کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

پرنده در قفس - نادر ابراهیمی

اگر پرنده را در قفس بیندازی مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی و پرنده ای که قاب گرفته ای فقط تصور باطلی از پرنده است. عشق در قاب یادها پرنده ای است در قفس، منت آب و دانه را بر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش که عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.

"نادر ابراهیمی"

من با تو از تمام درهای بسته - نادر ابراهیمی

...

من با تو از تمام درهای بسته که روزی باز خواهد شد _ شکوفه‌های نارنج،

من با تو از شوکت نسیم سخن گفتم.

هلیا، ژرف ترین پاک روبی‌ها پیمانی ست با باد.

بگذار باد بروبَد.

بگذار که رستنی‌ها به دست خویش برویند.

از تمام دروازه‌ها، آن را باز بگذار که دروازه بانی ندارد و یکطرفه است به سوی درون.

از تمام خنده‌ها، آن را بستای که جانشین گریستن شده است.

 

"نادر ابراهیمی"

 

از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم


آن کس که شتاب دارد - نادر ابراهیمی

آن کس که شتاب دارد،

عاشق نیست،
تشنه یی ست که معشوق را

چشمه ی آب شیرین تصور کرده است!
وقتی دوید و رسید و نوشید و ورم کرد،

رها می کند و می رود!


محبوب،
چشمه ی آب شیرین نیست،
هوای خنک دم صبح است...

 

"نادر ابراهیمی"


از کتاب: بر جاده های آبی سرخ

 

من از دوست داشتن - نادر ابراهیمی

من از دوست داشتن،

تنها یک لیوان آب خنک

در گرمای تابستان می‌خواستم.

من برای گریستن نبود که خواندم،

من آواز را

برای پر کردن لحظه‌‌های سکوت می‌خواستم.


من هرگز نمی‌خواستم از عشق برجی بیافرینم،

مه‌آلود و غمناک با پنجره‌های مسدود و تاریک.

دوست داشتن را

چون ساده‌ترین جامه‌ی کامل عید کودکان می‌شناختم.

هلیا!

تو زیستن در لحظه‌ها را بیاموز

و از جمیع فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین!

 

"نادر ابراهیمی"

از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم

-------------------------------------


لینک متن کامل در همین وبلاگ


قبولم کن - نادر ابراهیمی

قبولم کن!

قبولم کن، به گونه ی عاشقی که بجز عشق، هیچ چیز ندارد

و باورم کن

همچون گیاهی از عشق

روییدنی از عشق

بودنی از عشق،

و پناهم بده ای محبوب!

امروز در خیابان خلوتی می رفتم که بوی پیچیده ی به را بوئیدم

و به یاد درختان معطر هزار سال پیش افتادم

که در باغ های جنوب باغ تو چون بیشه ای از رنگ زرد بود

و عطر تو، عطر تن خاکی تو به خاطرم آمد

و بعد از هزار و چهارصد سال فریاد زدم:

من هنوز، هنوز، هنوز عاشق تو هستم .

 

"نادر ابراهیمی"


بهترین دوست انسان - نادر ابراهیمی

سرت را قدری بیاور جلوتر تا باز هم آهسته تر بگویم:
بهترین دوستِ انسان؛ انسان است نه کتاب.
کتاب ها، تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، معتبرند،
نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلمات ِ مُرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.
تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لا به لای کتاب ها.
تو در کوه ها، در جاده ها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی،
رسم زندگی را یاد خواهی گرفت
نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های دربسته نوشته شده
و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تن طوفان را...
...

"نادر ابراهیمی"


یک عاشقانه آرام - 4

حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگه داشتن عشق است. عشق، در قاب یادها، پرنده ای ست در قفس. عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.

چیزهایی را که از کف می روند و باز نمی گردند ، حق است که به خاطره تبدیل کنیم و در حافظه نگهداریم... اما نگذاریم که عشق، در حد خاطره، حقیر و مصرفی شود.

ترک عشق کنیم ، بهتر از آن است که عشق را به یک مشت یاد بی رنگ و بو تبدیل کنیم ؛ یادهای بی صدایی که صدا را در ذهن فرسوده ی خویش و نه در روح به آن می افزاییم تا ریاکارانه باورکنیم که هنوز ، فریادهای دوست داشتن را می شنویم.


"نادر ابراهیمی"


از کتاب: یک عاشقانه آرام / ص70-74

 

یک عاشقانه آرام - 3

عزیز من!

