"مصطفی زاهدی"
-----------------------------------------------
دفتر عشق:
دوست داشتن بعضی آدم ها
مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است
تا به آخرش نرسی
نمی فهمی که از همان اول
اشتباه کردی!
"ناشناس"
خواب
می دیدم که در باران
پرستیدم تو را
چشم من روشن، درآن رویا، تو
را دیدم تو را
بغض کردم، ناله کردم، عشق کردم،
عاشقی
روی سنگ قلب تاریکم تراشیدم تو
را
عهد کردم تا تو را
دیدم هم آغوشت شوم
لیک دراوج خجالت من نبوسیدم تو را
عاشقانه گفته ام وین بارهم بشنو ز من
عشق من با این همه هرگز نفهمیدم تو را
یک نفر من را صدا زد که ز تو غافل کند
در صدای گنگ او ازعشق پرسیدم تو را
عاشقانه، عامدانه دوستت دارم
نفس
درمسیرسرخ چشمم پای کوبیدم تو را
این غزل باشد برای لحظه های غربتم
درهمان وقتی که خوابم برد و نشنیدم تو را
"محمدمهدی اسماعیلی" (عرفان)
----------------------------------------------------------------------------
با سپاس از خانم "گندم" برای ارسال این شعر زیبا
سنتورها، عودها، ویلن ها، عودها
در دلشان ساز می زنند
تا به محض رسیدنت
خود به صدا درآیند.
ای بهار
سرمنشأ بی پایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم
و در منزلت آرام گیرم
پل هایت کجاست
تا از تلاطم این برف بگذرم.
جاده ها
به نیت دیدنت
راهی شهرها می شوند
نمی یابندت، دور می شوند.
کندویت کجاست
تا زنبورانم
از شکوفه گیلاست پر کنند.
سوزن بارانت کجاست
تا زخم زمستام را بدوزم.
من به بوی تو برخاستم
و از حرارت بیداری دارم کور می شوم.
شادی هایت را
بر صورت من بریز فروردین من!
و اضافه هایش را
پست کن برای کسی که بهاری ندارد.
...
"شمس لنگرودی"
از کتاب: حکایت دریاست زندگی / سنتورها
--------------------------------------------
پی نوشت: ساعت 6:30 عصر، کتاب را ورق زده و این شعر زیبا را می خوانم. حیفم آمد با دوستانم به اشتراک نگذارم. در اوج پرکاری و کم وقتی شروع کردم به تایپ... -بنظر می رسد که این شعر برای اولین بار در فضای مجازی در این وبلاگ منتشر می شود.- تقدیم به همه دوستان نازنینم و آنها که شعر خوب را درک کرده و لذت می برند... درود بر قلم زیبای استاد شمس لنگرودی.
هر زمان می بینمت قلبم پریشان می شود
چشم
هایم در هوایت باز گریان می شود
حس
عشقم ناگهان گل می کند اما چه حیف
مثل
داغی در میان سینه پنهان می شود
گفته
بودم دوستت دارم نکردی اعتنا
فکر
می کردی که احساسم گریزان می شود
عشق
تو تنها نماد دلخوشی هایم شده
دلخوشی
هایی که رویاروی ِ پایان می شود
فکر
می کردم که آسان است دل کندن ز تو
دل
گناهش چیست چون اینگونه تاوان می شود؟
مطمئن
هستم گلم من دوستت دارم هنوز
دوستت
دارم که قلبم بی تو ویران می شود
قول
دل کندن گرفتی، باشد، اما حس تو
تا
ابد در گوشه ای از قلب کتمان می شود.
"محمدعلی صداقت"
+ با سپاس از خانم "گندم" برای ارسال این شعر زیبا.
