کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دلبران دل می برند - مصطفی ملکی

دلبران دل می برند اما تو جانم می بری

ناز را افزوده با نازت توانم می بری


سوز درد عشق را با غمزه های ناز خود

تا ته قلب من و تا استخوانم می بری


می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!

با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری


 تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان

دستهای مهربان را بر لبانم می بری


می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا

شعر را با بوسه از روی زبانم می بری


تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...


"مصطفی ملکی"

من تفنگی شده‌ام رو به نبودن‌هایت - حسین غیاثی

من تفنگی شده‌ام رو به نبودن‌هایت

رو به یک پنجره در جمعیتِ تنهایت


فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم

بی‌هوا بین دو ابروی تو شلیک کنم


خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کشت

قهر نه‌، دوری تو قلبِ مرا بی‌گله کشت


موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد

حسم از سردی این بی‌خبری فرق نکرد


از دلم دور شدی فکرِ تو آمد به سرم

خواب می‌بینمت از خواب نباید بپرم


خواب پرواز تو با نامه‌ی خیسی در مشت

تو نباشی غم این عصر مرا خواهد کشت


عصر تلخی که به‌جز خاطره‌ای قرمز نیست

عصری تلخی که به‌جز ترس خداحافظ نیست


یک دو راهی‌ست که از گریه به دریا برسم

به تو تنها برسم یا به تو تنها برسم


خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کشت

قهر نه‌، دوری تو قلب مرا بی‌گله کشت


موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد

حسم از سردی این بی‌خبری فرق نکرد


"حسین غیاثی"

حسین غیاثی، متولد 1361، شاعر و ترانه ­سرا

روزگار من و مویش - احمد امیرخلیلی

روزگار من و مویش به پریشانی رفت

یک شب آرام رسید یک شب بارانی رفت


یک شب آمد من مجنون به جنون افتادم

دل دیوانه ی خود را به نگاهش دادم


چشم بستم دل مجنون پی لیلا برگشت

چشم بستم که دلم سمت تماشا برگشت


زلف یک خاطره در باد پریشان میرفت

دل دیوانه پی اش دست به دامان میرفت


میروم گریه کنم باز دمی را در خود

میروم غرق کنم کوه غمی را در خود


میروم باز میان همه ی رفتن ها

باز هم میروم از شهر تو اما تنها


داغ فرهاد به دل دارم و دلدارم نیست

دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست


یک نظر دیدم و یک عمر پی یک نظرم

من دیوانه به زنجیر تو دیوانه ترم


میروم گریه کنم باز دمی را در خود

میروم غرق کنم کوه غمی را در خود


میروم باز میان همه ی رفتن ها

باز هم میروم از شهر تو اما تنها


"احمد امیرخلیلی"

من به دستان تو پل بستم - احمد امیرخلیلی

من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن

از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن

 

از تو میخواهم خودت را مثل باران از بهار

از تو میخواهم قرار روزهای بیقرار

 

هیچکس در من جونم را به تو باور نکرد

هیچکس حال من دیوانه را بهتر نکرد

 

ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم

من برای شهر دلتنگی باران خواستم

 

من همانم که اگر مستم تویی در ساغرم

من از آنی که تو در من ساختی ویرانترم

 

من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن

از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن

  

"احمد امیرخلیلی"

------

احمد امیرخلیلی شاعر و ترانه سرا متولد 1368 است

صد نامه فرستادم - مولوی

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی

"مولانا"

متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

مرا توان تغییر تو نیست - نزار قبانی

مرا توانِ تغییر تو نیست

یا تفسیر تو

باور مکن که توان تغییر زنی، در مردی باشد

و ادعای تمام مردان متوهم باطل است

که زن از دنده‌ی آن‌ها برآمده

زن هرگز از دنده‌‌ی مرد زاده نمی‌شود

اوست که از بطن زن بیرون می‌آید

چون ماهی که از حوض

اوست که از زن جاری می‌شود

به‌سان رودهایی که از سرچشمه

اوست که دورِ خورشید چشمانش می‌گردد

و گمان می‌کند که پابرجای است

بقیه در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

درس عشق

ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم

او به ظاهر گشت عاشق، ما به معنا سوختیم .

"ناشناس"

زین پس آن چشم ندارم - اوحدی مراغه ای

زین پس آن چشم ندارم که مرا خواب آید

مگر آن شب که در آغوش و کنارم باشی

"اوحدی مراغه ای"

متن کامل شعر در ادامه مطلب

  

ادامه مطلب ...

چنین که برده شراب لبت - فروغی بسطامی

چنین که برده شراب لبت ز دست مرا

مگر به دامن محشر برند مست مرا

چگونه از سرکویت توان کشیدن پای

که کرده هر سر موی تو پای بست مرا

"فروغی بسطامی"

متن کامل شعر در ادامه مطلب

  

ادامه مطلب ...

به وقت آرامش - سید علی صالحی

هرچه هست،

جز تقدیری که مَنَش می شناسم، نیست!