من خجلم که به چشمانت که عاشق و درمانده ی آنها هستم نگاه کنم؛ چرا که چندی پیش در کوه پسر بچه ای رادیدم که نگاهی بسیار عاشق تر از نگاه من داشت ،و به دختری با همان نگاه  می نگریست و از عشق بی پایان خویش به او، زیبا و با زمزمه سخن می گفت، چندان که دخترک سرانجام دل سوخته گفت: علیرغم جمیع دشواری ها، من، زیستن با تو و تمام مشتقاتش را می پذیرم. پس چرا به جای عاشقانه و پنهان کارانه نگاه کردن، زندگی مشترک عاشقانه یی را آغاز نکنیم؟ .... و پسرک چنان گریخت که گویی از جهنم مسلم می گریزد!!

باز می گویم عسل: دیگر سخن گفتن عاشقانه دلیل عشق نیست، آواز عاشقانه خواندن دلیل عاشق بودن. در روزگاری که خوب ترین و لطیف ترین آهنگ های عاشقانه را ، کسانی ، کاملا حرفه یی و عاشقانه می نوازند و به تکرار هم می نوازند ، اما قلب ، تهی از هر شکلی از عشق ، من وامانده ام که زنبور هایت را چگونه خبر کنم...


"نادر ابراهیمی"


از کتاب: یک عاشقانه آرام / ص79


یک عاشقانه آرام - 2

مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادنِ گل های باغچه، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه بدل شود!

عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن. تازگی، ذاتِ عشق است و طراوت. بافتِ عشق. چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟

عشق، تن به فراموشی نمی سپارد، مگر یک بار برای همیشه. جامِ بلور، تنها یک بار می شکند. می توان شکسته اش را، تکه هایش را، نگه داشت . اما شکسته های جام، آن تکه های تیزِ برَنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند…


"نادر ابراهیمی"

از کتاب: یک عاشقانه آرام / ص76


یک مرد، عشق را پاس می‌دارد - نادر ابراهیمی

هلیا!

به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس می‌دارد،

یک مرد هر چه را که می‌تواند به قربان‌گاهِ عشق می‌آورد،

آن‌چه فدا کردنی‌ست فدا می‌کند،

آن چه شکستنی‌ست می‌شکند

و آن‌چه را تحمل‌سوز است تحمل می‌کند،

اما؛ هرگز به منزل‌گاهِ دوست داشتن به گدایی نمی‌رود.

 

"نادر ابراهیمی"

برگرفته از کتاب: "بار دیگر شهری که دوست می داشتم"


ژرف ترین پاک روبی ها - نادر ابراهیمی

هلیا! ژرف ترین پاک روبی ها پیمانی ست با باد، بگذار باد بروبد. بگذار که رستنی ها به دست خویش برویند. از تمام دروازه ها آن را باز بگذار که دروازه بانی ندارد و یک طرفه است به سوی درون. از تمام خنده ها آن را بستای که جانشین گریستن شده است.

کسی خواهد آمد، به این بیندیش! هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر... کسی مانده است که خواهد آمد، باور کن. کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد. بنشین به انتظار...!

 

"نادر ابراهیمی"

برگرفته از کتاب: "بار دیگر شهری که دوست می داشتم"


تحمل تنهایی - نادر ابراهیمی

نه هلیا! تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسان تر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر، هراسی کودکانه در قلب تاریکی،  آتش طلب می کند؟ مگر پوزش، فرزند فروتن انحراف نیست؟ نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد. و ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آن گاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم...

 

"نادر ابراهیمی"

برگرفته از کتاب: "بار دیگر شهری که دوست می داشتم"


تو مرا بشناس - نادر ابراهیمی

اگر نام مرا
با الماس بنویسند یا ننویسند
چه تفاوت؟
تو مرا بشناس...‏
تو مرا بخوان...‏
تو مرا دریاب‎!‎

‏"نادر ابراهیمی"‏

گریز - نادر ابراهیمی

هلیا!

گریز، اصل زندگی ست...

گریز از هر آنچه اجبار را توجیه می‏‌کند.

بیا بگریزیم!

ما همه در اسارت خاک بودیم.

ما، از خاک نبود که گریختیم

از آنها گریختیم که حرمت زمین را

به گام های آلوده می‏‌شکستند.

هلیای من!

