کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

غمگین که باشی فرو می‌ریزم

غمگین که باشی

فرو می‌ریزم
مثل اشک
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.

 

"عباس معروفی"

---------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

تا روزی کــه بــود،
دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد!
از روزی کــه رفــت
گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد . . .

 

"منبع: نت"

نامت را نبوسم؟

دستم نه،

اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!

نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
هم‌خانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!

 

"یغما گلرویی / نامت را نبوسم؟"

بیدار شو

تو را نگاه می کنم

خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!

بیدار شو

با قلب و سر رنگین خود

بد‌شگونی شب را بگیر

تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود

زورق ها در آب های کم عمقند...

خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است!

جهان این گونه آغاز می شود:

موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند

(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی

و خواب را فرا می خوانی)

بیدار شو تا از پی ات روان شوم

تنم بی تاب تعقیب توست!

می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم

از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب

می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم

 

"پل الوار"


من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.

من ندیدم بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین.
رایگان می بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست ، شور من می شکفد.
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلان بودن.

مثل بال حشره وزن سحر را می دانم.
مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم.
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم.
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی.

تا بخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر.

من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد.
و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را.
خوب می دانم ریواس کجا می روید،
سار کی می آید، کبک کی می خواند، باز کی می میرد،
ماه در خواب بیابان چیست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی.

 

از: سهراب سپهری

گزیده‌ای از شعر بلند: صدای پای آب

چشمان تو گل آفتابگردانند

چشمان تو گل آفتابگردانند

به هر کجا که نگاه کنی،

خدا آنجاست ...

 

"زنده یاد حسین پناهی"

------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

بیگانه ام
بیگانه می مانم
تا لحظه ای که عطر تنت را در کنار خود بیابم ...

"منبع: نت"

نامت را بر زبان می آورم

نامت را بر زبان می آورم

دریا بر من گسترده تر می شود

دریایی که ادامه ی گیسوان توست

کلامت را سرمه چشم می کنم

آفتاب و ماه و ستارگان را

در آب ها می بینم

می خوانمت

موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشاید

صدفی پلک می زند

و تو در گیسوانت می تابی

 

"عمران صلاحی"



درباره شاعر:

عمران صلاحی (دهم اسفند ۱۳۲۵ - ۱۱ مهر ماه ۱۳۸۵) متولد امیریه تهران، شاعر، نویسنده، مترجم و طنزپرداز ایرانی بود.

من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم

من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم.

من صدای نفس باغچه را می شنوم.
و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد.
و صدای ، سرفه روشنی از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
چکچک چلچله از سقف بهار.
و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهایی.
و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق،
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح.
من صدای قدم خواهش را می شنوم
و صدای ، پای قانونی خون را در رگ،
ضربان سحر چاه کبوترها،
تپش قلب شب آدینه،
جریان گل میخک در فکر،
شیهه پاک حقیقت از دور.
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای ، کفش ایمان را در کوچه شوق.
و صدای باران را، روی پلک تر عشق،
روی موسیقی غمناک بلوغ،
روی آواز انارستان ها.
و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب،
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی،
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد.

من به آغاز زمین نزدیکم.
نبض گل ها را می گیرم.
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.

روح من در جهت تازه اشیا جاری است .
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد.
روح من بیکار است:
قطره های باران را، درز آجرها را، می شمارد.
روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.

...


از: سهراب سپهری

گزیده‌ای از شعر بلند: صدای پای آب

مرهم زخم های کهنه ام

مرهم زخم های کهنه ام

کنج لبان توست!
بوسه نمی خواهم
چیزی بگو ...

"مونا بشیری"


صدای آب می آید

صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟

لباس لحظه ها پاک است

میان آفتاب هشتم دی ماه

طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت

طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز

چه میخواهیم ؟

بخار فصل گرد واژه های ماست

دهان گلخانه فکر است

سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند

ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند

چرا مردم نمی دانند

که لادن اتفاقی نیست

نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروزاست ؟

چرا مردم نمی دانند

که در گل های ناممکن هوا سرد است؟

 

از: سهراب سپهری

(آفتابی /  از مجموعه حجم سبز)

راز هزار آینه

اینجا همه‌ی آب‌های روان

مشتاق سپیده‌دم دریایند

ما تشنه‌ایم!