دست هایم را برای دست های تو آفریده اند

لبانم را برای یادآوری بوسه، به وقت آرامش.

هی بانو!

سادگی، آوازی نیست که

در ازدحام این زندگان زمزمه اش کنیم.

هرچه بود،

جز تقدیری که تو را بازت به من می شناسد،

نشانی نیست!

رخسار باکره در پیاله آب، وسوسه لبریز آفرینه نور،

و من که آموخته ام تا چون ماه را

در سایه سار پسین نظاره کنم.

هی بانو...!

 

"سید علی صالحی"

از کتاب: عاشق شدن در دی ماه، مردن به وقت شهریور


با هرکه هستی یار باش

ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش

مثل من هرگز نکن با او کمی دلدار باش

 

کم گذاشتی نازنین یک عمر برایم عشق خود

لااقل یکدم بساز با عشق او بسیار باش.

 

"ناشناس"

من جسم و جان ندانم - مولوی

من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم

من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش

"مولانا"

متن کامل شعر در ادامه مطلب

  

ادامه مطلب ...

من اینجا ایستاده ام - راحله شوقی

من اینجا ایستاده ام
میان شعر
به دور از جهانِ

سیاستمداران و دلالان
به دور از حنجره های زنجیر شده
بیا، بیا پابرهنه گذر کنیم
این سطرهای خیس را
میان انبوه درختان سیب سرخ
تا سکوت را
به مرز گفتن بکشانیم
و آفتاب

بوسه ای مهمانمان کند
من اینجا ایستاده ام
اینجا
میان شعر
آزاد و اسیر.

"راحله شوقی جمیل"

پرنده - راحله شوقی

پرنده ای که

آشیانه ساخته در سرم

مدام از تو می خواند.

 "راحله شوقی جمیل"

از کتاب: مشتی توت نارس

نام اثر: تابلو رنگ روغن مدرن - راحله شوقی

ما را چه بی‌گناه گرفتار کرده‌ای - وحشی بافقی

ای آنکه عرض حال من زار کرده‌ای

با او کدام درد من اظهار کرده‌ای

 

آزاد کن ز راه کرم گر نمی‌کشی

ما را چه بی‌گناه گرفتار کرده‌ای

 

"وحشی بافقی"


متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

به شادی مردم اعتماد مکن برف - شمس لنگرودی

به شادی مردم اعتماد مکن برف

تا می‌باری نعمتی

چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

چیزی در سکوت می‌نویسی

همه‌مان را گرفتار حکمت خود می‌کنی

ما که سفید‌خوانی‌های تو را خوب می‌شناسیم.

تو چقدر ساده‌ئی که بر همه یکسان می‌باری

تو چقدر ساده‌ئی

که سرنوشت بهار را روی درخت‌ها می‌نویسی

که شتک‌ها هم می‌خوانند.

آخر ببین چه جهان بدی شد

آفتاب را داور تو قرار داده‌اند

و تو با پائی لرزان به زمین می‌نشینی

پیداست که می‌شکنی برف.

تا قَدرت را بدانند

با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ

فکر می‌کنم سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

آب شو

آب شو! موسیقی منجمد!‌

و بیا و ببین

رنج را تو کشیدی

به نام بهار

تمام می‌شود.

 

"محمد شمس لنگرودی"

 

متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

دور از رخ جانان - وحشی بافقی

چه‌ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

مگر دشمن کند این‌ها که من با جان خود کردم

"وحشی بافقی" 

متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

جلوه بخت تو - حافظ

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

"حافظ"

کسی‌ شده ام دو نیمه - نیکی فیروزکوهی

همان روز‌های اول
باید روی ماهت را می‌‌بوسیدم
خداحافظی می‌‌کردم
و می‌‌رفتم
برای همیشه می‌‌رفتم
نمی‌ دانستم اما با چه لحنی
با چه دلی‌
با چه جراتی
مانده‌ام با تو.


کسی‌ شده ام
دو نیمه
نیمی عشق می‌‌ورزد
نیمی می‌‌هراسد
نیمی با تو زندگی می‌‌کند
نیمی از خودش می‌‌گریزد
به من بگو
فرسنگ‌ها دور از خودم
چگونه تو را همچنان بی‌ دریغ دوست بدارم؟

"نیکی فیروزکوهی"

از کتاب: خداحافظ اگر بازنگشتم

کنار من باش - نیکی فیروزکوهی

کنار من باش
حتی اگر بهار نیاید
حتی اگر پرنده‌ای نخواند
حتی اگر زمستان طولانی
اگر سرما نفس گیر
حتی اگر روزگارمان پر از شب
پر از تاریکی‌
باز یکی‌ با نفس هایش
عشق را صدا می‌‌زند

دنیا پر از عطر بابونه است محبوب من
بیا بودن را اراده کنیم
بیا از سرانگشتان این احساس آویزان شویم
لبریز و مست
تاب بخوریم
دنیا پر از عطر بابونه است محبوب من
بیا شگفتی دوست داشتن را
به سینه هامان بسپاریم
بیا ساده باشیم
ساده باشیم و عاشق.

"نیکی فیروزکوهی"