کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

سه شعر از فرنگیس شنتیا

1)

سرت را بگذار روی سینه های من
جز لابلای این باغ پارچه ای
دیگر جای امن و امانی برای تو نیست

کمی چشم هایت را ببیند
و به قصه های زیر تیغ نرفته فکر کن
به این که مثلا بیدارشویم و باران
همه خون های پاشیده بر صورت تو را شسته باشد
به این که آفتاب از لابلای موهای مشکی ات دوباره بتابد
به تن بخشنده ی گندم زارها کمی فکر کن
به تولد نامشروع گلی از لابلای این درزهای سیمانی
به هرزگی خوشایند باد در میان پیراهن نازک من
به انگشت های کریم و خسته ی خودت
به همه چیزهای قشنگ

تو باید دوباره بخندی
حتی اگر شده برای یک روز بیشتر زنده ماندن من

فردا اگر برای پیدا کردن تکه ای نور تمیز
چمدان بستم و از این جا رفتنی شدم
شک نکن که تو را هم با خودم خواهم برد.

 

2)

تو می توانی برای کسی که

از او خون زیادی رفته است کاری کنی؟

وای اگر دهان تو
وای اگر دست های تو
وای اگر نفس های تو
کاری می توانستند با ته مانده های من بکنند کارستان
بیا و یادم نیاور که کیستم
من برای تحمل این چند تکه گوشت و استخوان آویزان به زندگی
دنبال عامیانه ترین معنای عشق در تو می گردم

 

3)

تنم
تنم که گل می کند زیر انگشت های مبارک تو
به جان عزیزت قسم که مرده مرا از گور بیرون می کشند
می گذارند زیر باران گناهانش شسته شود
و آن گاه می گویند برو
هنوز بر تن تو
تکه های کبود نشده از عشق بسیار است

 

"فرنگیس شنتیا"


چشم هایت را ببیند - فرنگیس شنتیا

هیس !

خدا گوشه ای نشسته و دارد گریه می کند

این دستمال تمیز را بگیر و

اشک هایت را پاک کن ای خدای مظلوم مهربان

می خواهی برایت کمی آب بیاورم؟

سرت را بگذار روی سینه های من

جز لابلای این باغ پارچه ای

دیگر جای امن و امانی برای تو نیست

سینه ی ورم کرده ی زمین تاول آبدار چرکی زده است

و آن که در گنداب های ولرم لیز لزج فرو می رود و می پوسد

همان جثه ی لگد خورده ی عشق است

نبینم که آه می کشی ای خدای خوب من

کمی چشم هایت را ببیند

و به قصه های زیر تیغ نرفته فکر کن

به این که مثلا بیدارشویم و باران

همه خون های پاشیده بر صورت تو را شسته باشد

به این که آفتاب از لابلای موهای مشکی ات دوباره بتابد

به تن بخشنده ی گندم زارها کمی فکر کن

به تولد نامشروع گلی از لابلای این درزهای سیمانی

به هرزگی خوشایند باد در میان پیراهن نازک من

به انگشت های کریم و خسته ی خودت

به همه چیزهای قشنگ

تو باید دوباره بخندی

حتی اگر شده برای یک روز بیشتر زنده ماندن من

حالا بخواب و اصلا نترس

از صدای زوزه ای که آن بیرون

آرزوهای کهنسال تو را

با تیر و ترکش و تیغ و تفنگ تکه پاره می کند

فردا اگر برای پیدا کردن تکه ای نور تمیز

چمدان بستم و از این جا رفتنی شدم

شک نکن که تو را هم با خودم خواهم برد.


"فرنگیس شنتیا"

تو زنده باش و ببین - فرنگیس شنتیا

تو زنده باش و ببین
که بهار بهار پنجره
به سمت این خانه های آفتاب ندیده می آورند
و خنده خنده آزادی
بر دهان های گچ گرفته می کوبند
تو زنده باش
برای آن روزی که عشق
بازی می کند در کوچه های بی گلوله و بی دستبند
و هیچ کس به رابطه ذهنی پرنده و پرواز
بهتان سنگین نمی بندد
به صورت ماه آب دهان نمی اندازد
و بر لکه های طلایی آفتاب لعنت نمی فرستد
تو در آن روز خجسته خدا
اگر پروانه ای را دیدی
که روی مزارهای بی نام
می چرخد و بال بر هم می کوبد
ایمان داشته باش که آن پرسه های رنگارنگ
شبح آشکار شادمانی من است.
"فرنگیس شنتیا"

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

 

خوشا من که رنجم تویی - فرنگیس شنتیا

خوشا من

که رنجم تویی

رنجی نه کوچک

همچون فرو نشستن گلوله ای در قلب

یا شکستن چاقویی در استخوان

رنجی شریف

که مرا در وادی حیرت آغوشت

تا نیستی خودم زمین گیرمی کند.


