کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

همین قدر بعید!

اینکه دوستم داشته باشی
مثل این است که
عابری در پیاده رو
ناگهان در آغوشم بگیرد
همین قدر بعید
همین قدر ممکن...

"مهدیار دلکش"


برگزفته از وبلاگ:

http://pettra.blogfa.com/

-----------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ

ﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻩ ﺍﻡ

ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻩ ام

ﺍما ﺑﺒﯿﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﯽ نویسم!

"ناشناس"


سوگند یاد می کنم

سوگند یاد می کنم

که بر فراز تمام بلندی های آسیایی

به رکوع در آیم

برای پرستش تو…

آه ای شب! دعایم را قبول کن

ای خداوند

مرا بشنو

محبوبم را در دشت ها بکار

و ریشه کن اش مکن

تمام روزگاران نیامده را به عمرش بیفزای

تمام عمر مرا به او ببخش

برگ های خرمش را جاودانه کن

عطرش را پراکنده مساز

خیمه گاهش برافراشته باشد

و بلندایش در دسترس گنجشکان.

درهای خانه اش گشوده باشد

تا امید در بیابان ها سر بر بالین نگذارد.

خداوندا

برف های سالیان ببارند بر او

او که جدایی ها را سامان می دهد

خداوندا

ستاره ی چشمانش را پاسبان باش

که هر آنچه تولد در آن چشم هاست…

 

"انسی الحاج"

ترجمه: سودابه مهیجی

آمدنت آمیزه­ ی خزیدن و پرواز است

آمدنت

آمیزه­ ی خزیدن و پرواز است

تا سیب

روی هوا معلق بماند

و غار و غریزه

در رویای کام جویی یگانه شوند.

در بی وزنی نامی نداریم

جز مردی و زنی

دو ساقه نیلوفریم

در هم گره می­ خوریم و

گل می­ دهیم.

 

"حسین منزوی"

 

برگرفته از وبلاگ:

www.delsh0degan.blogfa.com

گاهی دوست داشتن آدم ها درد دارد

گاهی دوست داشتن آدم ها درد دارد
دردش این است که کسی
حرف دلت را نمی فهمد...!

"ناشناس"

-----------------------------

پی نوشت، اردیبهشت 1402: این شعر رو قبلا به نام ابتهاج منتشر کرده بودم. با تذکر یکی از دوستان سرچ کردم و هیچ منبع معتبری براش پیدا نکردم. ظاهر شعر هم به ابتهاج نمیخوره بنابراین اصلاح شده و به "ناشناس" تغییر داده شد. با تشکر

-----------------------------------------------------

دفتر عشق:

مهم نیست در عشق به وصال برسی
مهم این است که لیاقت تجربه کردن
یک عشق پاک را داشته باشی.

"ناشناس"

-----------------------------------------------------

پیشنهاد: دانلود نرم افزار فارسی شعر یادت نره – اندروید

بازی جالب و سرگرم کننده ایه. در واقع نسخه اندروید مسابقه شعر یادت نره شبکه من و تو هست.

دوستت می دارم بی آنکه بدانم چقدر…

محبوبم!

سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم

سوگند یاد می کنم

نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم

که صدای چشمانت را بشنوم

که از حکمت لبانت سر بپیچم…

قول می دهم

شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم

قول می دهم

عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم

قول می دهم مثل ستاره های روز

برای سعادت تو خاموش شوم

اشک هایم را در دستهایت بنشانم

تنها فاصله ای میان دو جمله  باشم: دوستت دارم... دوستت دارم

پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم

درِ زندان تو باشم

گشوده به روی وفا در وعده های شبانه…

عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم

آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت

تقسیم تمام جهان میان تو و تو

یگانگی جهان با تو…

صدایت کنم و سعادت را دریابی

تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.

دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر…

 تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان،

همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم.

سوگند یاد می کنم

هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم:

تو را... تنها تو را یافته ام!

