کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

فقط دعوتم کن - زهره طلوع حسینی

آدم ها
در کوچه و خیابان
طوری که مثلا پیدا نیست
به هم نگاه می کنند
لعنت به چشم های منتظر!
تو را باید همیشه
با لب های پر رنگ
در خیابان دنبال کرد!

من زنی را دوست داشتم
که در تقویم چشم هایش
روزی وجود نداشت
و سیاه بخت بود!
و عاشق مردانی می شد
که نامشان روی خیابان های شهر است
و از هر کدام
کودکی به دنیا می آورد

حالا می دانم جز باد، کسی
مسئول پریشانی موهایم نیست
و تو را تنها باید نوشت
و اگر چشم هایم را روی هم می گذاشتم
دیگر منتظر نبودند
و لبهایم را اگر...

هر خبری که می نویسم
هر جریده ای که منتشر می شود
مطابق است با تاریخ روزهای نبودنت
این روزها کجایی
که گردن باد را بفشاری
مبادا پریشانم کند!

اصلا برایم خبر آورده اند
که شیخ تان با مریدان فراوان می آید
اینها چه می دانند
که مریدان شیخ ما
بادهای هرزه جهان اند
و زنی را که دوست داشتم
در هر بهار بارور می کنند

فقط دعوتم کن
و نیا!
قول می دهم
آنقدر خوب بمیرم
که بادها به احترامم بایستند
مریدان به احترامم فراموشت کنند
آدم ها به احترامم نگاه به هم نیاندازند
و تو
سنگ های کفشت را خالی کنی
و بوسه ای برایم بفرستی...

"زهره طلوع حسینی"

---------

منبع: http://nimage.blogfa.com

اسارت دستانت - مریم میر ابراهیمی

آزادی برایم
چونان آب برای دریا است
پس چگونه است که اسارت دستانت را
تحمل که نه، عاشقانه دوست می دارم
چگونه است که رهایی بال هایم
تنها در حصار چشمان تو اوج می گیرد
چگونه است هزاران کلمه ای که به تاخت
بر دروازه های جانم هجوم می آورند
تا سرزمین های درونم را فتح کنند
اما اجازه عبور نمی یابند
جز سلامی که از لبهای تو آویخته
چگونه است اینهمه تنهایی را درون خانه جا دادن
برای حضوری که ممکن نیست بر سرم آوار شود

من تو را به دنیا می آورم
از میان تمام زنانی که ساختار خلقتم را معماری کرده اند
از میان خاکستر مردانی که ققنوس را به آتش کشیدند
از میان دیوار هایی که با گام های زمان در وجودت ترک برمی دارند

شب و روز را قضاوت نمی کنم
تا در کنار تو همیشه طلوعی باشم برای جهانیان
من در شاخه های بر افراشته ی دستانت گیر می کنم
و چونان پرنده ی خارزار
زیباترین مرثیه ی شرقی را
آواز خواهم داد.

"مریم میر ابراهیمی"

---------

منبع: http://nimage.blogfa.com

پر از واهمه ی پنهان - علی اکبر گودرزی

پر از واهمه ی پنهان
پاییز از کنارم می گذرد
و برگ نادیده ی بهار بر سینه ام می نشیند
دیگر از تنهایی گریزی نیست.
اکنون می دانم که با سایه ی کوتاه آدمی
نجوایی است که هیچ کس آن را نمی داند
و در سکوت شب های مهتابی
رویای مرگی غریبانه و تنها؛
در خاطرم کوهی است با اسبی شکسته و خاموش
و سپیداری با زمستانی بلند
و آسمانی که در خواب دورش
گریه ی سرزمین افسانه هاست.
با آرزویم اما
میانه ی آوایی است که آرام در باد گم می شود.


"علی اکبر گودرزی طائمه"
از کتاب: قلب های کوچک شهر بزرگ

درباره شاعر: علی‌اکبر گودرزی (زاده ۱۳۳۴ - درگذشته ۱۲ آبان ۱۳۹۵) دوبلور، گوینده مستند و شاعر اهل ایران بود.