"فرنگیس شنتیا"



این گورهای آهکی را بشکاف - فرنگیس شنتیا

این گورهای آهکی را بشکاف 

بقای استخوان های پوسیده به تو خواهد گفت 

که ما از نسل دردمندان هزاره سوم بودیم

در قرنی که انسان از انسان می ترسید 

مثل برگ درخت مرده بر زمین می ریخت 

مثل برگ درخت مرده از زمین جمع می کردند

مثل برگ درخت مرده در خاک چال می کردند

و هیچ کس شانه های دیگری را نداشت 

که سر برای گریه به آن بسپارد 

ما انسان های دوران سوگواری های قدغن بودیم

 دوران آغوش های ممنوع

 و بوسه های ممنوع تر 

دوران پساعشرت 

ما نخستین آدمیانی بودیم  

که زیر سایه خود زانو می زدیم

و روی دست خود گریه می کردیم

این اولین تکاملِ  انسان عصریخبندان دوم بود 

انسان دودمان انجماد

انسان خمیده قامت 

انسان انباشته از چربی و ژل های تزریقی 

که پروتزهای زیبایی را به گور خود می برد 

انسانی که خدا را به سیاره ای دور دست تبعید کرده بود

ما اولین نژاد گردن موبایلی ها بودیم

که در برابر بت های شیشه ای سر فرو می آوردیم

بردگان مدرن گوچی و هرمس و شنل 

که توان شنیدن آواز پرندگان و سمفونی آبشارها را نداشت

و مرامنامه عشقش 

در اتاق های روان شناسی تدوین می شد

ما انسان های عصر «چه بپوش و چه بخور تا کامروا شوی» بودیم

آب رنگ شده هایی که یکروز ناگهان

یک ویروس تاجدار نامرئی 

همه زرق و برق هایمان را از جا کند 

و روی آن یک نقاب ساده پارچه ای کشید 

ما چندمین انسانی بودیم که دوباره خدا را 

از آن سیاره دور دست 

به خانه سوت و کور خویش میهمان می کرد؟  


"فرنگیس شنتیا"


ماه من تو باش - فرنگیس شنتیا

در شبی چنین سیاه

در شبی چنین عبوس 

در شبی که دزد جیب دزد می زند

در شبی که دوست قلب دوست می درد

در شب برادران سیلی و تعصب و شعار

در شب جهالت وقیح

در شب رجز

در شب گلو بریدن و ثواب

در شب نفس کشیدن و عذاب

در شب شبانه قتل عام

در شب به خون کشیدن سپیده دم

در شبی که ریشه کرده در تمام شهر 

ماه من تو باش 

روشنای خانه ام تو باش 

تک چراغ مخفیانه ام تو باش

گر تمام عمر من در اشتباه رفت 

اشتباه دیگرم تو باش.


"فرنگیس شنتیا"


این لب برای نبوسیدن است - فرنگیس شنتیا

این لب برای نبوسیدن است
این دهان برای نخندیدن
این سینه برای آه کشیدن است
این سر برای به دیوار ساییدن
ای آزادی ، آزادی ، آزادی
ای شکل سرافکنده خواب های بالدار بی تعبیر
شالی همیشه سیاه
بر گردن شکسته خود بیاویز
این خانه برای سوختن است
این آسمان برای نباریدن
این شهر برای پوسیدن است
این جاده ها برای نرسیدن

"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من


چرا مرا به خود وانهاده ای - فرنگیس شنتیا

چرا مرا به خود وانهاده ای؟
زخم دارم عمیق
درد دارم بزرگ
حرف دارم زیاد
مگر می شود تو باشی و عشق
چنین رنگ پریده و غمگین
زیر پیراهن من قوز کرده باشد؟

 

"فرنگیس شنتیا"


بی من چگونه ای؟ - فرنگیس شنتیا

بی من چگونه ای؟

کسی هم هست که آوارگی اش را

به شانه های پهن تو بسپارد

و بگوید دوستت می دارم؟

من اما روی شانه ای تو آوار نمی شدم

پرنده می شدم.

 

و پرنده ای که هر شب

خواب آوازهای بی سر خود را می بیند

دلبستگی اش به صیاد خود

بی قید و شرط و واقعی تر است.