 

"انسی الحاج"

ترجمه: سودابه مهیجی

http://avangardha.com

امید

امید چونان پرنده ایست
که در روح آشیان دارد
و آواز سر می دهد با نغمه ای بی کلام
و هرگز خاموشی نمی گزیند
و شیرین ترین آوایی ست که
در تندباد حوادث به گوش می رسد
و توفان باید بسی سهمناک باشد
تا بتواند این مرغک را
که بسیار قلب ها را گرمی بخشیده
از نفس بیندازد
من آنرا در سردترین سرزمین شنیده ام
و بر روی غریب ترین دریاها
با این حال؛ هرگز؛ در اوج تنگدستی
خرده نانی از من نخواسته است!

"امیلی دیکینسون"

برایم کتابی بخوان

برایم کتابی بخوان
کتابی که هر واژه‌اش عطر مخصوص دارد
و هر صفحه‌اش ابتدای بهار است
و هر فصل آن، شاخه‌ای از رسیدن.
کتابی که بوسیدنت را
به باران بدل می‌کند
و خندیدنت را
به دریای آرام ..
برایم کتابی بخوان با سرانگشت‌هایت...

 

"سیدعلی میرافضلی"

عشق‌ حقیقت‌ را در آغوش‌ می‌کشد

آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را
به‌ کارگاه هنری‌ بدل‌ می‌کنی‌
دوستت‌ می‌دارم‌

آن ‌هنگام‌ که‌ نگرانی‌ها و زمان‌ را
از یاد می بری‌
دوستت‌ می‌دارم‌

وقتی‌ نامه‌ها و روزنامه‌ها
بر سرتاسرِ خانه‌ پخش‌ شده‌اند
دوستت‌ می‌دارم‌

پذیرش‌ ، آزادی‌ می‌بخشد
عشق‌
حقیقت‌ را در آغوش‌ می‌کشد
از این‌ رو یکدیگر را دوست‌ می‌داریم

"مارگوت بیکل"

 

+ با تشکر از خانم فاطمه

تو معاشقه نمی دانی

تو معاشقه نمی دانی

اندام مرا پادشاهان بزرگ دنیا لمس کرده اند

موهایم درون تمام شعرهای تاریخ جاری ست

لبهایم آنقدر خون ریخته است تاکنون که بارها پیامبران منعش کرده اند

و خدا در هر پیامش آن را گناه کبیره دانسته است

آویزان شدن را در چوبه دار آموخته ای

چه می دانی چطور می شود برگردنم آویزان شوی

سینه هایم بزرگترین شیاطین را فرشته کرده است

ماه را کشیده روی زمین

قیصر را خواب ربوده است...

تو معاشقه نمی دانی

دستی بزن به این موهایم

ببین کفر مطلق است

بنوش کمی از لبانم

جهنمی ست از حرارت و درد

تو معاشقه نمی دانی...!

 

"جمانه حداد"

ترجمه: بابک شاکر

---------------------------------------------


درباره شاعر:

«جمانه حداد» یکی از نام های تاثیرگذار و جهانی ادبیات وفرهنگ عرب به شمار می رود. او درسال 1970 در لبنان متولدشد. ازجمله شاعران نوگرا و مدرن درشعر عرب و یکی از بزرگ ترین ژورنالیست های فرهنگی عرب است که سال ها علاوه بر شعر و ترجمه در حوزه روزنامه نگاری فرهنگی آثار ماندگاری را به جا گذاشته است. مفاهیم اروتیک و ساختارشکنانه نیز از جمله مولفه های اصلی شعر او است. منبع: http://www.leilasadeghi.com

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

 

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟

 

ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

 

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟


"استاد محمدحسین شهریار"

-----------------------------------------------------------------

 

+ شعر زیبای «آمدی جانم به قربانت...» که توسط زنده یاد استاد غلامحسین بنان خواننده مشهور نیز به آواز درآمد، از جمله شاهکارهای زیبای استاد شهریار می باشد که در بستر بیماری هنگام دیدن معشوقه اول خود که به همراه همسرش برای عیادت استاد به بیمارستان رفته بود سروده شده است.


