پاییز را
به هیچ میانگارد
دستی که دستهای ترا دارد.
"سیدعلی میرافضلی"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دیوار که باشی
عاشق کسی می شوی
که یادش نیست
کی، کجا..
به تو "تکیه" داده است!
"ناشناس"
باور نداشتم که زنی بتواند
شهری را بسازد و به آن
آفتاب و دریا ببخشد و تمدن.
دارم از یک شهر حرف می زنم!
تو سرزمین منی!
صورت و دست های کوچکت،
صدایت،
من آنجا متولد شده ام
و همانجا می میرم!
"نزار قبانی"
برگرفته از وبلاگ:
به من هرگز نگو "دوستت دارم"!
گوشم از تکرار لفظ این نخ نماترین جمله تاریخ پر است.
چشمهایت به تنهایی
برای گفتن تمام آنچه در قلب توست، کافی ست.
در چشمهای تو فریادی ست،
آن هنگام که "دوستت دارم" را با بغضی بی اختیار
در برابرم معنا می کنی.
"دوستت دارم" را نگو؛
با سکوت معصومانهی نگاهت فریاد کن!
چشم ها دروغ نمی گویند.
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دستهایش بوی نرگس می داد
و من این طرف
بعد از تو
دستم به هیچ کاری نمی رفتدل من دریا بود اما
تو آنقدر ناگهان رفتی
که من"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دستهایش بوی نرگس می داد
1)
به خاطرت
با همه قهر کردم!
حالا رفته ای
و من شبیه تکه ابری تنها شده ام
نمی بارم
آرام آرام
دق می کنم!
2)
تو عاشق باران بودی
رفتی...
من از غصه آب شدم
خورشید کم کم بخارم کرد
حالا سالهاست
دارم برایت می بارم.
3)
رفتنت انفجار هیروشیما بود
بعد آن
هر دوست داشتنی
در من به دنیا می آید
ناقص است.
"محسن حسینخانی"
از مجموعه در دست چاپ: "باران بعدِ رفتنت بند نمی آید"
راه کج بود نشد تا به دیارم برسم
فال
من خوب نیامد که به یارم برسم
بیقراری
رسیدن رمق از پایم برد
نشد
آخر سر ساعت به قرارم برسم
شهریاری
پر از اندوه ثریا هستم
شاید
آخر سر پیری به نگارم برسم
استخوان
سوز سیاهی زمستان شدهام
بلکه
نوروز بیاید به بهارم برسم
عشق
هرروز دلم را به کناری میبرد
عشق
نگذاشت سرانجام به کارم برسم
مرگ
دلبستگی آخر دنیای من است
میروم
شاید روزی به مزارم برسم
"سیدعلی رکن الدین"
+ با تشکر از خانم نگار برای ارسال شعر.
---------------------------------------------
پ.ن: این شعر را به نام "شهریار" نیز ثبت کرده اند،
(چنانچه اینجا نیز در ابتدا به نام شهریار ثبت شده بود)
اما با توجه به این دو مصرع:
شهریاری پر از اندوه ثریا هستم / شاید آخر سر پیری به نگارم برسم
قطعا این شعر نمی تواند برای استاد شهریار باشد..
در سایت گنجور نیز چنین شعری به نام استاد شهریار ثبت نشده است +
با تشکر از دوست خوبم علی اقا برای حسن توجه و ذکر نام شاعر.
فاصله ات را بامن رعایت کن!
من
بی جنبه تر از آنم
که
در برابر وفور عطر تو مقاومت کنم
و
تو را تا آخرین جرعه سر نکشم!
از
یک فاصله که نزدیک تر می شوی
ناخودآگاه
دست های قلبم
به
رویت آغوش وا می کنند و
همه
چیز در من از نو آغاز می شود...
فاصله
را که بر می داری
دنیا
در برابر زیبایی تو
مات
می شود و ترس بَرَم می دارد
که
نکند غرورم تاب نیاورد و
درون
ویرانم برایت پدیدار شود.
شکنجه
گر!
برای
غرورم هم که شده
فاصله
ات را با من رعایت کن!
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دستهایش بوی نرگس می داد
+ مصطفی زاهدی در سی ام تیر 1364 در شهر رشت به دنیا آمد. از سال 83 به طور جدی به نوشتن ترانه پرداخت و از سال 88 در کنار آن به شعر هم روی آورد. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد مدیریت می باشد.
اولین مجموعه شعر مصطفی زاهدی با نام "دست هایش بوی نرگس می داد" توسط نشر بوتیمار در سال 1394 روانه بازار شده است.
