کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

تو شبیه دیگران نیستی

تو شبیه دیگران نیستی

دیگران حرف می زنند،

راه می روند،

نفس می کشند.

تو نه حرف می زنی

نه راه می روی

و نه

می گذاری نفس بکشم.

 

"کامران رسول زاده"


فریاد زندگی

هیچ کجا، هیچ زمان،

فریاد زندگی

بی جواب نبوده است.

قلب خوب تو

جواب فریاد من است...

 

"احمد شاملو"


پنجره

شعری جدید از محسن حسینخانی:

 

می خواستم

از پنجره ی تو

به دنیا نگاه کنم

پرده ای که کنار زدم اما

 آغاز غمگین ترین نمایش جهان بود

و سکوت

 ماندگارترین دیالوگش...

 

روز اول

هر کدام یک حلقه داشتیم

با هر حرفی که نمی زدیم

حلقه ای به حلقه ها  اضافه می شد

و نمایش غمگین تر.

ما سکوت کردیم

و صدای زنجیرها که پایمان بستیم

موسیقی پایانی این نمایش شد.

 

"محسن حسینخانی"


برندارم دل ز مهرت ...

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

 

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل

نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام

 

از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام

وز وفای تو چو نار از ناردان آگنده‌ام

 

عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده‌ام  

خواجگی درراه تودرخاک راه افکنده ام

تا بدیدم درج مروارید خندان ترا

بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکنده‌ام

 

تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست

از صلاح و نیکنامی دستها بفشانده‌ام

 

دست دست من بد از اول که در عشق آمدم

کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده‌ام

  

"سنایی غزنوی"


پیراهن

شعری جدید از محسن حسینخانی:

 

پیراهنت را

به بند رخت می سپارم

از آن طرف دنیا

ابرها

دست و پای خود را گم می کنند

برای گل هایش

 

ابری

جا خوش می کند در گلویم

ابری

می نشیند در بشقابم

 

پیراهنت را

از بند رخت می کشم

ابرها

باران را از یاد می برند

و آرام

گوشه ای کز می کنند.

 

"محسن حسینخانی"

تنهایی ام را دوست دارم

تنهایی ام را دوست دارم

نه اینکه چون بی وفا نیست

نه اینکه چون خدا هم تنهاست

و یا در دلش دروغی  نیست

نه   ...

تنهایی را دوست دارم

وقتی تو را به من می رساند

و در ازدحامت

شلوغ ترین نقطۀ دنیا می شود دلم

تنهایی را دوست دارم

دزدانه که سرک می کشی

به خیالم

و نمی دانی 

از گوشۀ تنهائی من

همیشه دامنت پیداست  

تنهایی ام را دوست دارم

تنها برای تو..

برای من..

برای عشق.. !

 

"پرویز صادقی"


باد با رقصیدن از پیراهنت رد می شود

باد با رقصیدن از پیراهنت رد می شود

آب سرمست است وقتی از تنت رد می شود

 

من که دورم از تو اما خوش به حال هر نسیم

وقتی از گل های سرخ دامنت رد می شود

 

خوش به حال لرزش دستی که با لرزیدن از -

مرزهای دکمه ی پیراهنت رد می شود !

 

خوش به حال گردش سیاره  وقتی نیمه شب -

از مدار چشم های روشنت رد می شود !

 

خوش به حال هرم آن بازوی عریانی که گاه

مثل پیچک های باغ از گردنت رد می شود !

 

من که گفتم "چشم"! اما خوش به حال هر که از -

"لطفا از این بیشتر نه!" گفتنت رد می شود !

 

" اصغر عظیمی مهر "

 

میان من و تو

میان من و تو

فاصله یک باران ست

و خیالت که مرا

از پنجره می گیرد

و می برد

قدم زنان تا عشق.

می رسم به تو

با تن پوشی از آغوش

و دست هایی

پر از طراوت اوّلین سلام

گل سرخی

که گلبرگ گلبرگ

در صدای عطرها

هجا می کند تو را.

میان من و تو

فاصله یک باران ست.

 

"پرویز صادقی"

گفته بودی ...

گفته بودی
هر وقت که شعر می نویسی
دوستم بدار
نمی دانم
از این همه شعر نوشتن است
که دیوانه وار دوستت دارم
یا از این همه دوست داشتن
که دیوانه وار شعر می نویسم ...

"واهه آرمن"

 

در لحظه

به تو دست می سایم و جهان را در می یابم

به تو می اندیشم

و زمان را لمس می کنم

معلق و بی انتها

عریان.

می وزم، می بارم، می تابم

آسمانم

ستارگان و زمین

و گندم عطر آگینی که دانه می بندد

رقصان

در جان سبز خویش.

از تو عبور می کنم

چنان که تندری از شب.-

می درخشم

و فرو می ریزم.

 

"احمد شاملو"

19 مرداد 59

از دفتر: ترانه های کوچک غربت

کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388


من عاشق چشمت شدم

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

 

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

 

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

 

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

 

من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر

 

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود.