پیشنهاد موسیقی:

دانلود آهنگ " آمدی جانم به قربانت" با صدای غلامحسین بنان، سال انتشار: 1323 ، 16M ، MP3 128

+ البته این موسیقی رو پیشنهاد نمی کنم بلکه در واقع فقط برای خالی نبودن عریضه گذاشتمش اینجا :)

من خود آن سیزدهم

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

 

خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم

 

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

 

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم

 

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

 

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

 

"استاد محمدحسین شهریار"

 ----------------------------------------------------------

 پی نوشت:

 گفته می‌شود شهریار دانشجوی سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی، خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این‌که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده‌بود، ترک تحصیل کرد و تا سن 47 سالگی به پای عشق جوانی اش ایستاده و مجرد ماند!. ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺑﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ زیبا ﺭﺍ ﺳﺮود

++ این شعر استاد شهریار توسط محسن چاوشی در آلبوم "من خود آن سیزدهم" خوانده شده است. (ترک 7)

----------------

27 شهریور ماه، سالروز درگذشت استاد شهریار و «روز شعر و ادب فارسی» گرامی باد.

برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم

برو ای تُرک* که تَرک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم
تو شدی همسر اغیارو من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سرو همسر کردم

زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی
که من از خار و خس بادیه بستر کردم
در و دیوار به حال دل من زار گریست
هر کجا ناله ی ناکامی خود سر کردم

 

در غمت داغ پدردیدم وچون در یتیم

اشکریزان هوس دامن مادر کردم

اشک ازآویزه ی گوش تو حکایت می کرد

پند ازاین گوش پذیرفتم ازآن درکردم

پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریادو فغان کر کردم
ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
دیده را حلقه صفت دوخته بر در کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم

 

"استاد محمدحسین شهریار"

 

*  آقای چاوشی این مصرع را به این شکل تغییر داده اند:
برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم.
منظور از تُرک در اینجا معشوق زیبا روی است.

----------------------------------------------------------------


پیشنهاد موسیقی:

دانلود آهنگ "ستمگر" با صدای محسن چاوشی از آلبوم "من خود آن سیزدهم"، سال انتشار: اسفند 1391

ترانه این آهنگ زیبا ترکیبی است از همین دو شعر استاد شهریار که امروز گذاشتم. (لینک شعر اول)

برای آنها که اطلاع نداشتند عرض کنم که آلبوم "من خود آن سیزدهم" یکی از کارهای متفاوت و بنظرم ارزشمند و زیبای محسن چاوشی بود که در آن از اشعار شاعران نامی و کلاسیک پارسی استفاده شده است: مولانا، وحشی بافقی، شهریار، باباطاهر


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

 

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

می روم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده ی کوته نظران

 

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

 

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

 

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

"استاد محمدحسین شهریار"

 ---------------------------------------------------------------------

 

مختصری از زندگی نامه استاد شهریار:

سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵- درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبان‌های ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است. وی در تبریز به‌دنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نام‌گذاری کرده‌اند.

مهم‌ترین اثر شهریار منظومه حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی به‌شمار می‌رود و شاعر در آن از اصالت و زیبایی‌های روستا یاد کرده‌است. این مجموعه در میان اشعار مدرن قرار گرفته و به بیش از ۸۰ زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است.

شهریار در سرودن انواع گونه‌های شعر فارسی - مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی- نیز تبحر داشته‌است. از جمله غزل‌های معروف او می‌توان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد.

شهریار نسبت به علی بن ابی‌طالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ داشته‌است.

شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷ شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی ایران سرود.

 

پی نوشت:

1- در اینکه استاد شهریار شاعر توانمندی بوده و اشعار ارزشمندی سروده شکی نیست. اما برای اینکه یک نفر در این کشور از بقیه متمایز شده (خصوصا از مشاهیر معاصر) و به افتخار وی مناسبتی در تقویم فارسی نامگذاری و ثبت شود، آن دو عنوان بالا که بولد شده، خیلی مهمممممم است.

