کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

من هنوز در خدا نمرده ام

من هنوز در خدا نمرده ام
و برای رهایی از زندگی تهی از خدا
تلاش نکرده ام
من هنوز عاشقِ تاریکیِ توام
هنوز تنفسِ مه آلودت گرمم می کند
هنوز در خود زنده ام
و درخدا نزیسته ام
هنوز درخششِ چشمهای تو
خورشید را به زیر می کشد
هنوز تبسمِ لب هایت
طوفانی است که خانه خرابم می کند
هنوز در خدا نمرده ام
در خدا نزیسته ام
و در خویش زنده ام
و مانده ام زندگی در خشکسالیِ من
بدون هیچ رویشی از شعر
بدون هیچ معنایی
به چه می ماند؟

"راضیه خدابنده"
(رازیل(

 

کانال شاعر:
@raziel_kh


حرف هایم را با نگاهی دیگر معنی کن

‍ من در سلول انفرادیِ تنم

بسیارمستعدِ آلوده شدن

 به بی خوابی هایت شدم

این شب ها،

شب های بی بازگشتِ من به خودم ...

با خیالِ تو... بیداری را نقاشی می کنم

چه برمن گذشته؟

منِ مرا ندیده ای؟

بیدار می مانم تا تو را به خواب ببینم

شاید در آخرین دقایقِ بودنِ شب

آخرین خاطرهٔ بوسه ات

مرا به صبح بدوزد

ویروس نگاهت، درد به جانم می ریزد

و باز همان نگاه

درد از من می برد

تو کیستی؟ 

که مرا در خواب هایم بیدار می کنی!

حرف هایم را با نگاهی دیگر معنی کن

شاید این بار درست معنی شدم.


"راضیه خدابنده"


در هر نگهت، مستی صد جامِ شراب است

در هر نگهت، مستی صد جامِ شراب است

بیچاره منم من، که در این میکده خواب است

 

در هر سَرت ای عشق، سخن ها به تغزُل

در کوچه و بازار، سخن بر لبِ آب است

 

زان خُرد و کهنسال، همه درپیِ دیدار

اما رهِ دیدار، که یک نقطه سراب است

 

از عشق مجوئید و از عشق مپرسید

همه پیچش ایام، مستانه ی ناب است

 

روز و شبِ خود را به رهِ دیر نبازید

در بستر گیتی، این عمر حباب است

 

هرکس که دم از عشق زند، لافه بگوید

در سلسله ی مویِ صنم، رقصِ حجاب است.

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)


به چشمانِ تو محتاجم

به چشمانِ تو محتاجم، نگاهت را نگیر از من

در این آبادیِ ویران، سلامت را نگیر از من

 

دلم سودایِ عشقت را، کماکان زیر سر دارد

از این چشمِ خمارآلود، شرابت را نگیر از من

 

تو ساحر باشی و من هم، قلندر تاسحر بیدار

در این شب های ظلمانی، چراغت را نگیر از من

 

به زیرِ بارشِ مهرت، دلم خیسِ تمنا شد

تو از گنجِ درونِ خویش، لبانت را نگیر از من

 

سکوتی تلخ پیچیده، در این میخانه ی ویران

از آن لب های گل ریزت، کلامت را نگیر از من

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)



کاش که او صحنه نمایی کند

کاش که او صحنه نمایی کند

در دلِ من باز خدایی کند

 

روز و شبم را غم و هیهات بُرد

کاش خدا شعبده بازی کند

 

از قفسِ سردِ تنم شاکی ام

کاش دمی بنده نوازی کند

 

رو به کجا می روَد این قلبِ من

کاش که او اهلاً و هادی کند

 

بال و پرم را غمِ غربت شکست

کاش دراین میکده بازی کند

 

شاد نِی ام از شرر خفتگان

کاش که وِی دست درازی کند

 

هرچه نویسم همه عصیان گری است

کاش که خود قصه سرایی کند.

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)


کانال شاعر: 

@Raziel_kh