کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دیری است دلم در به در و خانه به خانه

دیری است دلم در به در و خانه به خانه

تا کی، به که یابد ز تو ای عشق نشانه

 

دانی که چه ئی از پس این در به دری ها؟

خواب سحری در پی کابوس شبانه

 

از خون دلم بر ورق جان کلماتی است

پیکی که دلم سوی تو کرده است روانه

 

با شور تو، خون می زند از سینه برونم

چون ساقه که بشکافدش از پوست، جوانه

 

خواهم که چو ققنوس بسوزم به لهیبت

چون میکشی ای آتش خوش سوز زبانه

 

تا بگذرم از صافی بی غشّ، تو خوش باد

بیگانه شدن از همگان جز تو یگانه

 

من دانم و تو، ای زده قُفلی به دهانم !

آن قصّه که ز اغیار شنیدیّ و زما نه

 

بارت که فلک نیز نیارست کشیدن

من می برم ای عشق سبک بار به خانه.

 

"حسین منزوی"


یاد تو می وزد

یاد تو می وزد

ولی

بی‌خبرم

ز جای تو ...

 

"حسین منزوی"

--------------------------------------------

 

متن کامل شعر:

 

یاد تو می وزد ولی، بی خبرم ز جای تو

کز همه سوی می رسد، نکهت آشنای تو

 

غنچه طرف فزون کند، جامه ز تن برون کند

سر بکشد نسیم اگر، جرعه ای از هوای تو

 

عمر منی به مختصر، چون که ز من نبود اثر

زنده نمی شدم اگر، از دم جان فزای تو

 

گرچه تو دوری از برم، همره خویش می برم

شب همه شب به بسترم، یاد تو را به جای تو

 

با تو به اوج می رسد، معنی دوست داشتن

سوی کمال می رود، عشق به اقتفای تو *

 

عشق اگر نمی درد، پرده ی حایل از خِرد

عقل چگونه می برد، پی به لطیفه های تو؟

 

خواجه که وام می دهد، لطف تمام می دهد

حسن ختام می دهد، شعر مرا را برای تو :

 

«خاک درت بهشت من، مهر رُخت سرشت من

عشق تو سرنوشت من، راحت من، رضای تو»

 

"حسین منزوی"

-------------------------------------------

 

* اقتفا: اقتدا، پیروی، تبعیت، متابعت

دستم را بگیر

دستم را بگیر

و با خود

به هر جا که خواستی ببر،

دستم ...

پرنده ای کوچک

که پرواز را نمی داند.

 

"حمید جدیدی"



بگذار در آغوش تو آرام بگیرم

بگذار در آغوش تو آرام بگیرم

از جذبه ی چشمان تو الهام بگیرم

 

دریای منی این همه بی وقفه و زیبا

من ساحلی لب تشنه ام و کام بگیرم

 

چشمان تو تاکی ست پر از مستی انگور

از شط شراب تو منم جام بگیرم

 

عمری ست دلم گمشده در عمق نگاهت

بگذار سراغ از دل گمنام بگیرم

 

آمیزه ای از شعری و شوری و تماشا

باید که من از عشق تو سرسام بگیرم

 

لبخند بزن،شعر بپاش حضرت ماهم

بگذار در آغوش تو آرام بگیرم

 

"رضا قریشی نژاد"


گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر

گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر

من به جز جانب آن گنج گهر می نروم

 

یار ما جان و خداوند قضا و قدر است

من از این جان قدر جز به قدر می نروم

 

"مولانا"


من از این خانه پرنور به در می نروم

من از این خانه پرنور به در می نروم

من از این شهر مبارک به سفر می نروم

 

منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر

من از او گر بکشی جای دگر می نروم

 

"مولانا"

برگرفته از کانال:

@baran_e_del

 -------------------------------------------------------


(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

بعد از تو

بعد از تو

تا همیشه

شب ها و روزها

بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما

اما ...

پشت دریچه ها

در عمق سینه ها

خورشید ِ قصه های تو 

همواره روشن است ...


"فریدون مشیری"


شانه‌های تو

شانه‌های تو ...

همچو صخره‌های سخت و پر غرور

موج گیسوان من در این نشیب

سینه می‌کشد چو آبشار نور

 

شانه‌های تو...

در خروش آفتاب داغ پرشکوه

زیر دانه‌های گرم و رو‌شن عرق

برق می‌زند چو قله‌های کوه

 

شانه‌های تو ...