ما را هیچ کس نخواهد پایید،

و هیچ کس مدد نخواهد کرد.

می‏توان به سوی رهایی گریخت؛

اما بازگشت به اسارت نابخشودنی ست.

ما در روزگاری هستیم، هلیا،

که بسیاری چیزها را می‏توان دید و باور نکرد

و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد.

هلیا!

یک سنگ بر پیشانی سنگی ِ کوه خورد،

کوه خندید و سنگ شکست.

یک روز، کوه می شکند؛

خواهی دید...

 

"نادر ابراهیمی"

از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم


بازگشتِ به اسارت نابخشودنی است

هلیا، بازگشت ما پایان همه چیز بود، می توان به سوی رهایی گریخت اما بازگشتِ به اسارت نابخشودنی است.

 افسوس هلیا که نمی دانستی امکان بر همه چیز دست می یابد. امکان فرمانروای نیرومند ترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاه خودهای خود چون آسمان احساس می کرده اند. هر مغلوبی تنها به امکان می اندیشد و آنرا نفرین می کند. هر فاتحی در درون خویش ستایشگر بی ریای امکان است. دروازه های هر امکان، انتخاب را محدود کرده است بسا که "خواستن" از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن‌را دوست می دارم که به التماس نیالوده باشد.

 

"نادر ابراهیمی"

از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم / ص 45

چاپ اول 1345 - چاپ سی ام نوروز 95


کمکم کن تا پخته بازگردم

با دلتنگی ات، مرا بیتاب نکن؛ و با بیتابی ات مرا دلتنگ!تو تکیه گاه منی، تکیه گاه اگر محکم نباشد، تکیه بی معنی است. با قلبت احساس کن؛ اما با قلبت فکر نکن. بگذار کمی دیگر هم تحمل کنیم؛ همانطور که صدها سال تحمل کرده ایم. غذای نیم پخته از خام بدتر است؛ زیرا خام، فریب نمی دهد! اما نیم پخته می فریبد.

پس کمکم کن تا پخته بازگردم...

 

"نادر ابراهیمی"

(از مجموعه کتاب: آتش بدون دود / جلد اول)

وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد

می دانی؟
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن
یا برو
یا
بمان

اما اگر
رفتی ...
هیچ وقت برنگرد.

هیچ وقت.

 

"نادر ابراهیمی"

(بار دیگر شهری که دوست می داشتم)

چهل نامه کوتاه به همسرم (4)

عزیز من!

باور کن که هیچ چیز به قدر صدای خنده ی آرام و شادمانه ی تو، بر قدرت کارکردن و سرسختانه کار کردن من نمی افزاید، و هیچ چیز همچون افسردگی و در خود فروریختگی تو مرا تحلیل نمی برد، ضعیف نمی کند، و از پا نمی اندازد.

...

این بزرگترین و پردوام ترین خواهش من از توست: مگذار غم، سراسر سرزمین روحت را به تصرف خویش در آورد و جای کوچکی برای من مگذارد. من به شادی محتاجم، و به شادی تو، بی شک بیش از شادمانی خودم. حتی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد، این مقدار تلخی را ، در چنین زمانه ای ببخش - بانوی من، بانوی بخشنده ی من!

...

عزیز من!

قایق کوچک دل به دست دریای پهناور اندوه مسپار! لااقل بادبانی بر افراز! پارویی بزن، و بر خلاف جهت باد، تقلایی کن!

سخت ترین توفان، مهمان دریاست نه صاحبخانه ی آن.

توفان را بگذران

و بدان که تن سپاری تو به افسردگی، به زیان بچه های ماست

و به زیان همه ی بچه های دنیا.

آخر آنها شادی صادقانه را باید ببینند تا بشناسند.

 

"زنده یاد نادر ابراهیمی"

کتاب: چهل نامه کوتاه به همسرم

گزیده هایی از: نامه چهاردهم

چهل نامه کوتاه به همسرم (3)

عزیز من!

خوشبختی، نامه ای نیست که یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...

 

از: نادر ابراهیمی

 

نامه سی و چهارم

از کتاب: چهل نامه کوتاه به همسرم، نشر روزبهان

زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود

زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود...

روزهای سخت، همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند،

در زیر پاهای تو، اگر بخواهی...

فراموش نکن !

برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت 

و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند.

 

از: زنده یاد نادر ابراهیمی


منبع: وبلاگ سمفونی زندگی