کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

بزرگترین اشتباه

بزرگترین اشتباهی که می توانیم انجام دهیم این است:

به آدمها طولانی تر از آنچه که لیاقتش را دارند

اجازه دهیم در زندگیمان بمانند...!


"ژوزه ساراماگو"

(نویسنده پرتغالی)

از کتاب: همه نام ها


خیانت

برای خیانت هزار راه هست
ولی هیچکدام به اندازه

تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست.

 

"بهومیل هرابال"

(داستان نویس جمهوری چک(



دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

دلتنگم و با هیچ‌کسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق

به دلتنگی من نیست.


"وحشی بافقی"




متن کامل شعر:


دلتنگم و با هیچ‌کسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

 

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

 

از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست

 

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

 

در حشر چو بینند بدانند که وحشی‌ست

آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

 

"وحشی بافقی"


برگرفته از وبلاگ:

http://be5tpoems.blogfa.com/

 

لطفی ست که می‌کند غمت با دل من

لطفی ست که می‌کند غمت با دل من

ورنه

دل تنگ من

چه جای غم توست.

 

"مولانا"

(یا ابوسعید ابوالخیر)

 


دل در بر من زنده برای غم توست

بیگانهٔ خلق و آشنای غم توست

 

لطفی ست که می‌کند غمت با دل من

ورنه دل تنگ من چه جای غم توست.


"مولانا"

-----------------------------------------

لینک این مطلب در سایت گنجور:

مولانا: http://ganjoor.net/moulavi/shams/robaeesh/sh326/

ابوسعید: https://ganjoor.net/abusaeed/robaee-aa/sh73/

چو سلام تو شنیدم

چو سلام تو شنیدم  ز سلامتی بریدم

صنما هزار آتش،

تو در آن سلام داری.

 

"مولانا"


متن کامل شعر در سایت گنجور


گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو

گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو

گر هست بگو ...

نیست بگو ...

راست بگو...

 

"مولانا"

 

 

دست در گردن یاد تو چنانم که مپرس

دست در گردن یاد تو چنانم که مپرس

آنچنان یاد تو افتاده به جانم که مپرس

 

با گُلِ روی تو از باغ دلم رفت بهار

بی‌تو ای یار! چنان رو به خزانم که مپرس.

 

"علیرضا شجاع‌پور"


برگرفته از وبلاگ:

http://be5tpoems.blogfa.com/




در اشتیاق تو

در اشتیاقت کسی نیست از من به تو آشناتر

سوی کدامین غریبه زین آشنا می‌گریزی؟

 

"حسین منزوی"

 

جانم بسوختی

جانم بسوختی و

به دل دوست دارمت...

 

"حافظ"

 


ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت.

 

"حافظ"


جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

باشد که چو خورشید درخشان به در آیی.

 

"حافظ"

--------------------------------------------------

 

متن کامل شعر:

 

ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

هر جا که روی زود پشیمان به درآیی

 

هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش

آدم صفت از روضه رضوان به درآیی

 

شاید که به آبی فلکت دست نگیرد

گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی

 

جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

 

چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت

کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

 

در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد

وقت است که همچون مه تابان به درآیی

 

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی

تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی

 

حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو

بازآید و از کلبه احزان به درآیی.

 

"حافظ"


تو را دارم ای گل، جهان با من است

تو را دارم ای گل، جهان با من است

تو تا با منی، جان جان با من است

 

چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات

کران تا کران آسمان با من است

 

"فریدون مشیری"

-----------------------------------


متن کامل شعر:

 

تو را دارم ای گل، جهان با من است

تو تا با منی، جان جان با من است

 

چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات

کران تا کران آسمان با من است

 

چو خندان به سوی من آیی به مهر

بهاری پر از ارغوان با من است

 

کنار تو هر لحظه گویم به خویش

که خوشبختی بی‌کران با من است

 

روانم بیاساید از هر غمی

چو بینم که مهرت روان با من است

 

چه غم دارم از تلخی روزگار،

شکر خنده آن دهان با من است.

 

"فریدون مشیری"


عشق باید به من بیاموزد

عشق باید به من بیاموزد،

چگونه بیش از این تو را دوست بدارم و‌ نمیرم!

چگونه تنها تو را ببینم!

تو را بخواهم.

عشق باید به من بیاموزد،

چگونه بیش از این تو را ببوسم و تمام‌ نشوی!

چگونه تنها از آن‌ِ من باشی و کم‌ نیایی!

تو را زندگی ‌کنم.

عشق باید به من بیاموزد،

چگونه عاشق باشم،

و‌گرنه از منِ دیوانه ی‌تو بیش از این بر‌نمی آید،

که گوش دنیا را پُر کنم از تو و

حرفهایی که خودت به جانم انداخته ای!

عشق باید به من بیاموزد تو را...


"حامد نیازی"


دستم را بگیر و بگو دوستم داری

میگویم دوستت دارم،

طوری نگاهم کن

گویی خدا...

بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!

همان قدر عاشقانه،

همان قدر مهربان،

لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم

چون عاشقی که...

وقتِ باران به آسمان چشم دوخته

همان قدر با لذت

همان قدر پُر آرزو

دستم را بگیر و بگو دوستم داری،

طوری که خدا در آینه بِنگرد و به خویش‌ بگوید

"دو نفر" آفریدنِ این ها از ابتدا اشتباه بود!


