کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

من در آیینه رخ خود دیدم

من در آیینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم،

می بینم

تو به اندازه ی تنهاییِ من خوشبختی

من به اندازه ی زیباییِ تو غمگینم...

 

"حمید_مصدق"


متن کامل شعر

جنون

...

با این دروغ رنگی درشت

که در میان پلک هایت موج می زند

با این پاهای کشیده و محکم

که یاد مردانگی های رو به انقراض را

در من زنده می کند

با این دهان گوشتی خوش فرم

که به نام کوچک من عادت نکرده اند

با این صدای دو رگه سرخوش

که یک دوستت دارم از آن نمی چکد

چه کرده ای با من!؟

با من چه کرده ای!؟

که بر زمینم می زنی و من

هر بار بلند می شوم

و باز می خواهمت.

 

"فرنگیس شنتیا"

از کتاب: بغض های نارس / نشر فصل پنجم / 1395


در حال دوست داشتن توام

در حال دوست داشتن توام

مثل ...

چادر نماز بی بی به عبادتش!

مثل ...

شعر به چشم هایت!

مثل ...

دوستت دارم به لبهایم!

مثل ...

نفس به اسمت!

نه!

مثل اسمت به نفسم!

 

"حامد نیازی"


مرا با حقیقت بیازار

مرا با حقیقت بیازار

اما هرگز با دروغ

آرامم نکن!

 

"رومن رولان"

 

 

رومن رولان (Romain Rolland)‏ (۱۸۶۶- ۱۹۴۴) نویسنده فرانسوی.


مصلحت

از من بد بگو

کوچکم کن

به اندازه زنان ملال آوری

که چون گرسنگان مفلوک

به دنبال بوی گوشت تو

دست و پا می زنند

آن خواب های مخفیانه رو به جنگل و دریا

آن عاشقانه های مه گرفته دلتنگ

به این فریب های کوچک عامیانه می ارزد

بگذار کسی نداند

مردی که در ملاء عام شلاق به جانم می کشد

همان کسی است که پنهانی

زخم هایم را می بوسد

و آبم می دهد.

 

"فرنگیس شنتیا"

از کتاب: بغض های نارس / نشر فصل پنجم / 1395

زخم آخر

مرا روی زانوهایت نشاندی

موهایم را بوسیدی  و گفتی:

«در آن ساحل باران خورده پاییزی

که موهایت روی شانه هایت می لرزید

چقدر زیبا بودی.»

گفتی:

«یادت می آید

جای لب های صورتی خوش رنگت

روی گونه ام  پاک نمی شد

و یک نفر از آن دور دست ها

از بوسه هایمان شماره بر می داشت.»

... بلند شدم

و تکه تکه های خودم را

از روی زانوهایت جمع کردم

اما در میان تکه پاره ها

دهانم را پیدا نمی کردم

تا بگویم

من هرگز

ساحل باران خورده به چشم ندیده ام

هرگز لب هایم را صورتی خوش رنگ  نکرده ام

و هیچ وقت موهایم تا روی شانه هایم نبود!

 

"فرنگیس شنتیا"

از کتاب: بغض های نارس / نشر فصل پنجم / 1395


آنچنان جای گرفتی

آنچنان جای گرفتی

تو به چشم و دلِ من

 

که به خوبانِ دو عالم

نظری نیست مرا ...


شاعر: ؟

گنجشک کوچک من باش

به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،

بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و

برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...


"احمد شاملو"

(از دفتر: هوای تازه)


به سودای تو مشغولم

به سودای تو مشغولم

ز غوغای جهان فارغ ...

 

"وحشی بافقی"

 

 

فتاده‌ام به رهت

فتاده‌ام به رهت

چشم و گوش گشته سراپا

بیا که گوش به آواز،

پا و چشم به راهم...

 

"وحشی بافقی"


نامه های احمد شاملو به آیدا - 14

آیدای خودم؛ آیدای احمد!