 

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

نام شعر: اندوه

 

دلم به تو خوش بود - فرنگیس شنتیا

زودتر از آن چه

همیشه عشق به سرم می آورد
تو بر سرم آوردی
دلم به تو خوش بود
به صدای آمدنت
که گنجشک ها با شنیدن آن
در زیر دامنم بچه می کردند
از کجا باید
پرهای خونی سینه سرخ ها را
در ته کفش هایت می دیدم
تو که دعای از قفس پریدگان یک شهر
روز و شب بدرقه راهت بود

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

نام شعر: بهت

نیاز - فرنگیس شنتیا

ای من فدای

سرخی روییده در کنج سینه ات

با من چنین نکن
عشق
فرزند ناخواسته ای نیست که انکارش کنی

یا سند مجرمانه ای که پنهانش کنی
عشق لرزش نازک لب های توست
که وقتی می گویی
یادت را از این حوالی بردار
و در چهار فصل قلب من بمیر
تازه می فهمم که بیشتر از همیشه خدا
حضور بی تناسب و بی نسبت مرا می خواهی.

 

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

نام شعر: نیاز 

 

دریا نام دیگر چشم های توست - فرنگیس شنتیا

دریا نام دیگر چشم های توست
جان کندن در اعماق آب
شکل پر تشنج بیقراری من
ای ریشه شیرین درد
ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی
که دست هایم  
جز به آغوش کشیدن حسرت تو
بر ماهیچه های گرم

هیچ خواهشی گشوده نمی شود
در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب 
هزار بار هم که تکه پاره شوم
دوباره می خواهمت
من آن فانوس های چشمک زن

دور و نزدیک را هیچ می بینم
تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را
هیچ ببین
هیچ هیچ هیچ
و به این فکر کن
که یک قایق سرگردان کاغذی
جز فرو رفتن در ورطه آبی تو
مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

نام شعر: ای سهم نداشته من  

 

این حق تو نیست که چنین زیبا باشی - فرنگیس شنتیا

این حق تو نیست که چنین زیبا باشی
و من
چون زائری رانده شده از یک معبد شگفت
با گناهان کبیره از دور تماشایت کنم
همه عطرهای خوب جهان با تو
هر آنچه بوی باروت و بوی خون با من
همه آبی های دست نخورده  آسمان با تو
هرآنچه نفرین چرک زمین درمن
بگو به کدامین نام بخوانمت
تا این ضجه های کور مکرر را
در اعماق من اجابت کنی؟

"فرنگیس شنتیا"


از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من / 97

نام شعر: دریغ


فرنگیس شنتیا

فرنگیس شنتیا

چگونه نخواهمت؟ - فرنگیس شنتیا

چگونه نخواهمت؟
تو آن نیمه سیلی نخورده منی
آن نیمه آفتابی
که می شود برکت را
از کشتزارهای زیر پیراهنت به زکات گرفت
مرا چنان در آغوشت بگیر
که در جنگل های بی تفنگ دراز بکشم
زیر درخت های بی دار
آسمان های بی شلیک
مرا که از انفجار توده های گوشت به خود می لرزم
در خودت بپیچ
و نترس
اگر جز زایش عجیب الخلقه این عشق
چیزی از من نمی دانی
تو هر چه را که با لحن متین اندوه صدا بزنی
من همان هستم.

 

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب در دست چاپ: تو به روایت دهان دوخته من


فرنگیس شنتیا

مرا یادت هست - فرنگیس شنتیا

کجایی؟‌ چه می کنی؟
هنوز نام مرا یادت هست؟‌
بوی من در اتاقت می چرخد هنوز؟
در گوشه پیراهنت چطور؟
هنوز هم آن پرنده کورت را داری؟‌
که تا یک نفر می گفت سلام 
زیر گریه می زد و بر شانه های تو می نالید
گل هایت چگونه اند؟‌


زیر این همه آوار
زیر این فوران آبسه چرکی شهر
در این هرج و مرج عمومی استخوان های تکیده مغز
برایت شاخه ای و برگی مانده است هنوز؟‌
من که همه دلبستگی های دور و نزدیکم
سوختند و مردند و خاکستر شدند
آخرین آن همین دیشب بود
فکر می کنم
تکه ای ازخنده های تو را   
برای وصله کردن به چهره عفونی ماه
از گوشه دلم به سرقت بردند.

راستی نگفتمت
جای چشم هایم
گلوله کاشته ام
جای ناخن هایم
تراشه سنگ
جای لب هایم
تکه دعایی که نمی دانم آرزوی مرگ کیست.


