اگر اهمیت
دادند ارزشت را خواهی فهمید
و اگر اهمیتی
ندادند
خواهی فهمید
کجا ایستاده ای...!
"محمود
دولت آبادی "
پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم.
"لیلا کردبچه"
برگرفته از وبلاگ:
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
"مولانا"
تو شبیه پرستوها هستی
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را به خانهام میآوری
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را از خانهام میبری
بخوان
با هر زبانی که عاشقانهتر است
آهنگینتر است
و واجهای صمیمیتری دارد
بخوان
حتی اگر شده اندازۀ پنجرهای
که بیش از حوصلۀ بهار بسته ماندهست
آنقدر بسته ماندهست
که اسمش را گذاشتهاند دیوار.
"لیلا کردبچه"
از کتاب: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر / نشر فصل پنجم / 1393
------------------------------------------------------------
+ سالروز شکفتنت مبارک خانم کردبچه
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
"سعدی"
هیچ چیز تکرار نمی شود
و تکرار نخواهد شد
به همین دلیل ناشی به دنیا می آییم!
و خام می میریم!
حتی اگر کودن ترین شاگرد مکتب زندگی بودیم
هیچ زمستانی و تابستانی را تکرار نمی کردیم!
هیچ روزی تکرار نمی شود!
دو شب به هم شبیه نیستند!
دو نگاه یکی نیستند!
نگاه قبلی به نگاه بعدی شبیه نیست!
دیروز وقتی کسی در حضورِ من نام تو را آورد
طوری شدم که انگار
یک گُلِ رز از پنجره به اتاقم افتاده باشد!
امروز که با هم هستیم، از دیوار می پرسم:
رُز؟
رُز چه شکلی دارد؟
رز گُل است یا قلوه سنگ؟
ای ساعتِ بد هنگام!
چرا با هراسِ بی دلیل می آیی؟
هَستی! پس می گذری!
زیبایی در همین است!
هر دو در کنار هم خندانیم و می کوشیم، آشتی کنیم!
گرچه با هم متفاوتیم!
مثل دو قطرۀ شبنم!
"ویسلاوا شیمبورسکا"
فرقی نمی کند
چشمان تو چه رنگ باشد
به خانه می
رسم یا نه
مهم نیست!
من کلاهی
ندارم که از سر بردارم
یا دندانی
نمانده ست تا لبخندی بسازم
من و تو
خاطرات درختان یک کوچه ایم ...
"کیکاووس یاکیده"
از کتاب: کولی، پیراهن تنگ یک خواب بلند / نشر قطره / چاپ سوم، 1390
نگاهت!
نگاهت چه رنج
عظیمی است،
وقتی به یادم
میآورد
که چه چیزهای
فراوانی را
هنوز به تو
نگفتهام ...
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
ساده به دستت نیاورده بودم،
که یک روز
بغضم را همسفرت کنم،
چمدانت را به دستت بدهم؛
و به خدا بسپارمت.
ساده به دستم نیاورده بودی،
که از سر ایوانت بپرم...
به روی خودت نیاوری،
و دیگر
هیچ گاه،
روی هره برف گرفته،
برایم خورده نان نریزی.
برو
ولی نگو مرا نمی شناسی.
سایه واژه هایم،
همیشه بر سر اندوه توست.
وقتی هنوز
نیمه های شب،
از خواب می پری؛
و نمی دانی
گنجشکی
که روزی عاشقت بود
چرا در سینه ات بال بال می زند؟
چمدانت را برندار؛
قبل از رفتن،
مرا در آغوش بگیر.
"نیلوفر لاری پور"
میتواند زندانی را
عاشق زندانبانش کند
یعنی تمام جهان خلاصه شود
در لحظه ای کوتاه...
ساعتها بنشیند چشم به راه دقیقه ای که
آن دستها
دریچهی کوچک را کنار میزند
و ظرف غذا را
روی زمین میگذارد
...
عظمت این عشق
از بزرگی تو نیست
از تنهایی من است!
"مریم نوابی نژاد"
برگرفته از وبلاگ:
به دنیا می
آیند،
و زن ها
عاشق که می
شوند...
می میرند!
"ویسلاوا شیمبورسکا"
بعضی از چیز ها
تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند
و انسان
برای نزدیک شدن به آنها نباید پافشاری کند
مثل عشق
سیاست
و مهاجرت...
من بر آسمان خراش ها
پرنده های مهاجر زیادی دیده ام
که چشم هایشان پر از اشک بود!
"سابیر هاکا"
برگرفته از کتاب:
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم
که دوست
داشتن را ؛
مثل مسواک
زدن ِ بچه ها
به من و تو
تذکر بدهند...
"حسین پناهی"
خواهش می کنم
بیا...
قهوه ای
سفارش داده ام
و از ترسِ
آنکه
مبادا دیر
برسم
کیف پولم را
فراموش کرده ام.
"مرام المصری"
ترجمهی سید محمد مرکبیان
از کتاب در دست انتشار "چون گناهی آویخته در تو" ، نشر چشمه
برگرفته از وبلاگ آقای مرکبیان:
http://mohamad.persianblog.ir/
درباره شاعر:
مرام المصری، زن شاعر سوری، در 1962 در لاذقیهی سوریه متولد شد. پس از تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی، در سال 1982 سوریه را به قصد فرانسه ترک کرد. از سال 1984 تا 2013 هفت مجموعه شعر از او منتشر شده است. اشعار او به چندین زبان ترجمه شده و جوایز متعددی را نیز برنده شدهاند. او هماکنون ساکن پاریس و مادر سه فرزند است.
تو بر میگردی
همه چیز
از نبودن تو
حکایت میکند
به جز دلم
که همچون
دانه ای در تاریکی خاک
در انتظار
بهار میتپید،
تو بر میگردی،
میدانم ...
از تولد و
مرگ
زود آمدی
و دلم،
ناگهان پر از تو شد.
و این درد
شیرینی بود
دردی چونان
درد زادن
نه به سرعت
بلکه کم کم،
از دلم رفتی
و جهان
ذره ذره از
تو خالی شد
و این درد
تلخی بود
دردی چونان
درد مُردن ...
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
پرنده ای زخمی
که هر عصر
از افق می گذرد
نشان تو را می داند
هر عصر
در تو گم می شوم
او می گذرد
افق خونین می شود
و من
تو را
و او را
نمی بینم.
"کیکاووس یاکیده"
از کتاب: کولی، پیراهن تنگ یک خواب بلند / انتشارات کاروان / 1386