نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی ست که من نیز نیاموخته ام
روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه ی «قلب» زیانی ست که نفروخته ام
برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده ست
ماه خندید که من چشم به «خود» دوخته ام
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
"فاضل نظری"
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشانِ تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
"فاضل نظری"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک
چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ی ما
"فاضل نظری"
دکتر فاضل نظری متولد سال 1358 شهر خمین استان مرکزی است. وی دانش آموخته دانشگاه امام صادق(ع) و دانشگاه شهید بهشتی در رشتهی معارف اسلامی و مدیریت و استاد ادبیات دانشگاه امام صادق تهران می باشد. فاضل نظری با انتشار «گریههای امپراتور» در سال ۸۲ که بیش از ۴۵ چاپ خورد خود را به جامعه ادبی تحمیل کرد.
---------------------
متن کامل شعر در ادامه مطلب
در
توبه مرا گفت که برگیر شرابی
ساقی
تو که خود بیشتر از خلق خرابی
این
ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر
جز
دوری آن ماه ندیده ست عذابی
من
عارف دلتنگم یا زاهد دلسنگ
هر روز
نقابی زده ام روی نقابی
یک عمر
ملائک همه گشتند و ندیدند
در
نامه ی اعمال من مست ثوابی
ساقی،
همه بخشوده ی یک گوشه چشمیم
آنجا
که تو باشی چه حسابی، چه کتابی؟
"فاضل نظری"
در آتش
عشق تو اگر مست نسوزیم
سوزانده
شدن باد سزای همهی ما.
"فاضل نظری"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...تا در سر من نشئه ی دیوانه شدن بود
هر روزِ من از خانه به میخانه شدن بود
یا سرخی سیبِ تو از آن جاذبه افتاد؟
یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود
یک بار نهان از همگان دل به تو بستیم
این عشق نه شایسته ی افسانه شدن بود
ای کلبه ی متروک فرو ریخته بر خویش
ویرانه شدن چاره ی بیگانه شدن بود؟!
مگذار از ابریشم من حلّه ببافند
در پیله ی من حسرت پروانه شدن بود.
"فاضل نظری"
من
که جز همنفسی با تو ندارم هوسی
با
وجود تو چرا دل بسپارم به کسی
"فاضل نظری"
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما، مسیر رفتنش را جا گذاشت.
"فاضل نظری "
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد.
"فاضل نظری"
از کتاب: "کتاب" / انتشارات سوره مهر
---------------------------------------
پ.ن: محسن چاوشی عزیز این شعر را با ترکیبی از دو شعر دیگر از فاضل نظری در قالب ترانه "خداحافظی تلخ" به زیبایی در سریال شهرزاد 1 اجرا کرده است.
---------------------------------------------------------------
+ دانلود آهنگ "خداحافظی تلخ" با صدای محسن چاوشی.
------------------------------------------------------------
این آهنگ ترکیبی از سه شعر ذیل است:
بیقرار توام:
http://n-poems.blogsky.com/1390/07/04/post-82/
خداحافظی تلخ:
http://n-poems.blogsky.com/1391/02/16/post-176/
آیینه:
http://n-poems.blogsky.com/1396/06/01/post-3399
تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من
زندهام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن...
"فاضل نظری"
بامت بلند باد
که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست
غیر تو بیزار کرده است.
"فاضل نظری"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیست! که این رسم دلبریست
هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینهها زودباوریست.
"فاضل نظری" ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیست! که این رسم دلبریست
هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینهها زودباوریست.
"فاضل نظری"
شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست
که آنچه در سر من نیست بیم رسواییست
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند
همیشه زخم زبان خونبهای زیباییست
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشاییست
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست
کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پَر زدن مرغهای دریاییست
"فاضل نظری"
از کتاب: "کتاب" / انتشارات سوره مهر / چاپ اول: اردیبهشت 95
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجرههای قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد.
...
"فاضل نظری"
از کتاب: آنها
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است
ما چنان آیینهها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است.
"فاضل نظری"
این
چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال
همه خوب است، من اما نگرانم
در
فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل
خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی
که میان تو و من نیست غریبی است
صد
بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟
انگار
که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر
که خالی شده بعد از تو جهانم
از
سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار
به دنبال تو خود را بکشانم
ای
عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر
که تا دیدن او زنده بمانم.
"فاضل نظری"
برگرفته از وبلاگ: ساده اما قشنگ
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانهی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر بههدر رفتهام ای دوست
ناراضیام، امّا گلهای از تو ندارم
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفسهای خودم را بشمارم
از غربتام اینقدر بگویم که پساز تو
حتی ننشستهست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظیاش را بفشارم.
"فاضل نظری"
از کتاب: آنها
برگرفته از وبلاگ:
با
من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی
بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای
موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار
مرا غرق کند این شب مواج
یک
عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک
آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای
کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده
جز
عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک
بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه
ای را که رها گشته در امواج.
"فاضل نظری"
برگرفته از وبلاگ: ساده اما قشنگ
ای که برداشتی از شانهی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری
ظاهر آراستهام در هوس وصل، ولی
من پریشانترم از آنم که تو میپنداری
هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمیدارم اگر بگذاری
موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری
بیسبب نیست که پنهان شدهای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟!
"فاضل نظری"
از کتاب: آنها