بدن تو بیکران است - یانیس ریتسوس

می‌خواهم بدن تو را شرح دهم:
بدن تو بی‌کرانه است
بدن تو گلبرگ نازک گل سرخی‌ست در لیوان آبی زلال
بدن تو جنگلی وحشی‌ست با چهل هیزم شکن سیاه
بدن تو درّه‌های ژرف نم‌ناک است پیش از آنی که آفتاب بردمد
بدن تو دو شب است با برج‌های ناقوس و شهاب‌های ثاقب
و قطارهای از ریل خارج شده.
بدن تو میخانه‌ای نیمه روشن است با دریانوردان مست و سوداگران توتون
آن‌ها رقص‌کنان، بشکن می‌زنند لیوان‌ها را می‌شکنند و فحش می‌دهند
...
بدن تو دریاچه‌ای شفاف است
که در ژرفایش شهر سپید غرق شده پدیدار است
بدن تو دخترکی گلی رنگ است
او زیر درخت سیب نشسته است و برشی نان تازه
و گوجه فرنگی قرمز نمک‌زده‌ای می‌خورد
هر از گاه هم شکوفه‌ی سیبی را در میان سینه‌هایش فرو می‌کند
بدن تو زنجره‌ای در گوش خوشه‌چین انگور
که سایه‌ای بنفش بر گردن‌ تاسیده از آفتابش می‌افکند
و خودش به تنهایی آواز می‌خواند
آن‌چنان که همه‌ی انگورها با هم نمی‌توانند بگویند
بدن تو دیدگاهی زیباست
خرمن‌گاهی بزرگ بر قله‌ی تپه‌ای
یازده اسب برف‌گون،
بافه‌های کتاب مقدس را خرمن‌کوبی می‌کنند
کاه‌های زرین آینه‌های کوچک را بر گیسوان تو سنجاق می‌کنند
...
بدن تو بیکران است
بدن تو نانوشتنی است و من می‌خواهم آن را بنویسم
آن را تنگ‌تر بر بدن خود بفشارم،
در خود جای دهم آن را و در آن‌جای گیرم.
---------
"یانیس ریتسوس"
آتن - 1981.02.18
مترجم: فریدون فریاد
از کتاب: اروتیکا

منبع (متن کامل شعر): http://nimage.blogfa.com 

درباره شاعر: یانیس ریتسوس (۱۹۰۹ –۱۹۹۰) شاعر یونانی، فعال چپ‌گرا و از اعضای فعال گروه مقاومت یونانی در طول جنگ جهانی دوم بود.

آن شب از دفتر چشم تو - ادیب برومند

آن شب از دفتر چشم تو غزل ها خواندم
چه غزل ها که به یاد دل شیدا خواندم

موج مى زد ز فریبا نگهت عشوه و ناز
وآنگه از چشم تو دلجویى دریا خواندم

آن شب آن چهره ی تابنده و تاب سر زلف
دیدم و قصه ی بى تابى فردا خواندم

محو شوق از نگه جاذبه خیز تو شدم
راز سرمستى از آن ساغر صهبا خواندم

راز شیدایى و پا بر سر آرام زدن
در سراپاى وجودت به تماشا خواندم

تا گشودى دو لب بوسه طلب را به سخن
نکته ها زآن لب شیرین شکرخا خواندم

این که افروخت به بیدارى من شمع مراد
درس عشقى است که در عالم رویا خواندم

آن حقیقت که ز دیدار خرد پنهان بود
در خط جام به دمسازى مینا خواندم

راز هر مذهب و دین مکتب انسانى بود
که بسى نکته در این مکتب والا خواندم

شرح پایندگى عشق و هنر بود ادیب
آنچه در حاشیه ی دفتر دنیا خواندم.