"افشین یداللهی"

-----------------------------------------------


+ دانلود آهنگ "مدار صفر درجه" با صدای علیرضا قربانی


قصه

دیروز در خیابان

زنی که چشمانش

هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت

لبخند زد به من

آهسته نزدیک شد

و با صدایی که

هیچ شباهتی به صدای تو نداشت

صمیمانه پرسید :

ما یک دیگر را کجا دیده ایم؟

در آن قصه ی ناتمام نبود؟

نمی دانم ؛ چرا آن زن

ناگهان تو را به یادم آورد

و گفتم: چرا !

در آن قصه بود...

 

"واهه آرمن"

تو همیشه بوده ای

گیرم خانه ام را عوض کردم

خیابانم را

شهرم را

گیرم از این جا رفتم به زیباترین جای جهان

عکس تو را که نمی شود با خود نبرد!

گیرم عکس تو را هم بردم

با این زخمی که بر دلم مانده چه کنم؟

با تو که مثل جرقه ای آتش به جان جنگل می اندازی!

تو همیشه بوده ای.

همین که هر که زنگ می زند

هُری دلم می ریزد

همین که هر که از دور می آید

فکر می کنم تویی

همین که هر وقت زندگی روی تلخش را نشان می دهد

می فهمم باید بیشتر عاشقت باشم.

هر جای دنیا که بروم

تو ایستاده ای پشت در

و صدای نفس هایت گواهی می دهند

زمین دارد عاشقانه می چرخد

و یک شاخه گل برای مردن کافی است.

 

"مریم ترنج"

ماه سفر کرده

ماه ها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

 

شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

 

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی

 

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب

بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

 

چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید

بازآئی و برهانیم از چشم به راهی

 

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد

لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی

 

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

 

تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانه این بی سر و ته قصه واهی.

 

"شهریار"

زیباترین سلاح های تنت

تو کار من را تمام کردی

با آن چشم های خوب

آن دست های مهربان

آن نفس های گرم

تو کار من را ساختی

با زیباترین سلاح های تنت

و این مرگ

آسان نیست ...

 

"سیدمحمد مرکبیان"

چقدر خانه ام امن است

زنگ را که می زنی...
دنیایم خلاصه می شود در چشمی ِ کوچک در
تمام جهانِ من خلاصه می شود

در مردی که چشمم را پر می کند از عشق
مردی که ردِ کفش های سفید زمان

بر چند تار زیبای موهایش باقی مانده
دلم پر می کشد برای خانه های پیراهنش.
در را که باز می کنم
نزدیک که می شود
نگاهش را که به من می دوزد
آخ که چقدر نگاه دنیایم به من زیباست
چقدر خانه ام امن است...

 

"ساجده رستمی"

سنگ

گفتند چرا سنگ
گفتیم مگر در آن صبح غریب
اولین نقش ها و کلمات را
اجداد بیابان‌گردمان
بر سنگ نتراشیدند

مگر کافی نیست که نان‌مان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید
و ناممان شتابان می رود
که بر سنگ نوشته شود.

سنگ‌مان را کسی به سینه نزد
و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم.

 

"عباس صفاری"

چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد

چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد
آن سان که گل ها با کمند عطرها  
پروانه ها را به دام می کشند.
چیزی در تو مرا به احساس عاشقانه می برد
آن سان که برکه ها ترانه ی رنگین کمان ها را
با لحن لالایی برای ماه می خوانند
چیزی در تو مرا به جاهایی می برد
 که هرگز نرفته ام
به سلام اولین گل سرخ
به حضور سبز دستانت
به آغوش اولین شب عشق
که پر از ناز و نیاز و بوسه است
چیزی در تو دنیا را خالی می کند
تا تو تنها اویِ من باشی.

"پرویز صادقی"

چقدر مهربان رفتی

من سرم درد می کند

برای دعواهایی که

با هم نکردیم

لعنتی!

چقدر مهربان رفتی..!

 

"آرش امینی"

آسمان لرزه

می‌آیی و می‌رَوی
رنگ‌ها
مُدها
و مُدل‌ها را
کوتاه وُ بلند
تند وُ ملایم وُ سنگین
پا به پای فصول
می‌آوری و می‌بَری.

دیگر چه باشی چه نباشی
تنها کتاب بالینیِ من شده‌ای
در این اتاقِ پُر از کتاب‌های ناخوانده.

با این حواس پنج‌گانه‌ای که هیچ‌کدام
حساب نمی‌بَرد از من
هزار بار هم که آمده باشی
صدای پِت‌پِت ماشینت از کنار خیابان
هنوز گلویم را خشک
و مرطوب می‌کند کفِ دستانم را

می‌آیی
می‌روی
و همیشه پیش از
پشت سر بستنِ در
طوری نگاهم می‌کنی
که انگار سقف دنیا از سنگ وُ
آسمان لرزه‌ای در راه

 

"عباس صفاری"

 

از کتاب: کبریت خیس