من را
شمعدانیئی
بدان
در
گلدانی کوچک
که
بیشتر از آب و آفتاب
به
تو نیاز دارد !
"عباس حسین نژاد"
رودخانه تویی
از سراسر
ِ جاده هایی که عبور کرده ام
جاده تویی
چرا که هیچ
رودخانهای از دور غرقم نکرد
چرا که هیچ
جاده ندیده ام
نرفته در
آفاقش گم شوم.
از تمامی
ِ بال هایی که به دوش برده ام
پر و بالم
تویی
پیشاپیشم می
روی
و من
پی
ِ بال ها می دوم...
"شمس لنگرودی"
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه، هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم می زنند
دل به هر آیینه، هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمی دانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
"زنده یاد نجمه زارع"
گنجشکان در دست های ما
دانه می خوردند؟
و موهایت
در رودخانه های جهان می ریخت...
و موهایت
مسیر بادها را مشخص می کرد...
و موهایت
بادها را دیوانه می کرد...
یادت هست
در باران رقصیده بودیم؟
یادت هست؟
حیف،
حیف که یادت نیست!
"محمدرضا مختار"
برگرفته از وبلاگ "محبتستان"
------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
این روزها
تشنه ی شنیدنم مدام ...!
بعضی صدا ها را می نوشم انگار
مثل صدای باران
مثل صدای دریا
و صدای تو ...
که ماورای تمام پژواک های زمینی ست !
"منبع: نت"
----------------------------------------------------
+ حس نوشتن نیست و حتی حس خواندن! ببخشید اگر کمرنگم اینروزها. سر نمیزنم به دوستان و کامنتها بی پاسخ موندن.
حسرت دستهات مانده به چشمهام،
به خوابهام،
به کش و قوسهای تنم.
در حسرت دستهات پرپر میزنم...
"عباس معروفی"
سرد یعنی تو
که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم
به وقت هایی که کسی را دوست داری
که من نیستم.
گرم یعنی تو
که هر نگاهت داغ می شود بر دلم
برای بعدها...
به وقت هایی که کسی را دوست داری
که منم.
آب یعنی تو
که بر سرم می ریزی... پاک؛
از ابرهای دلتنگ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند
به جای هر غسلی!
به جای هر بارانی!
خاک
یعنی خاک بر سر لحظه هایی که
ما مال هم نیستیم...!
خلاصه...
خورشید
کتاب
کفش
کلید
کلمه؛
همه شان تویی!
به تنهایی!
تنهایی یعنی تو
که نمی دانی
بی من
چقدر تنهایی..!
از: مهدیه لطیفی
برگرفته از وبلاگ "محبتستان"
هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد
روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
درددل با سایه و دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس
دستمال تببُر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد.
"زنده یاد نجمه زارع"
---------------------------------------------------------
زندگی نامه زنده یاد نجمه زارع:
نجمه زارع در 29 آذرماه 1361 در شهرستان کازرون دیده به جهان گشود. وی شش ماه پس از تولد همراه با خانواده اش به قم عزیمت نمود و در آنجا ساکن شدند. طی سالهای 79 تا 81 در دانشگاه همدان به تحصیل در رشتهی عمران پرداخت. وی در دوران کوتاه زندگی خود با حدود 30 عنوان برگزیده در کنگرههای شعر و سرایش 4 دفتر شعر، نام خود را در حافظهی ادبی ایران ثبت نمود. نجمه زارع در 31 شهریور 1384 در بیمارستان گلپایگانی قم پس از آن که در اثر تزریق داروی بیهوشی چند روز دچار مرگ مغزی بود در سن 23 سالگی و در اوج جوانی دارفانی را وداع گفت.
نام دیگر این روزهاست
وقتی
از این همه رهگذر
یکی
تو نیستی!
"ساره دستاران"
------------------------------------------------------
+ دانلود ترانه زیبای "آخرین دیدار" با صدای نیما علامه
تن صدای بالا و دلنشین نیما عجیب حس میده به این ترانه!