از دست هایت برایم بگو
از انگشت هایت
از ناخن هایت
که چقدر بر دل من می نشست 
وقتی بوی خاک باغچه تو را می داد
و بوی ریشه های قبر مرا.


یادت می آید؟
آن روزی که خون تا زانوهای من بالا می رفت
و مرده ام روی دوش خودم باد کرده بود؟
من جز پوست اندازی در آن طهارت امن 
با تو که کاری نداشتم
این تو بودی که به زخم های من دست کشیدی  
و اسم اعظم خدا ناگهان از دهانت پرید
شاید برای بقایای کافوری من 
همان عطر دهان تو کافی بود.


می شد تو را داشت و دیگر نمرد
می شد تو را داشت و هرگز نرفت
اما صدای اولین میخ تابوت
تفهیم اشتباه بشارت را
در مغز من فرو می کرد
تو گفته بودی خداحافظ  
یا من روی دست های تو مرده بودم؟
یادم نمی آید!
جز آن قهوه ای متین
که از چشم های تو درد را
به مهره های پشت من می کشید
چیزی از آن لحظه های افلیج
یادم نمی آید.


اکنون کجایی بی من؟
بی من چه می کنی؟‌
بی من که با مرده خودم بر دوش 
همه شهر را به دنبال تو می گردم
همه شهر را به دنبال تو می گردم.

 

"فرنگیس شنتیا"

از مجموعه در دست چاپ

"تو به روایت دهان دوخته من"


لیلا منم آیا؟

هرگز مجالی نبود که لیلایی کنم
هرگز مجالی نبود
به من نگو بالا بلند
دستم به پنجره رو به احتضار
خانه خودم هم نمی رسد
قوز کرده خودم را قدم می زنم
قوز کرده خودم را می رسانم دوباره به آن پاییز
آن چه دست های تو با من کرد
تبر با گیاه آویخته از خودش نکرد
این لکه های بدخیم
از عوارض دارویی بوسه های تو نیست ؟
لیلا منم آیا ؟
که با موهای عرق کرده از وحشت فشار قبر
دروازه های دوزخ را به روی تو بسته ام
و کهیر پوست سرم
سند آزاد سازی اراضی موعود توست
مرا هر چه می خواهی صدا بزن
جز به نام خودم
من چه نسبت خونی دور یا نزدیکی
می توانم با خودم داشته باشم؟
من که مهره های شکسته کمرم 
تسبیح استخوانی ذکر توبه های توست ‌.

 

"فرنگیس شنتیا"


خواستن - فرنگیس شنتیا

عزیز من، عزیز من
عزیزترین من
که چشم هایت
چون غنیمت کمیاب کندوهای کوهستان است
که لب هایت
تنها گل روییده در گرمسیر من است
که دندان هایت
آخرین ذخائر جنگی این کشاکش تن به تن هستند
درهای این معبد معرفت را به روی من نبند
ذهن علیل عشق
از فردایی که در چشم های تو می لرزد
چیز زیادی نمی داند.

"فرنگیس شنتیا"

(از مجموعه در دست چاپ)


از هم گسیخته - فرنگیس شنتیا

نه یک بار
نه صد بار
نه هزار بار
به اندازه هر نفسی که در هوای تو می کشم
بگو که دوستم داری.


وقتی که بوی آغوش تو در میان باشد
در اعماق من زنی درد می کشد
که کمبود شدید محبت دارد
و تعادل روانی اش را از دست می دهد
همین که می فهمد
تو با آفتابِ پشت پنجره سر و سرّی داری.


من از چشم دوختنت به گل ها و درخت ها و پرنده ها
جنون ناگهانی می گیرم
و به چشمان خودم نیز سوء ظن دارم
که روز به روز مرا در هم شکسته تر
و تو را زیبا تر از آنچه که هستی به رخ می کشند.

حق با تو بود
دیگرنمی توان
به نجات کسی که خوشبختی خودش را
تا گوشت به ناخن می کشد
امید چندانی داشت
فقط مرا کمی بیشتر بخواه
مرا مثل وسوسه گناهی که دست از سرت برنمی دارد  
مرا چنان که می خواهمت بخواه.

 

"فرنگیس شنتیا"


سقوط

از چشم هایت افتاده ام

از دهانت افتاده ام

یادت بماند

آن دلبستگی غمگین گیاه و درخت را

حالا که برگ زردی شده ام

و بر پاهایت افتاده ام.

 

"فرنگیس شنتیا"

(از مجموعه: اوی من)