آدم که دلش بگیرد،
دردش را
به کدام پنجره بگوید
که دهانش
پیش هر غریبه ای باز نشود..!؟
"لیلا کردبچه"
یک روز بر گونه این مملکت یک بوسه
و بالای سرش یک یادداشت می گذارم
و می روم:
"آنچنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم..."
"عزیز نسین"
تو آن پیامبری
که معجزه نمی خواهد
کافیست اولین دکمه ی پیرهن ات باز شود
تنت
داغ ترین برف دنیاست!
"حمزه کریم تباح فر" (ح_شایق)
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست،
اما برای ماهی زندگیست...
برای کسی که دوستت دارد
زندگی باش نه تفریح!!
"ناشناس"
کافی نیست؟!
منتظری چه اتفاقی بیافتد؟!
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟!
اینکه دیگر در اتاق عروسک هایم
پشت دریچه تنهایی ام
زیربالش همیشه خیس ازگریه ام
هوای تازه ندارم کافی نیست؟!
اینکه از چشم های شب زده ام به جای
باران برف ببارد؟!
اینکه ستاره ها در آسمان
برای نیمه شبم راه باز کنند؟!
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان
بعد دعاهایم آمین بگویند؟!
نه عزیز دلم
هیچ اتفاقی مهمی نمی افتد ...
جز پژمردن چشم های قهوه ای من ...
جزبه خاک افتادن ساقه های احساس بچه گانه ام ...
جز ترک خوردن شیشه اعتماد عجیبم ...
منتظری بمیرم تا برگردی؟!
"ناشناس"
بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت می شدم..!
"زانیار بروز"
ﺗﻤﺎﻡ ِ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ
بکش ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ...
ﻣﺮﺍ ﮐﻪ ﻃﺎﻗﺖ ِ ﯾﮏ ﭘﯿﺮﻫﻦ
ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ..!
"ﻋﻠﯽ ﺷﮑﺮﯼ"
-------------------------------------------------------
دفتر عشق:
من...
شیفته آن بوسه
هول هولکی ام
که دیر شده
اما از خیرش نمی گذری..!
"ناشناس"
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی!
"رسول یونان"
تو
را می خواهم
تنگ
در آغوش گیرم
نمی
خواهم بجنگم
می
خواهم بازی دیگری کنم
که در آن
به
جای جنگیدن
همدیگر
را در آغوش می فشارند
و
می توان غلتان
بر
قالیچه ئی خندید
و
می توان هم را بوسید
و
بغل زد
آن
جایی که انگار
همه
پیروزند .
"شل سیلور استاین"
+ شل سیلور استاین، شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و خواننده آمریکایی (1930-1999)
تاری از موی سرت کم بشود می میرم
آه! گیسوی تو درهم بشود می میرم
قلب من از تپش قلب تو جان می گیرد
آه! قلب تو پر از غم بشود می میرم
من که از عالم و آدم به نگاه تو خوشم
سهم چشمان تو ماتم بشود می میرم
مثل آن شعله که از بارش باران مرده ست
اشک چشم تو دمادم بشود می میرم
وقت بیماری و بیتابی من دست کسی
جای دستان تو مرهم بشود می میرم
جان من بسته به هر تار سر موی تو است
تاری از موی سرت کم بشود می میرم
"میثم علیزاده"
"ناشناس"
بلیط قطار را پاره میکنم
و با آخرین گلهی گوزنها
به خانه برمیگردم
آنقدر شاعرم
که شاخهایم شکوفه داده است!
و آوازم
چون مهای بر دریاچه میگذرد:
شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی...
"گروس عبدالملکیان"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
می خواهمت...
آنگونه
که حوا
سیبش
را چید!
"ناشناس"
گاهی صخرهها هم گریه میکنند
ندیدهای تو
هرگز هم نخواهی دید
اما صخرهها هم گاهی گریه میکنند
نمیدانی چرا
هرگز هم به تو نخواهم گفت
اما گریه میکنند صخرهها
دریاها با خود غمی را میآورند و میبرند
اما صخرهها نمیدانی
وقتی که گریه میکنند ...
وقتی که گریه میکنند ...
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به
کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
منم
و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه
عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم
"عطار نیشابوری"
بنرفت = به نرفت
-------------------------------------------
درباره عطار نیشابوری:
فَریدالدّین ابوحامِد محمّد عطّار نِیشابوری (۵۴۰ - ۶۱۸ قمری) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است.
او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد.
وی یکی از پرکارترین شاعران ایرانی به شمار میرود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی از مرتبهای بالا برخوردار بودهاست.