2- سالروز درگذشت استاد شهریار و «روز شعر و ادب فارسی» تسلیت و تهنیت باد.

تو را با خطوط سیاه می کشم

تو را با خطوط سیاه می کشم

و موهایت را با نقطه چین

لبهایت را

لبهایت را درون چشمهایم پنهان می کنم

کمی دریا را به چشمهایت می ریزم

ولی دریا را رسم نمی کنم

اندامت را سفید می کشم

سینه هایت را سفید

دستهایت را و پاهایت را

آنگاه پرده ای روی آن می کشم

تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان

تنها خودم تو را دیده ام

بی پرده... برهنه

 

"انسی الحاج"

ترجمه: بابک شاکر

منبع: http://poets.ir


انسی لویس الحاج (1937 -  18 فوریه 2014) شاعر معاصر لبنانی

انسی الحاج شاعر معاصر لبنانی، با گشودن چشم انداز شعر سپید (قصیدة النثر) تحولی چشمگیر را در شعر نوی عربی آغاز کرد. به گفته ی نزار قبانی، شاعر معروف عرب، انسی الحاج از تاریخ سازان جنبش نوگرایی و از شجاع ترین آن ها است. از آثار او می توان «سر بریده» و «از طلا چه ساختی با گل چه کردی» را نام برد. وی تحت تاثیر شاعران سورئالیست فرانسه می سر ایید.

(سودابه مهیجی http://avangardha.com)

غربت

در هر گوشه ای از این ولایت که بمیرم
می توانم دوباره زنده شوم
اما
هراس من از غربت است
غربت در چشمان تو
که چون بیگانه ای مرا می نگرند!

"فریاد شیری"

(شاعر کرد)

+ با تشکر از خانم فاطمه

--------------------------------------------------------------


پیشنهاد موسیقی:

دانلود آهنگ "باران تویی" از گروه چارتار

این‌ جذبه‌ عاشقی‌ نگر تا چند است‌

این‌ جذبه‌ عاشقی‌ نگر تا چند است‌
نامِ تو شنیدم‌ و دلم‌ خرسند است‌
از نامِ تو شاد می‌شود دل‌، آری‌
نامِ تو و نامی‌ که‌ بدان‌ مانند است‌

 

"شفیعی کدکنی"

آواز تازه ای بخوان

آواز تازه ای بخوان
آوازی شبیه نوای داوود
با غزلی به زیبایی غزل های سلیمان
با صوتی حزین بخوان
با چشمانی شاد
و من روبروی تو به لبهایت فکر می کنم
و در این فکر
موسیقی متولد می شود...

"ندی انسی الحاج"

ترجمه: بابک شاکر

 

+ با تشکر از خانم فاطمه


ندی انسی الحاج، شاعر اهل لبنان

تنهایی

تنهایی

یعنی من،

وقتی روزها، دست در گردنِ خورشید می اندازی

و در روشناییِ جهان سهم داری!

تنهایی

یعنی تو،

وقتی شب ها هم آغوشِ ماه می شوم

و در تاریکیِ جهان دست دارم!

 

"نسترن وثوقی"

روزها فکر من این است...

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

 

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم

رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

 

مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

کیست آن گوش که او می شنود آوازم

یا کدام است سخن می کند اندر دهنم

 

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

 

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

به یکی عربده مستانه به هم درشکنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

 

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

 

"مولانا"

برخیز بتا بیا ز بهر دل ما

برخیـــــــز بُتا بیـــــــا ز بهـــــــر دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم

زان پیش که کوزه ها کنند از گِل ما.

 

"خیام"

------------------------------------------------------


پ.ن: این شعر را 60 جور دیگر هم نوشته اند! نمی توانم بگویم که حتما درست ترین، اما بنظرم قشنگ ترینش همین هست که اینجا نوشته شده.