قبله‌گاه دیدگان پرنیاز من

شانه‌های تو،

مُهر سنگی نماز من!

 

"فروغ فرخزاد"

آغوشت ...

تمام جان و تنم را

بکش در آغوشت

مرا که طاقت یک پیرهن

جدایی نیست...!!

 

"علی شکری"

 

 

همچون نسیم صبح

...

همچون نسیمِ صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست

بجز آرزوی تو...

 

"فروغ فرخزاد"

(9 ژوئن 1957 – مونیخ)


به عطر چشمانت

از باغ های حافظ تو

تا سطرهای بی خواب من

چقدر بیراهه هست!

می خوابم

این بار

به عطر چشمانت

با سرمه ای که در چشمان هر نهنگی هست

بی مِی

بی ساغر

از هزاره ی طوفان های در راه

چگونه است گریستن بر فریادهای مانده در خیزاب

بانوی درخت های خیس و تب دار

برخیز

بیا به ساحل برویم

مرگ تاوان کمی است

برای چشمان تو...

 

"فاطمه سادات حسینی"

از کتاب: زنی در ازدحام ثانیه ها / نشر مایا / 1395

 

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد


غلط است اینکه گوید بدلی ره است دلرا
دل من ز غصه خون شد،دل او خبر ندارد.

 

"ناشناس"

-------------------------------------------------------

 

پ.ن: با جستجوی این شعر در گوگل می بینیم که برخی به نام یک شاعر قدیمی ثبت کرده اند (نامش را نمی آورم که اینجا نیز به همان نام یک وقت در سرچ گوگل نیاید!) و یا نام "لا ادری" و یا "حکیم لا ادری" پای شعر نوشته شده. با جستجوی در گوگل توضیح جالبی در مورد لا ادری (La Adree) پیدا کردم که در ذیل می آورم:

قدیم وقتی اشعاری را در کتابها ذکر می کردند که سراینده آن مشخص نبود، به جای نام شاعر می نوشتند:

«لا ادری»؛ یعنی «نمی دانم».

منبع: http://alirezaayatollahi.persianblog.ir/post/67/

 

همچنین در لغت نامه دهخدا در مورد لا ادری چنین آمده است:

لا ادری ] اَ ] (ع جمله ٔ فعلیه) (از: حرف لا و صیغه ٔ متکلم وحده ٔ اَدری) به معنی ندانم ، نمیدانم . و آن کلمه ای است که در عقب بیتی یا قطعه ای از شعر گذارند آنگاه که گوینده را ندانند.

چقدر من دیدنت را دوست دارم

چقدر من دیدنت را دوست دارم؛

در خواب

در غروب

در همیشه‌یِ هر جا

هرجایی که بِتوان تو را دید

صدا کرد

و از انعکاس نامت

کیف کرد!

چقدر من

دیدن تو را دوست دارم.

 

"افشین صالحی"


دنبال اسمی در شعرهای من نگرد

دنبال

اسمی در شعرهای من نگرد

عطر تو

واژه به واژه در من جاری ست!

ندیده ای می گویم دلتنگم

هزاران ابر

بر فراز شعرهایم رخت می شویند

می گویم پاییز

هزاران درخت پا به پای من

در پایان هر شعر برگ می ریزند!

و وقتی بر زبانم

دوستت دارم جاری می شود

هزاران پرنده ی بی پناه

آشیانشان را پیدا می کنند!

تو

در من پا گرفته ای

و تا فتح تمام من پیش می روی

می دانم آن روز نزدیک است

که هر کس مرا  ببیند

لبخند تو را تصور کند.

 

"محمد پریش"


برگرفته از کانال:

@DivarNaMeH1358

چهار شعر جدید از فرنگیس شنتیا

چهار اثر از مجموعه در دست چاپ: اوی من

 

1)

جانم برای تو

آن گاه که می گویی سلام

و جدار سینه من

با پنجه های آفتاب شکاف برمی دارد

جانم برای تو

وقتی که می خندی

و اندام های حیاتی من

از بوی دهانت تنفس مصنوعی می گیرد

جانم برای تو

آنگاه که درلابلای من می وزی

و از رگ های گردنم

به خدای من نزدیک تر می شوی

جانم برای تو

که بر جراحتم دست می کشی

و من به پابوسی انسان واپسین

وادار می شوم.

