من
از رایحه بهار زجر می کشم!
چهره ات را از یاد برده ام
دیگر دستانت را به خاطر ندارم
راستی! چگونه لبانت مرا می نواخت؟!
به خاطر تو
پیکره های سپید پارک را دوست دارم
پیکره های سپیدی که
نه صدایی دارند
نه چیزی می بیننند!
صدایت را فراموش کرده ام
صدای شادت را!
چشمانت را از یاد برده ام.
با خاطرات مبهمم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش!
می زیم
با دردی چونان زخم!
اگر بر من دست کشی
بی شک آسیبی ترمیم ناپذیر خواهیم زد!
نوازشهایت مرا در بر می گیرد
چونان چون پیچکهای بالارونده بر دیوارهای افسردگی!
من عشقت را فراموش کرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره ای
چون تصویری گذرا
می بینمت!
به خاطر تو
عطر سنگین تابستان
عذابم می دهد!
به خاطر تو
دیگر بار
به جستجوی آرزوهای خفته بر می آیم:
شهابها!
سنگهای آسمانی!!
از: پابلو نرودا
چون دوستت میدارم
حتی آفتاب هم
که بر پوستت بگذرد
من میسوزم
پاییز از
حوالی حوصلهات که بگذرد
من زرد میشوم
عاشق میشوم
و تا کفشهای
رفتنت جفت میشوند
غریب میمانم!
و تنها وقتی
گریهای گمان نمیبرم در تو
من سبز میمانم...
که نیلوفرانه
دوستت میدارم
نه مانند
مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که
ارث بردهاند
با طعم غریزه
نشخوار میکنند
من درست مثل
خودم
هنوز و همیشه
دوستت میدارم
...
از: بهمن قره
داغی
در مقابل احساس من
تو سکوت میکنی
مثل هر کس دیگر
تو سکوت میکنی
مثل هر روز دیگر!
واژه می¬میرد،
شعر میخشکد،
احساس من...
اشک میشود
میافتد
و در سکوت تو،
سکوت من،
سکوتِ سردِ دنیای خاموشم،
خاک میشود،
میپوسد!
"منبع: نت"
من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی ؟
پنجرهی
اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم:
تنهاییات برای
من ...
غصههایت
برای من ...
همه بغضها و
اشکهایت برای من ...
بخند برایم
بخند ...
آنقدر بلند
تا من هم
بشنوم صدای خندههایت را ...
صدای همیشه
خوب بودنت را
دلم برایت
تنگ شده
دوستت دارم...
----------------------------------------
+ با سپاس از سروین عزیز برای ارسال این شعر زیبا.
++ از فرمایشات جناب انشتین:
دو چیز را پایانی نیست: یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان. البته در مورد اولی مطمئن نیستم!
(مخاطب خاص داشت: خودم م م م!)