+ و با سپاس از خانم "فاطیما" برای ذکر نام شاعر
دوستت ﺩﺍﺭﻡ
ﻣﺪﺍﻡ
ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺖﻫﺎﻡ
ﺑﺎﻫﺎﺵ
ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﺑﮕﺬﺍﺭﻣﺶ ﮔﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﻟﺒﺖ؟
ﺑﻌﺪ
ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﮕﺎﻫﺖ
ﮐﻨﻢ
ﻭ
ﻧﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟
"عباس معروفی"
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد.
"مهدی سهیلی"
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد.
از پوستم
صدای تو می تراود
بر پاهای تو راه می روم
با چشم تو شعر می نویسم
من که ام
به جز تو
که در رگ و پوستم نهانی و
نام مرا به خود داده ای.
"شمس لنگرودی"
از کتاب: حکایت دریاست زندگی
گزینه اشعار / شمس لنگرودی
نشر نیماژ / چاپ اول 1392
آرام می آیم
و از گوشه ی لب هایت
برگ های پاییز را جارو می کنم
من گذر فصل ها را
از خطوط صورت تو می فهمم.
"فرناز خان احمدی"
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم، بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را
ز ناچاریست گر همصحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگی هایت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزل هایم گریزی نیست
تو هم مانند آدم زود اغوا می شوی گاهی.
"مهدی عابدی"
گرچه چون موج مرا شوق زخود رستن بود
موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستن ها همه موقوف توانستن بود
کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم
که هبوط ابدم در پی دانستن بود
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود.
"قیصر امین پور"
تو اینجایی
با
همان چشم ها
همان
دست ها
و
درست با همان اسم،
شاید
این چیزی شبیه یک معجزه باشد اما
من
هنوز
چشم
هایم را
به
همان جاده ای دوخته ام
که
تو را به دستش سپرده بودم!
به
بی ثباتی محکومم نکن
آن
کسی که من بدرقه اش کرده بودم
هرگز
باز نگشته است!
روزگار
امانت دار خوبی نیست...
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
نشر بوتیمار / 1394
پی نوشت:
+ این شعر، قسمت هایی گزینش شده از شعر بلند "تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی شناسد" است.
++ با اینکه قبلا قسمت هایی از این شعر بلند را در وبلاگم منتشر کرده بودم اما حیفم آمد که یک بار دیگر این اشعار را منتشر نکنم. البته اینبار کاملتر، گزینش شده و پشت سر هم که قطعا خواندن آن لطف بیشتری خواهد داشت.مهربانی ات را با گل ها در میان بگذار
با سنگ ها
با رودی که می رود
با خنده کودکان عراقی
مهربانی ات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمه ای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد.
"غلامرضا بروسان"
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
"مولانا"
(دیوان شمس / غزلیات)
بمان!
دوست داشتنم
هنوز بوی باران و کاهگل می دهد
بوی مداد جویده ی شده ی کودکی ام
بوی گلبرگ های گل محمدی لای قرآن
بمان!
من تو را
قد انگشتان دو دستم
دوستت دارم.
"محسن حسینخانی"
از مجموعه در دست چاپ: "باران بعد رفتنت بند نمی آید"
پی نوشت:
دوستان علاقنمد کرمانشاهی می توانند آثار چاپ شده آقای محسن حسینخانی را از نمایشگاه کتاب کرمانشاه تهیه فرمایند.
تمام ترسم از این است
که
یک شب
بخواهی
که به خوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار
نشسته باشم ... !
"سیدعلی صالحی"
زیبایی ات را
در لحظه ای حبس می کنم و
به دیوار می آویزم!
بافه ای از گیسوانت
از قاب بیرون می ریزد!
دوباره می فهمم
نه در عکس
نه در نگاه
نه در روسری
و نه در واژه های این شعر
زیبایی تو
در هیچ قابی
محصور شدنی نیست!
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه پر حادثه حاضر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟
شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اسم خوش شاعر باشم
شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان به تو کافر باشم
دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال ها منتظر قسمت آخر باشم.
"غلامرضا طریقی"
(برگرفته از وبلاگ غزلخانه)