ساعت شما چند است!؟

 

باشد، که زندگی

زندگی‌ست.

امروز در دست من و

دوش در دست تو و

فردا ... مالِ دیگری‌ست،

تنها به یاد آر که رویاها نمی‌میرند.

 

سفر این‌گونه آغاز می‌شود

روشن‌تر از این تماشا

تنها نوشتن است که مرگ را

پشت در اتاق و آینه مشغول شمردن کلمات خواهد کرد!

 

دست‌های تو همسایگانند

یکی به چپ می‌رود، یکی به راست!

 

تو رویاها را ورق بزن ای روشن!

راز هزار آینه، "ری‌را"!

 

از: سید علی صالحی

سکوت پشت پنجره

حال این روزهایم بسان کلافی‌ست سردرگم...

پنجره‌ی اتاق را باز می‌کنم و مثل هر روز به تماشای درختان آن‌سوی خیابان می‌نشینم. برگ‌ها با دستان نوازشگر باد در رقصند... کنجشکَکان عاشق مثل همیشه، پر هیاهو در جوش و خروشند و سمفونی دل انگیز زندگی در این هیاهوی به ظاهر مبهم گنجشک‌ها... کمی آن طرف‌تر، قمری‌های دوست داشتنی مثل همیشه آرام، کف کوچه را در جستجوی قوتی ناچیز کند و کاو می‌کنند و زندگی، شاید همین است: رقص برگ‌ها، هیاهوی گنجشک‌ها و تکاپوی قمری‌ها در خلوت بی عابر کوچه...

پنجره را می‌بندم... و نگاهم هنوز آن‌سوی شیشه‌های غبار گرفته است. خیره شده‌ام: به دورها، به کوهها به قله‌ها... و زمین گویی از حرکت ایستاده! حالا دیگر سکوت اتاق با سکوت پشت پنجره یکی شده. انگار اصلا از اول همین بوده: سکوت و سکون! گنجشکی نبوده، هیاهویی نبوده و برگی نرقصیده! به تو فکر می‌کنم... به تو که روزی آرام دل بی‌قرارم بودی. به تو که باید باشی و نیستی. تو نیستی و من هر روز، سکوت سنگین پشت پنجره را با گنجشک‌ها، قمری‌ها و چنار پیر کوچه قسمت می‌کنم.

نیما ، تیر ماه 1389


----------------------------------------------------------------

 

+ صبح هم اتفاق ساده ایست گنجشکها بیخود شلوغش میکنند!

به حرف تو رسیده ام...

به حرف تو رسیده ام
به حروفِ نام تو
باقی حرف ها را برای چه اختراع کرده اند
ترکیب شان
جز دروغی برای ادامه زندگی نیست!

"شمس لنگرودی"


در بوی نارنجی پیراهنت تاب می‌خورم

در بوی نارنجی پیراهنت
تاب می‌خورم
بی‌تاب می‌شوم
و دنبال دست‌هایت می‌گردم
در جیب‌هایم
می‌ترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر بر می‌گردم
و از تنهایی خودم وحشت می‌کنم
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟
نمی‌دانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را می‌گذارم
آخر خط من
باشد؟
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟
همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو
با تو بمیرم
یا بخندم؟

 

"عباس معروفی"

 

بی تو هم می شود زندگی کرد

بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،

چای خورد،

فیلم دید،

سفر رفت؛ ...

فقط
بی تو 

نمی شود به خواب رفت!

 

"رضا کاظمی"

-------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

کلافه کرده ای مرا...
چرا همیشه لبخندهایت از شعرهای من زیباتر است!؟

"منبع: نت"

-----------------------------------------------------------


+ دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه‌ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند.