"ادیب برومند"

از راه وفا گاه زما یاد توان کرد - ملا احمد نراقی

از راه وفا گاه زما یاد توان کرد
گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد

صید دل من لایق تیغ تو اگر نیست
در راه خدا آخرش آزاد توان کرد

نالم، مگر از ناله به رحم آورم آن دل
اما که چه با خوی خداداد توان کرد

زین بعد کسی ناله من نشنود آری
تا چند مگر ناله و فریاد توان کرد؟

مستم ز می عشق چنان کز پس مرگم
صد میکده از خاک من آباد توان کرد

انصاف کجا رفت ببین مدرسه کردند
جایی که در آن میکده بنیاد توان کرد

منمای به زهّاد ره کوی خرابات
این ره نه به هر بوالهوس ارشاد توان کرد

با غیر صفایی مه من عهد وفا بست
دل را به چه امید دگر شاد توان کرد.

"ملا احمد نراقی"

چشمان تو برهم زده - مهدی نوروزی

چشمان تو برهم زده بازار جنان را
پیغمبری آموخته موسای شبان را

آشوب به پاکن همه ی شهر به گوشند
یا شور بزن یا بدران جامه دران را

بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است
بیچاره نکن حاج حسین و پسران را

این عکس رخ توست که بر ماه نشسته
نشنیده ولی بچه پلنگ ایـن جریان را

برعهد تو دلبسته و دل خوش به تو کرده
حافظ که رها کرده همه مغبچگان را

کافر شده هرکس که تورا دیده به محراب
با یاد تو "قَلوَش" غلیان کرده اذان را

"آن را که عیان است چه حاجت به بیانش"
بوی خوشت این بار عیان کرده بیان را

"مهدی نوروزی"

ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮ - ‏بابک سلیم ساسانی

ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﻣﻦ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﯾﯽ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ

ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻣﻦ ﮔﻢ ﺑﺸﻮﯼ
ﭼﻮﻥ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ

ﺗﻮ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪﻩ ﯼ ﯾﮏ ﻗﻄﻌﻪ ﯼ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﻭ ﻣﻦ
ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻧﺖ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺐ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺗﻮﺍﻡ

ﺭﻭﯼ ﺳﻦ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻧﻔﺴﺖ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ
ﻣﺜﻞ ﺍﮐﺴﯿﮋﻧﻢ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ

ﺑﯿﻦ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ

"‏بابک سلیم ساسانی"

بعد تو با سختی بسیار - ‏بابک سلیم ساسانی

بعد تو با سختی بسیار نفس می کشم
پنجره ام در تن دیوار نفس می کشم

پیرم و هرچند زمین گیر شدم مثل کوه
باز ولی با دهن غار نفس می کشم

از شب و روزم چه بگویم نفسی هست و نیست
بعد تو انگار نه انگار نفس می کشم

بوی تو را می دهد این خانه و دلواپسم
کم شود از عطر تو هر بار نفس می کشم

زندگی از چشم من افتاده و گاهی به زور
بین غم و قهوه و سیگار نفس می کشم

گورکن آن روز که من مردم اگر او رسید
بیل نزن، دست نگه دار، نفس می کشم.

"‏بابک سلیم ساسانی"

------------------------------

درباره شاعر: بابک سلیم ساسانی، شاعر و تارنه سرا، متولد 13 اسفند 1366 ، کرمانشاه ، تحصیلات: کارشناسی مهندسی عمران

فرصتی نیست به جز فرصت آخر - حسین آهنی

فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم
شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم


قلب تو قله ی قاف است و زمرد بدنی
ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم


توی این کوچه کسی منتظر آمدن است
در به در می زنم انگشت به هر در که منم


خسته ای، خسته از این درد نباید بشوم
سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم


هی ورق می زنی و پلک... کجا می گردی؟
آن غزل مرد تب آلوده ی دفتر که منم


فارغ از جنگ در این سینه تو آسوده بمان
کیسه ی خاک پر از طاقت سنگر که منم


می رسد صبح و تو با آینه ات می گویی
بین آن خاطره ها از همه بهتر که منم.


"حسین آهنی"

درباره شاعر: حسین آهنی، متولد 1357 تهران، درگذشته: خرداد 1400 ، کتاب: مجموعه غزلیات «برای نگاهت» سال 1399

توی این خانه کسی بعد تو - مهسا تیموری

توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده
دهن پنجره از رفتن تو وا مانده


قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو
مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده


چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات
"دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده


چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر
تکه هایی است که از روح تو این جا مانده


بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان
زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده


از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست
از من اما جسد یک زن تنها مانده.