این کار نیما هم خیلی قشنگه. البته این دیگه مثل قبلی غم نداره! :)
دانلود ترانه زیبای "روز جدایی" کاری از نیما علامه و تهمین (25 باند)
کودکان
توامان آغوش خویش
سخن ها می
توانم گفت
غم نان اگر
بگذارد.
نغمه در نغمه
درافکنده
ای مسیح
مادر، ای
خورشید!
از مهربانی
بی دریغ جانت
با چنگ تمامی
ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر
بگذارد.
***
رنگ ها در
رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر
، ای خورشید!
از مهربانی
بی دریغ جانت
با چنگ تمامی
نا پذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر
بگذارد.
***
چشمه ساری در
دل و
آبشاری در
کف،
آفتابی در
نگاه و
فرشته ای در
پیراهن
از انسانی که
توئی
قصه ها می
توانم کرد
غم نان اگر
بگذارد.
"احمد شاملو"
آتشیست که از دور گرمم میکند
و هر بار نزدیک میشوم،
پایم پس میکشد!
حالا تو هی بگو،
از سوختن میترسی،
من میگویم از خاکستر شدن میترسم...
"علیرضا باقی"
----------------------------------------------------------
عادت کردهام فاصلهها را با ثانیهها اندازه بگیرم.
گاهی هوای دلخوشی چه سنگین می شود!
عادت کردهام چشمانم را به روی انتظار ببندم .
خبر نداری،
آنقدر آبستن حادثه شدهام که هر آن می ترسم اتفاقی بیفتد،
بی آنکه دستهایم در دستهای تو باشد.
می ترسم لحظهای که از شوق تو مدهوش می شوم،
هنوز بین نگاه ما چند ثانیهای فاصله باشد.
تو جای من باشی، بار سنگین تحمل را کجا زمین می گذاری؟
"نیکی فیروزکوهی"
و با آن که
میترسم و مضطربم
باز با تو تا
آخرِ دنیا هستم
میآیم کنار
گفتگویی ساده
تمام
رویاهایت را بیدار میکنم
و آهسته زیر
لب میگویم
برایت آب
آوردهام، تشنه نیستی؟
فردا به
احتمال قوی باران خواهد آمد.
تو پیشبینی
کرده بودی که باد نمیآید
با این همه ...
دیروز
پی صدائی
ساده که گفته بود بیا، رفتم،
تمام رازِ
سفر فقط خوابِ یک ستاره بود!
خستهام ریرا!
میآیی
همسفرم شوی؟
گفتگوی میان
راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از
پوزش پروانه سخن میگوئیم
توی راه
خوابهامان را برای بابونههای درّهای دور تعریف میکنیم
باران هم که
بیاید
هی خیس از
خندههای دور از آدمی، میخندیم،
بعد هم به
راهی میرویم
که سهم ترانه
و تبسم است
مشکلی پیش
نمیآید
کاری به کار
ما ندارند ریرا،
نه کِرمِ
شبتاب و نه کژدمِ زرد.
وقتی دستمان
به آسمان برسد
وقتی که بر
آن بلندیِ بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی
هم به ما نخواهد رسید
مینشینیم
برای خودمان قصه میگوئیم
تا کبوترانِ
کوهی از دامنهی رویاها به لانه برگردند.
غروب است
با آن که میترسم
با آن که سخت
مضطربم،
باز با تو تا
آخر دنیا خواهم آمد.
از: سید علی صالحی
مجموعه: نامهها / دیرآمدهای ریرا! باد آمد و همه رویاها را با خود برد.
برای نوازش
برای صدا کردنهای تو
برای حرفهای خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتنهای بی انتها
برای شبهای تا صبح ... بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجرهها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!
"نیکی فیروزکوهی"
------------------------------------------------------
هزار سال
پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم.
