و گلی در مشتم
غصه ای دارم با نی لبکی
سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم...
عشق جایش تنگ است!
"حسین منزوی"
----------------------------------------------------------------
+ پرنده با انبوه حسرت در قلب خود؛
به تنگ ماهی خیره شده و می گوید:
تو که سقف قفست شکسته،
پس چرا پرواز نمی کنی؟
منبع: وبلاگ «از شراب تا سراب»
من از هراس
طوفان
زل می زنم به
میز
به زیر
سیگاری
به خودکاری
تا باد مرا
نبرد به آسمان.
لبخند که می
زنی
من
عین هالوها
زل می زنم به
دست هات
به ساعت مچی
طلایی ات
به آستین
پیراهنت
تا فرو نروم
در زمین.
دیشب مادرم
گفت
تو از دیروز
فرو رفته ای
در کلمه ای
انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها
"مصطفی مستور"
برگرفته از وبلاگ: ساده اما قشنگ
دنیا برای از
تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می
نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از
خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من
حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل
شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه
عطر حضور شما کم است
گاهی ترا
کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل
خوشی خواب ها کم است
خون هر آن
غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز
آمدنت را بها کم است
"محمدعلی بهمنی"
---------------------------------------------------
+ با تشکر از خانم سمانه برای ارسال این غزل زیبا
معرفی کتاب:
«خاطرات یک دختر جوان»
منبع: سایت کتابناک
دانلود کتاب «خاطرات یک دختر جوان»
-------------------------------------------
دفتر عشق:
سهم من از بهشت یک لحظه از آغوش توست ...
مــرا بــس است،
یــک صنــدلــی بــرای نشستــن، کنــار تــو...
"حسین منزوی"
(شعر کامل، در ادامه مطلب)
مثل زمین
که میترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود
و آسمان
که میدانست یک شب، پرندهای
تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری میبَرد
میترسیدم
و عشق در تمامِ خوابهایم میغلتید
میترسیدم
و ملافهها حالتِ تهوّع داشتند
گاهی
برای ترسیدن دیر میشود
آنقدر که دستهایت را
با تمامِ پنجرهها باز میکنی
و یادت میرود از هر زاویهای پرت شوی
دوباره به آغوش خودت برمیگردی
□
خودت را به خواب بزن
پیش از آنکه ناچار شوی
برای خودت قصههای تازه ببافی
از اتفاقهایی که هرطور میافتند
باید بشکنی.
"لیلا کردبچه"
از مجموعه: صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر
سنگ شدهام
و برای تراشیدنِ شاعری از سنگ هم
مردِ میدان نیستی
سنگ شدهام
و کلاغها هر بلایی که خواستند،
تکهتکه بر سرم بیاورند
اگر قلب این مجسمه یکبارِ دیگر بتپد.
"لیلا کردبچه"
از مجموعه: حرفی بزرگتر از دهان پنجره
حاصل بوسه های تو
اکنون منم
شعری
که از شکوفه
های بهاری سنگین است
و سر به سجده
بر آب فرود آورده
دعا می خواند.
"شمس لنگرودی"
برگرفته از: وبلاگ «میخانه خاموش»
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف میبُرد
کودکیهایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان!
"قیصر امین پور"
تو میروی...
تمام ایستگاه
میرود...
و من چقدر
سادهام که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این
قطار رفته ایستادهام
و همچنان به
نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!
"قیصر امین پور"
وقتی که چشم بسته
روی طنابی که
یک سرش در دست تو بود
بند بازی می
کردم...
دریافتم که
همیشه در عشق
مساله اعتماد
بوده است
میان چشم های
بسته من و
دست های
لرزان تو!
"میلاد تهرانی"
خرت و پرتهای این خانه
چشم تو را که
دور میبینند
یکبند پشت
سرم حرف میزنند
گلدانها
پردهها
تختخواب
آشفته
ظروف تلنبار
بر هم
مجلات
بازمانده بر میز
حتا این گربهی
بیچشم و رو
که در غیاب
تو ترجیح میدهد
حیاط همسایه
را ...
میگویند تو که نیستی
تنبل میشوم
و سمبَل میکنم
هر مهمی را
کسی نیست به
این کلهپوکها بگوید
وقتی تو
نیستی چه فرق میکند
فرقم را از
کجا باز کنم
و یقهام را
تا کجا ...
از فرودگاه که بردارمت
خواهی دید
ریش سه روزهام
سهتیغه است
و معطر
و خط اطو
بازگشته است
به پیراهن و
شلوارم.
"عباس صفاری"
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
"قیصر امین پور"
وقتی که با تو به رقص برمی خیزم
پاهایم سنبله های گندم می شوند
و گیسوانم
طولانی ترین رودخانه ی جهان!
"سعاد الصباح"
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی
است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو
نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم
چه ذهنیتی داری از گناه!
سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس
کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت
بر سرم آواری از گناه
دارند پیله های دلم درد می کشند
باید دوباره
زاده شوم - عاری از گناه –
"نجمه زارع"
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود.
"قیصر امین پور"
ما در عصر احتمال به سر میبریم
در عصر شک و شاید
در عصر پیشبینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید
...
در عصر قاطعیت تردید
عصر جدید
عصری که هیچ اصلی
جز اصل احتمال، یقینی نیست
اما من
بی نام تو
حتی یک لحظه احتمال ندارم
چشمان تو عینالیقین من
قطعیت نگاه تو دین من است
من از تو ناگزیرم
من بی نام ناگزیر تو میمیرم
"قیصر امین پور"
--------------------------------------------------------------------
زندگی نامه قیصر امین پور:
قیصر امینپور (تولد: ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ شهرستان گتوند، خوزستان – وفات: ۸ آبان ۱۳۸۶ تهران) شاعر معاصر ایرانی بود.
قیصر امینپور، در سال ۱۳۶۳ در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۷۶ از پایاننامه دکترای خود با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد. دکتر قیصر امینپور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد.
دیوانه ی رویت شده ام ، لحظه ای دریاب
چون ماهی دور از وطن و کاسه ی بی آب
با هر نفســــم نقش تو شد زنده در این جام
این جســــم که افتـاده به آب و تن بی تاب
در صبــــح ازل ، نام تو شــــد وِرد زبانم
عمریست زغم مانده به دل حسرت یک خواب
در هــر ورق از دفتــر تقـــدیر چه جویم ؟
من کوفته ام روز و شب از عشق تو هر باب
هر قـــــدر که می گردم و یاد تو مرا نیست
جان گفت که این بار شـــــدی نادر و نایاب
افسوس! که عمری سپری شد ، تو کجایی ؟
من تا به ابد منتـــظرم ، لحظـه ای دریاب
از: زهره طغیانی
24 مرداد 1392
منبع: وبلاگ خانم طغیانی
http://eshgeabadi90.blogfa.com
شک ندارم
ماه را
دلتنگی من
کامل کرده
است.
"ساره دستاران"
--------------------------------------------------------
+ هفته گذشته تعطیلات تابستانی مان بود! ببخشید بیخبر رفتم و یک هفتهای بدون آپ ماند اینجا!