"حامد نیازی"


جایی برای بوسه

آنقدر عاشقم کرده ای

که میدانم یک روز

خواهم گفت...

در این سالها من تو را بیشتر بوسیده ام

و تو کمتر!

آنقدر عاشق شده ای که خواهی گفت

تو هم کمتر در آغوشم گرفته ای!

آن قدر عاشقیم که قهر میکنیم و

با هم از خانه میزنیم بیرون!

راستی زیبا...

یک جای خوب برای قهر دوتایی سراغ داری؟

جایی که هوایش

هوای بوسه باشد و آغوش و عشق!؟


"حامد نیازی"


که‌ هستی که زمین دورِ چشمهایت ‌میگردد

که هستی؟

که به باران ‌میگویی بیا

ابر میبارد

به عشق میگویی بیا

پاییز ‌میرسد

به شب میگویی بیا

خواب ‌میپرد

که ‌هستی‌؟

که به خدا‌ میگویی بیا

اقاقی جوانه‌ میزند

به مستی ‌میگویی بیا

تاک سَر در خُم‌ میکُند

و به شعر‌ میگویی بیا

من ‌میرسم با قلبی ‌که ‌تو را میخواند!

که‌ هستی که زمین دورِ چشمهایت ‌میگردد

و ‌ماهتاب رو به لبهایت در سجود است!؟

کیستی...

که جز عشق تو را هر‌چه بنامم کفر است!


"حامد نیازی"


پاییز رنگ هایش را به تو داد

پاییز رنگ هایش را به تو داد
دلتنگی هایش قلب مرا بوسید.
هزار رنگ با شکوه!
پلک بزن
بگذار وقتی درناهای جان مرا
به کوچ صلا می دهی
زرد و نارنجی های دلفریب نگاهت
بر خاکستری های سوخته ی قلب من بنشینند
بگذار برگ هایم را بادهای تو ببرد
من،
من جز زنی عاشق هیچ نیستم
من پیش از اینکه تو را صدا بزنم
بارها به خودم تلنگر زده ام
بارها برهنگی ام را به رخ دستهایت کشیده ام
و اندوهی را که از موهایم شره می کرد
باران به باران
به سقف اتاق تو روانه کرده بودم.

هزار رنگ دلفریب!
چقدر فریب چشم های تو را خوردن پیامد داشت!
...

پاییز من
بیا رنگ های با شکوه تو را 
با بی رنگی های ساده ی من طاق بزنیم
من سردم است...
 

"بتول مبشری"


 

کجایی؟ اینجا پاییز است

 کجایی؟
اینجا پاییز است
و ابرها شتابی در باریدن ندارند
و ساعت دیواری
عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته
اینجا هنوز یک رز صورتی

گوشه ی باغچه هست 
که می خواهد از مسیر دست های تو 
به موهای من برسد
اینجا دلتنگی شانه های سرماست
که هی فراخ تر می شود
و مرا تنگ تر به سینه اش می فشارد
آنقدر تنگ که نفسم می گیرد

و تو را صدا میزنم:

کجایی؟ عمر من به طوفان نوح قد نمی دهد!
اما هنوز وقتی کسی از دورها زمزمه می کند: 
بردی از یادم..

با یادت، می خواهم طوفانی به پا شود
و من تو را از هر کجا که هستی بردارم و با خودم ببرم
ببرم
آنقدر دور 
آنقدر دور که 
خدا را چه دیدی
شاید کنار یک دشت ارغوان
لنگر کشیدند
و با یک جفت پرنده
یا دو آهوی نوپا
فرمان رهایی مان را بدست مان دادند
آه که میشد
با تو میشد چه زندگی ها که نساخت
چه باران ها که ننوشید
با تو 
ای بانی اشک ها و هیجان های روزگاران من
کجایی؟  ...


"بتول مبشری"

ماه عسل

چشم هایم را بوسیدم و کنار گذاشتم

نابینا بودن

شاید بهترین معجزه ی قرن باشد

وقتی از زخم هایت

زیباترین گل ها روئیده می شوند.

پلک هایم را باز نکن

که دردها قد می کشند

به اندازه ی یک خون

به اندازه ی لهجه ی تمام نیلوفرانی

که پای مرداب بی ترجمه ماندند

بگذار آن اتفاق قشنگ بیافتد

آن اتفاق نرسیده ی شفاف

دست هایت را بگیرم

و چشم هایمان

از این ماه عسل آبی شوند

و فرزندان نیامده ی ما

ما را با هم اشتباه بگیرند..

 

"گرشاسب صفایی"

از کتاب: امپراطوری با یک پاپیون درد


خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام

خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام


خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام


خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام


خط به خط زنده گی ام پر شده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام.

 

"ناشناس"



سپیده‌ی صبح

دیروز

یک سال تمام

در جست‌وجویت بودم

اما تو بر لب‌هایم خفته بودی

بعد، اشتباهاً

لب‌هایم را به بهار دوختم

چشم‌هایم را به باران

قلبم را به گل

 

و تو

با سپیده‌ی صبح

شبنم شدی و به درونم غلتیدی

تا گلی که در اعماق قلبم بود

پژمرده نشود.

 

"واچاگان پاپویان"

 

برگرفته از کانال:

@baran_e_del