"لیلا کردبچه"
مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
نه دربرابر زنی که شیفته ام می کند
نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند...
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده... و دانه ی گندم!
"نزار قبانی"
چقدر ما تنهاییم
و من از اولین دقایق چشمانت
می دانستم
علاقه مبدّل به عشق خواهد شد
و پیراهنمان برای رقص بوسه تنگ است ...
لبانت را خیس کن !
با آب روی زبانت
لبانت را خیس کن
که باران
در بهار و پائیز
از روی برگ ها سُر می خورد
و شبنمی شیرین را
از برق بوسیدن اش به جای می گذارد
هرچه آهسته تر ببوسمت
روحم بیشتر در تو نفوذ خواهد کرد
آرام در آغوشت می گیرم
آنقدر که احساس کنی
حتی لباس هایت نامحرم اند
و عشق ما را لحظه به لحظه گرم تر خواهد کرد
دستم را چون پری سپید
روی دست ات می کشم
روی بازوهایت
روی لب هایت
روی گردنت
و آنقدر لطافت به خرج می دهم
که دکمه هایت خودشان را باز کنند
تا همچنان که صدای نفس هایم را می شنوی
دیوانگی از آغوشت بگذرد
و من
از این درِ نیمه باز
وارد باغ تنت شوم
و از چشمه ی تنهایی ات بنوشم...
"حافظ ایمانی"
------------------------------------------------------
+ حافظ ایمانی در زمینه شاعری فعالیت دارد و دف هم میزند .
(متن کامل شعر، در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...در وجود هر کس
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی ،
بیراههیی،
طرح افکندن این راز
-راز من و راز تو، راز زندگی-
پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.
"مارگوت بیکل"
ترجمه: احمد شاملو
---------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
این روزها به یک چیز می اندیشم…
به تو و دستهایت
که عطرش را
جا گذاشتهای
لابه لای
انگشتانم.
می ترسم
این زمستان
به دیدنم نیایی
برای گرم
کردن ِ دستانم
!
مهربانم!
امشب
به رویایم
بیا،
برای بیرون
کردن ِ تردید
از خانه ی
ذهنم.
"شعر از: نارمیلا"
«گاه یک خال در پرده نقاشی بیشتر حرف دارد تا نقش یک انسان».
می نویسم . در اتاق خودم. که تکه ای است از یک خانه بی قواره. مثل همه خانه های تهران. اما اتاق من از دنیا بریده است. مثل خودم.
ششم مهر است. ناچار هوا خوب است. سنگی را که دوستی در گلستانه به من داد پهلوی دستم گذاشته ام. روی آن دست می کشم. و طراوتی در این رابطه می بینم. Bose شکافی میان جاندار و بی جان نمی دید. من هم نمی بینم. کیمیاگران در ماده حیات می دیدند...
من می توانم مثل Dhanurda با تماشای چشمان ویشنو از زیبایی چشمهای زن دست بشویم.
از: سهراب سپهری
برگرفته از کتاب: "... هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری)
نشر فرزان، چاپ هفتم 1386
و انگشتانت
نقطه نقطه ی تنم را
به صدا در می آورد...
"عباس معروفی"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
آغوشم را باز کردهام
اگر نیایی
به مترسکی میمانم !
"منبع: نت"
+ الان چند روزه که درگیر این آهنگم!: (بیشتر توو ماشین :) )
"سکوت" با صدای کامران مولایی، لینک دانلود
قطره ای بودم
چو رفتم در صدف گوهر شدم
هیچ گل چون
من در این گلزار بی طاقت نبود
خواب دیدم
چون نسیم صبح را، پرپر شدم
خشکسالی دیده
ای در این چمن چون من نبود
ابر را دیدم
چون در آهنگ باران، تر شدم
غزل از: سهراب سپهری
برگرفته از کتاب: "... هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری)
نشر فرزان، چاپ هفتم 1386
----------------------------------------------------------