...

چشم هایت با همه ی مهربانی های عالم به من نگاه می کنند؛ لب هایت با عطش همه ی عالم مرا می بوسند؛ دست هایت با همه ی نوازش ها به سرم کشیده می شود؛_لب های مرا می گذاری که تو ار به دلخواه ببوسند؛ اطلسی های مرا به نوازش دستانم رها می کنی؛ حتی تن گرمت را به گشاده دستی به من تفویض می کنی؛ به تن من که، می کوشد با پرستش آن، دست کم ذره ای از این عطش سوزنده را تسکین بخشد ...

تن گرمت را با گشاده دستی و اطمینان به تن من می سپاری، گو اینکه این دیگری با همه ی گرسنگی و عطش نسبت به هرآنچه تویی یا از آن توست، تا بدان حد خوددار و متقی هست که این لذیذترین مائده ی عشق را، چون امانتی مقدس، دست ناخورده به خود تو بازگرداند...

اما با همه ی این ها با همه ی خاطره هایی که هر بار پس از رفتنت در ذهن من باقی می ماند؛ با همه این خاطره هایی که هر بار از هنگام رفتنت تا بار دیگر که بازآیی در ذهن من تکرار می شود، و با همه ی عطر جنون انگیزی که پس از رفتنت تا ساعات دراز، خاطره ی تو را در این کلبه ی درویشانه زنده نگه می دارد،_ باز، همین که پا از کنار من کنار گذاشتی، آن ناباوری عظیم همیشگی چون کوهی بر سرم فرود می آید و وادارم می کند که باها و بارها، با تعجب از خودم بپرسم:

«_آیدا؟ آیدای من؟ این جا بود؟ کنار من بود؟ این طعم دبش که روی لب های خودم احساس می کنم طعم آخرین بوسه ی اوست؟ این لالایی سکرآوری که مرا این طور مرا به خواب فرو برد، نفس او بود؟ زانوی او بود که گذاشت سرم را بر آن بگذارم؟ باور نمی کنم. آخر این خوشبختی خیلی بزرگ است؛ این یک رویاست!

...

 

از نامه های "احمد شاملو" به آیدا

کتاب: مثل خون در رگ های من

(گزیده ای از صفحات 73 تا 74)


دیریافته

من سالیان پیش باید
سرم را بر شانه های تو می گذاشتم

و می مردم
سال هایی که پاهایم
در شهر بی ناله و متروک جا مانده بود
و کسب و کارم
سرشماری جنازه های بی سر بود
کجا بودی که ندیدمت؟
آن سال ها که بر زمین می خوردم
و دستی نبود که از خون بلندم کند
چرا به حرمت دهانی

که التماس دعا می خواست
نگفته بودی سلام؟
حالا که دیگر
از آن موهای دخیل بسته بر درختان خشک
چیزی نمانده است
این روزها تکه پاره تر از آنم
که بخواهی به لبخند و بوسه ای
به هم پیوندم زنی.

"فرنگیس شنتیا"

از کتاب: اوی من


نامه هایی که خواننده ندارند - 8

این روز ها التهاب می بافم و هراس می پوشم. تنم را از شب بر می دارم و به شب وصله می زنم. هوا را تنفس که نه، می بلعم! اما دریغ از آبی که روی آتش ریخته شود. این اسفند رسالتش سوختن است، تا آخرین دانه اش را فدای مشکی چشم هایت نکند دست نمی کشد از آتش...
می سوزم و شبیه غم تکثیر می شوم در هوای نبودنت. بیا بوسه هایت را در پاکتی ابریشمین بپیچان از این همه دور حواله ی چشم های من کن که می گویند بوسه ی عاشق شبیه پروانه بر زخم می نشیند، بخیه می زند روح سوگوار و تنهای معشوق را...
بردار همه ی قانون ها را، به این لوح محفوظ بلند بالا تبصره ی عاشقانه اَی اضافه کن. شبیه »دوستت دارم، بی احساس تملکت» شبیه «می خواهمت پرنده ی آزاد» شبیه «بی هراس بغلم کن».