دستت را به من بده

اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

 

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

 

درخت با جنگل سخن میگوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن میگویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

 

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

 

دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

 

"زنده یاد احمد شاملو  "

مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم

"مدوسا "(Medusa)


مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم

که گیسوانت را یک به یک
شعری باید و ستایشی
دیگران
معشوق را مایملک خویش می‌پندارند
اما من
تنها می‌خواهم تماشایت کنم
در ایتالیا تو را مدوسا صدا می‌کنند
)
به خاطر موهایت(
قلب من
آستانه ی گیسوانت را، یک به یک می‌شناسد
آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می‌کنی
فراموشم مکن!
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه، دریغشان مکنی

 

"پابلو نرودا"

مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه

---------------------------------------------------------------

+ دانلود دکلمه زیبای این شعر با صدای رضا پیربادیان

تو ماه را بیشتر از همه دوست می‌داشتی

تو ماه را

بیشتر از همه دوست می‌داشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من می‌آورد
می‌خواهم فراموش‌ات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره‌ها پاک نمی‌شود!

 

"رسول یونان"

---------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

برای ساختن کشتی آرزوهایت

هر چقدر هم که سخت باشد صبر کن .

چرا که قایق کاغذی رویاها

خیلی زود تر از آنچه فکر می کنی

زیر آب خواهد رفت !

غریب...

تابستان
انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود
انعکاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
به کنار هر گلی که می رسیدم
می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم
بر شاخه ها می نشستم
و سرود سبز سوت و سکوت را
برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
تا مادر بزرگ بیاید
و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید
تابستان کودکی ام تنها
با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا می گرفت
وقتی که می خندید
خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد
دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود
و موهای سفیدش را همیشه
به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت
همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت
عکس گیوه ، گندم ، گام
عکس باغ ، برنو ، بهار
و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را
قصه هایی برایمان می گفت
که آنها را
از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود
حالا ، از انعکاس سرخ گیلاس ها خبری نیست
شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشک های شوخ شاخه نشین
به زبانی غریب سخن می گویند
غریب...

 

"یغما گلرویی"

(شعر شش / از مجموعه: گفتم بمان، نماند / 1377)

--------------------------------------------------------


پ.ن: دیروز یک بار دیگر دفتر شعر "گفتم بمان، نماند" یغما رو خواندم. تمام 25 شعرش رو و یک بار دیگر لذت بردم از تک تک اشعارش. میتونم بگم که کمتر پیش آمده که مجموعه شعری رو بخونم و با همه اشعارش ازتباط برقرار کنم و لذت ببرم، حتی از شاعران نامی. اما این دفتر شعر یغما از آن دفترهاست که واقعا تمام اشعارش زیباست و هر شعرش حرفی برای گفتن داره. عمق و لطافت و حتی گاهی سادگی اشعارش روح آدم رو نوازش میده...


+ حتما می‌دانید که ترانه سرای آهنگ زیبای "رویای ما" با صدای ابی و شادمهر، -که همین چند ماه پیش منتشر شد- یغما گلرویی عزیز بود.

دانلود آهنگ رویای ما: 3.5mb  mp3 128    -    7mb  mp3 320


+ متن ترانه رویای ما در ادامه مطلب

-------------------------------------------------------------

ادامه مطلب ...

نشسته‌ای توی قلبم

نشسته‌ای توی قلبم

مثلِ تیرِ چندپر!
نه می‌شود درَت آورد
نه گذاشت که بمانی.

"رضا کاظمی"

----------------------------------------------

 

دفتر عشق:

من فکر می کنم در غیاب تو

همه‌ی خانه‌های جهان خالی‌ست

همه‌ی پنجره‌ها بسته است

وقتی که تو نیستی

من هم

تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین‌ام !

"منبع: نت"

از تو عبور می کنم

اگر تمام خاک زمین باشی

تنها مشتی از تو کاقی است

برای آنکه تا ابد بپرستمت

 

 از میان صور فلکی

چشمهای تو

تنها نوری است که می شناسم

 

تنت به بزرگی ماه

و کلامت خورشیدی کامل

و قلبت آتشی است

 

 برهنه پای

از تو عبور می کنم

و تنگ می بوسمت

ای سرزمین من!

 

"پابلو نرودا"

(مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه)