کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

همین که مرا می فهمی خوب است

همین که مرا می فهمی وُ اجازه می دهی قلبم بر گودی دستت آرام بگیرد، خوب است. همین که هر از گاهی شانه هایم را به دستانِ نخیِ بادبادک‌های بهار می سپاری، خوب است. همین که می گویی "می روم" وُ شبیهِ آمدنت قدم بر می داری، خوب است. همین روزگاری که تو در حاشیه اش، پرُ رنگتر از متنِ زندگی هستی، خوب است. همین که تو انسانی وُ من شبیهِ تو تنها می شوم، مثالِ تو می گریم وُ نزدیکِ تو می خندم، خوب است. همین، همین های کوچکی که جدی تر از اخبار مهمِ روز است، برای دلهُره‌ی آینه و فردای من، خوب است.

 

"سیدمحمد مرکبیان"

--------------------------------------------

پیشنهاد موزیک

+ دانلود آهنگ "اخماتو وا کن" از بهنام بانی


آفتاب تکیه داده به شانه ات

آفتاب تکیه داده به شانه ات

آینده به اِتکای خنده ات پیشِ روم ایستاده

آنچه در تو

نشانِ ماندن در من است

خلاصه شده در سه حرف

عشق ...

وَ تمام  ...


"سیدمحمد مرکبیان"

پیش می آید

پیش می آید

این چنین بی پروا، بی مقدمه

دست بر کمر عشق بگذارم و ...

از میانه های شب، با تو همآغوش شوم

پیش می آید

این چنین زخم خورده،

خودم را بیابم و روح مجروحم را

دست تن گرم تو بسپارم

پیش می آید

چشم بسته از تردد بی رحم خیابان بگذرم و

با تو به تماشای دستان خالی مرگ بنشینم

پیش می آید من شعری ننویسم ...

هرگز اما

نمی شود با تـــو باشم و

شاعرانگی هایم را از یاد ببرم ...!


"سیدمحمد مرکبیان"


زیباترین سلاح های تنت

تو کار من را تمام کردی

با آن چشم های خوب

آن دست های مهربان

آن نفس های گرم

تو کار من را ساختی

با زیباترین سلاح های تنت

و این مرگ

آسان نیست ...

 

"سیدمحمد مرکبیان"

پشتم را خالی می‌کنی

پُشتم را خالی می‌کنی؛
می‌میرم،
نمی‌افتم ...

 

"سیدمحمد مرکبیان"

--------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

به فکر نوازش دست های منی

بی آنکه بدانی

دلم است که تنها مانده

دست هایم، دو تا هستند...!

"ناشناس"

 

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ

ﺁﺳﻤﺎﻥ، ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ،
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﯼ
ﻭ ﻣﻦ
ﭘَﺮﭘَﺮ ﺯﺩﻡ ..
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻮﺩ.

"ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪ ﻣﺮﮐﺒﯿﺎﻥ"

------------------------------------------------------------


یادداشت:

امروز چهارمین سال تولد "کوچه باغ شعر" است. کوچه باغی که دلبستگی‌ام به آن روز به روز بیشتر شد تا به اینجا... و چقدر خرسندم و دلگرم به دوستان نازنینی که در این مدت و بواسطه همین کوچه باغ افتخار آشنایی‌‌شون رو داشته و دارم و همراهانی که حضورشان همیشه دلگرمی‌ست... . مهرتان روز افزون

دوست داشتنت را ...

دوست داشتنت را

بغل گرفتم وُ دویدم!

کاشکی آدم‌ها

با دور شدن‌شان

دوست داشتن‌شان را هم می‌بردند...


"سیدمحمد مرکبیان"


بهار بی حضور تو ...

ﺑﻬﺎﺭ، ﺑﯽﺣﻀﻮﺭِ ﻗﺪﻡﻫﺎﺕ
ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺷﮑﻮﻓﻪ، ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭَ ﺗﻮ
ﭘﯿﺮﺍﻫﻦِ ﺗﻤﺎﻡِ ﻓﺼﻞﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﻨﺪ .

"ﺳﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺮﮐبیان"

جهان چیزی از تو به دل نگرفته

هر جای تن‌اش که دست می‌گذارم
از تو نمی‌رنجد
جهان چیزی از تو به دل نگرفته
جز من که سر می‌بَرم در سینه‌ام
وَ هرشب حرفم را گردن می‌زنم
تا ناگفته‌هایم به گردنِ تو نباشد
بگذار خودم به خودم بَد کرده باشم
حرفی نیست
به اندازه‌ی چند دقیقه‌ی آهنگی که دوست می‌داشتی
پا به پای صدای واژه‌ها
سرم را از چشمانم خالی می‌کنم
تا صبح دیگر حرفی نیست
مگر تن‌اش
دست که می‌کشم
چیزی از تو
در سرم زبان باز کند.

"سید محمد مرکبیان"

------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

دلم واسه درست کردن یه آدم برفی
خیلی تنگ شده...
یه آدم بدون درد!