 

2)

اوی من بود

نه نام بزرگان را می دانست

نه القاب جان نثاران را

نه از مدیحه گویان کسی را می شناخت

نه از فرومایگان

و نه حتی از قلمروی آدمک های کاغذی

چیزی شنیده بود

او را همین بس که زیبا بود

بی نهایت زیبا بود

و زیباتر می شد

وقتی سیاه می پوشید

و در دانش رفیع تنهایی خودش

فرو می رفت.

 

3)

نامت چه بود؟

بامداد ؟

بهار؟

یا بشارت بهشت؟

من اما تو را

پسرخوانده خورشید شناختم

برکت دست کشیدن به آفتاب بعد از سپیده دم

سفیرارجمند روشنی

با من که دهانم را به تاریکی دوخته اند

با زبان مادری ات حرف بزن

لهجه طاهر تو

مناجات صمیمانه گنجشک با خداست.

 

4)

- خدای منهای ترس

-خدای منهای اختناق

-خدای منهای خشم و چند لحظه بعد پشیمانی

ستایش سزاوار توست

که او را آفریده ای

مردی چنان زیبا

با چشمانی درخشان بر پوستی  سبزه  و مرطوب

و بوسه هایی پر از تردیدهای فلسفی

فرزند ناخلف آدم

که نمی شود با او

در خواب طلایی هیچ گندم زاری دراز کشید

نه با وسوسه یک سیب

نه با ریختن این اشک های مصنوعی.

 

"فرنگیس شنتیا"


از مجموعه در دست چاپ: اوی من / فصل پنجم



دوستت دارم

همه ی گل هایم

ثمره ی باغ های توست

و هر می که بنوشم من

از عطای تاکستان توست

و همه ی انگشتری هایم

از معادن طلای توست ...

و همه ی آثار شعری‌ ام

امضای تو را پشت جلد دارد!

***

دوستت دارم

و هراسانم دقایقی بگذرند

که بر حریر دستانت دست نکشم

و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم

و در مهتاب شناور نشوم

سخن ات شعر است

خاموشی ات شعر

و عشقت

آذرخشی میان رگ هایم

چونان سرنوشت.

 

"نزار قبانی"


-----------------------------------------------------

پ.ن: فکر کنم اشعار نزار تنها اشعاری هستند که حاضرم هر از گاهی تکراری در وبلاگ پست کنم! (البته با ترکیب های کمی متفاوت)

قلمش بی نظیر بود و سرشار از عشق ...


در زیر سایه ی مژه ات

در زیر سایه ی مژه ات

خوابم آرزوست...


"فریدون مشیری"

 

 

متن کامل شعر:

 

همرنگ گونه های تو مهتابم آرزوست
چون باده ی لب تو می نابم آرزوست


ای پرده پرده ی چشم توام باغ های سبز
در زیر سایه ی مژه ات خوابم آرزوست


دور از نگاه گرم تو، بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن، که شب و تابم آرزوست


تا گردن سپید تو گرداب رازهاست
سر گشتگی به سینه ی گردابم آرزوست


تا وارهم ز وحشت شب های انتظار
چون خنده ی تو، مهر جهانتابم آرزوست.

"فریدون مشیری"

جان بفشانم ز شوق

جان بفشانم ز شوق

در ره باد صبا

گر برساند به ما

صبحدمی بوی دوست.

 

"امیر خسرو دهلوی"

 

 

روی در روی و نگه بر نگه

روی در روی و

نگه بر نگه و

چشم به چشم!

حرف ما و تو

چه محتاج زبانست امروز؟

 

"وحشی بافقی"

 

ما ترک سر بگفتیم

ما ترک سر بگفتیم،

تا دردسر نباشد

غیر از خیال جانان،

در جان و سر نباشد

 

"سعدی"

 

 

متن کامل شعر:

 

ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد

غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد

 

در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم

بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد

 

رنگ قبول مردان، سبز و سفید باشد

نقش خیال رویش، در هر پسر نباشد

 

چشم وصال بینان، چشمیست بر هدایت

سری که باشد او را، در هر بصر نباش

 

در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر ندیدم

مثل تو خوبرویی، در خشک و تر نباشد

 

شرحت کسی نداند، وصفت کسی نخواند

همچون تو ماه سیما، در بحر و بر نباشد

 

سعدی به هیچ معنی، چشم از تو برنگیرد

تا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد.

 

"سعدی"