کسی چه می داند، این تبصره ها روزی قد می کشند و قانون می شوند... بیا تا دیر نشده بیا... کسی نیست تا بوسه را جریمه کند و برای آغوش حکم حبس بنویسد... بیا... تا عشق چیزی نمانده!

 

"روشنک آرامش"

(نامه هایی که خواننده ندارند)

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟

 

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی

گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

 

گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو

من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟


"عراقی"

--------------------------------------------------------


متن کامل شعر:

 

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟

 

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی

گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

 

گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو

من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟


بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال

عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

 

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب

به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

 

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید

جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

 

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید

وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

 

گفتی: "از لب بدهم کام عراقی روزی"

وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی.

 

"عراقی"

 

برگرفته از کانال:
@baran_e_del

قشنگی زندگی

قشنگی زندگی
یکیش موهای توست ...
گل من !
نه این که راه بروی باد را پریشان کنی ...
نه !
در آغوشم بخوابی
که موهات را نفس بکشم ...
آرام در باغ روحت بچرخم
در بهشت پرتقال و نارنج
و قشنگی بودنت را به تنت بگویم ...

"عباس معروفی"

برگرفته از کانال:
@baran_e_del

همین که می‌خندی

همین که می‌خندی
دوباره دلم ضعف می‌رود
دوباره واژه‌ها صف می‌کشند
برای سرودنت، برای بوسیدنت
دوباره بیچاره‌ات می‌شوم
دوباره عاشقت..

"
لیلا مقربی"

برگرفته از کانال:
@raziel_kh

بفرما به سرایم

یا بفرما به سرایم
یا بفرما به سَر، آیم

غرضم وصل تو باشد
چه تو آیی، چه من آیم

گر بیایی دهمت جان
ور نیایی کُشَدم غم

من که بایست بمیرم
چه بیایی، چه نیایی

"کشکول طبسی"

برگرفته از کانال:
@raziel_kh

مثل کوهیم

مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم است
لذت عشق من و تو نرسیدن به هم است

ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقدیریم
عاشقى کردن ما شرح عدم در عدم است

مثل یک تابلوى نیمه ى نفرین شده اى
دست هر کس که به سوى تو بیاید قلم است

عشق را پس زدى اى دوست ولى پیش خدا
هر که از عشق مبّرا بشود ، متهم است

مى روى دور نرو قبل پشیمان شدنت
فکر برگشتن خود باش و زمانى که کم است

قبل رفتن بنشین خاطره اى زنده کنیم
بنشین چاى بریزم ، بنشین تازه دم است

"سید تقی سیدی"

برگرفته از کانال:
@raziel_kh

هیچ می‌گویی اسیری داشتم ...

هیچ می‌گویی
اسیری داشتم حالَش چه شد...؟

خسته‌ی من نیمه جانی داشت،
احوالش چه شد؟

"محتشم کاشانی"

برگرفته از کانال:
@raziel_kh

من هنوز در خدا نمرده ام

من هنوز در خدا نمرده ام
و برای رهایی از زندگی تهی از خدا
تلاش نکرده ام
من هنوز عاشقِ تاریکیِ توام
هنوز تنفسِ مه آلودت گرمم می کند
هنوز در خود زنده ام
و درخدا نزیسته ام
هنوز درخششِ چشمهای تو
خورشید را به زیر می کشد
هنوز تبسمِ لب هایت
طوفانی است که خانه خرابم می کند
هنوز در خدا نمرده ام
در خدا نزیسته ام
و در خویش زنده ام
و مانده ام زندگی در خشکسالیِ من
بدون هیچ رویشی از شعر
بدون هیچ معنایی
به چه می ماند؟

"راضیه خدابنده"
(رازیل(

 

کانال شاعر:
@raziel_kh