با تشکر از خانم شادی

http://www.estatiraaaa.blogfa.com/

یک عاشقانه ی ساده

می توانم به عکس‌ات نگاه کنم

وَ ظرافتِ تن‌ات را

در آغوش بگیرم

در کادرِ ساکتِ تصویرت

زیر بال و پَرم را می‌گیری

بالا می‌روی

بالا می‌بَری

وَ پای نگرانی‌هایم را 

از جاذبه‌ی زمین جدا می‌کنی.
 

"سید محمد مرکبیان"

آذر ماه 1392

ماهی تنگ کوچک

ماهی ِ تُنگ کوچکی هم اگر بودم
فراموشم نمی‌شد دریا...
هیچ موجودی
نداشته‌هایش را فراموش نمی‌کند.

"سید محمد مرکبیان"

برای پدرم

مرهمِ دردِ خیره شدن‌هات

نه حرفهای من بود

نه دستانم

نیست در من، جعبه‌ی کوچکی

که الفبایی بر آن

شکلِ خیره شدنِ تو را به خود گرفته باشد

هر خیره شدنت، تیله‌ای را از کودکی‌ام، کَم

وَ کوهی را از سوز خالی می‌کند

دهانم، دهانه‌ی آتش‌فشان

تنم، حالتِ ناشناخته‌ای از سوختگی

چه ناشیانه می‌میریم،

تو در خیره شدن‌های هر روز

من در آغوشِ سکوتِ شب‌ها

 

"سید محمد مرکبیان"

شهریور 1392

شعر سفر

کمی از کُرک‌های فرشِ اتاق‌ به کفش‌هایم چسبیده

عطرِ بی رمقی از بوی تن‌ات بر شیارهای گردنم
 
وَ زلالِ اشک‌های تو
بر هرکجای پیراهنم که دست می‌گذارم.

تراژدیِ مسخره‌ای‌ست زندگی
انسان با پای خود می‌رود
همان لحظه که دوست دارد بماند.

این شعر، پیش از وقوعِ اتفاق نوشته شده است
پیش از درآمیختنِ رنجِ فرش بر سینه‌ی کفش‌ها
وَ مرگِ حتمیِ عطر وُ اشک‌ها در شاهرگ‌های دوخته شده به پیراهنم
پیش از امتناعِ لب‌ به کشیدنِ سوتِ پایان، به خداحافظ

این شعر، قطعه‌ی موسیقی‌‌ای‌ست که نوازنده‌
سازش را دوست ندارد
این مَرد که می‌نویسد
دارد شب‌ش را با دردی که هنوز از در نیامده، سیاه‌تر می‌کند
این درد، خاطره‌ است
خاطره‌ای کِشدار، میانِ گذشته‌ی شاعر وَ آینده‌ی چشمانی که اینک
هجده سطرِ بلند وُ کوتاه را شنیده‌اند.

"سید محمد مرکبیان"

15 شهریور 92


برگرفته از وبلاگ شاعر

مینیمال‌هایی برای زندگی


لب‌هایت را بگذار سرجایش

لب‌هایت را بگذار سرجایش
بیا شب را قدم بزنیم
عاقبت چیزی که باید، می‌شود
همیشه
بزرگترین اتفاق‌های زندگی
از یک اتفاق
که به وقت اش
اتفاق می‌افتد شروع می‌شود

"سید محمد مرکبیان"

دست های تو

از دست های تو

کارهای خارق العاده ای بر می آید

همانجا که هستی، بمان

اجازه‌ بده شعرها از من برایت بنویسند

اجازه بده برایت بخوانم،

تا چه اندازه‌ از بَدوِ دوست داشتنت

پیراهنِ فصل ها

زیباتر شده است.

کنارِ لبانت، کناره می‌گیرم

وَ تمامِ حرف‌های دلم را

از دهان‌ات می‌شنوم

در فاصله‌ی پیشانیِ تو

تا سایه‌ات

جنگلِ سبزی‌ست

که پرنده‌های من

آنجا آرام می‌گیرند.

"
سید محمد مرکبیان "

برگرفته از وبلاگ "ناز و نیاز"


امشب که برایت می‌نویسم...

امشب که برایت می‌نویسم
گریه‌ی تو
تنها موسیقی‌ست
که در رگ‌های خانه جریان دارد
و من چقدر گریه‌ات را
از چشمانت بیشتر دوست می‌دارم
که می خواهم بمیرم و هیچگاه
به چشم نبینم !
گناه ِ من نیست
زیبا زنانه گریه می‌کنی
و شاعرانه گلایه !
نگران نباش
تقدیری در کار نیست
کابوس دیده‌ایم !

"
سید محمد مرکبیان"

برگرفته از وبلاگ ناز و نیاز

http://nazoniaz92.blogfa.com

تو تکراری ترین حضور روزگار منی

این که باید
فراموش ات می کردم را هم
فراموش کردم
تو تکراری ترین حضور روزگار منی
و من عجیب
به آغوش تو
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام

"سید محمد مرکبیان"

وقتی نمی‌رسی...

وقتی نمی‌رسی

شاید پایت را

جایی جا گذاشته‌ای،

وقتی نمی‌شود گذشت

باید دوست داشت

 

"سید محمد مرکبیان"

سفر

وقتی سفر
دوست داشتن تو باشد
رفتن هم آمدن است.

"سید محمد مرکبیان"