"مهسا تیموری"

درباره شاعر: مهسا تیموری، متولد ۱۳۶۳، کرمانشاه است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی است. مجموعه‌ غزل این بانوی شاعر، با عنوان «فقط» در سال ۹۵ با همکاری نشر شانی به چاپ رسید.

بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد - فرشید تربیت

بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد

چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد

 

نکند وارث لبخند مونالیزایی!

که لبت مثل لبش، راز نهانی دارد؟

 

هُرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو

گاهگاهی هوس خوشگذرانی دارد

 

کاش تکلیف مرا چشم تو روشن بکند

که خریدار تو بودن چه زبانی دارد؟

 

با دوتا بوسه بیا امر به معروف کنیم

لذتی بیشتر از چشم چرانی دارد

 

بعد آشوب بزرگی که لبت برپا کرد

چشم تو فتنه ی یک جنگ جهانی دارد

 

بوسه ات ولوله انداخته در اندامم

حتم دارم، لبت اکسیر جوانی دارد.

 

"فرشید تربیت"

درباره شاعر: فرشید تربیت متولد بوشهر، کارشناس ارشد هنرهای نمایشی، مدرس تئاتر، شاعر و ترانه سرا و مدیر رادیو کودک.

گفت در چشمان من - سجاد سامانی

گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر

گفتم آری، خود نمی‌دانی که زیبایی چقدر

در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:

دوره‌گرد آشنا! دور و بر مایی چقدر

ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی

هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر

عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت

دل نمی‌بندی ولی محبوب دلهایی چقدر

آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال

بیش از این طاقت ندارم، دیر می‌آیی چقدر.

"سجاد سامانی"

درباره شاعر: سجاد سامانی متولد ۱۴ دی ۱۳۷۱ در تهران است.

ببر به نام خداوندت - حسین صفا

بِبُر به نام خداوندت

که لطف خنجر ابراهیم

به تیز بودن احکام است

نبخش مرتکبانت را

تو حکم واجب الاجرایی

و عشق جوخه ی اعدام است

 

به دست آه بسوزانم

که شعله ور شدنم دود است

کفن به سرفه بپوشانم

که سربه سر بدنم دود است

و نخ به نخ دهنم دود است

غمت غلیظ ترین کام است

 

سرنگ ها همگان قرمز

و رنگ ها همگان قرمز

سماع مولویان قرمز

جهان کران به کران قرمز

که رنگی از رُژ گلگونت

هنوز بر لب این جام است

 

بگو ستاره ی دردانه!

در انزوای رصدخانه

کدام کوزه شکست آن روز

که با گذشتن نهصد سال

هنوز حلقه ی دستانش

به دور گردن خیام است؟

 

ببین چقدر اسیرم من!

چنان بکُش که اگر مردم

هزار بار بمیرم من

 

دسیسه های تو! می بینی؟

گلوی پاک امیرم من

که در تدارک حمّام است

 

چه حکمتی ست در این مردن؟

-در عاشقانه ترین مردن-

و مغز را به فضا بردن

و گریه را به خَلا بردن

 

چه حکمتی ست که در آغاز

نگاه من به سرانجام است؟

 

"حسین صفا"

--------------------------------------

درباره شاعر: حسین صفا شاعر و ترانه‌سرا، متولد 30 آذر 1359 در تهران است. آثار چاپ شده: کنار پلّه تاریک و چند غزل برای زنم ، وصیت و صبحانه ، من کم ‌تحملّم ، صدای راه‌پلّه می‌آید و ...

---------------------------------------

دانلود آهنگ جدید محسن چاوشی به نام ببر به نام خداوندت / از آلبوم ابراهیم (1401)

تا کی به تمنای وصال تو یگانه - شیخ بهایی

تا کی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

 

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی‌جوید و من صاحب خانه

 

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

 

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه نیم من که روم خانه به خانه

 

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آیین تو جوید

تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید

هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

 

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست

هرچند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست

تقصیر «خیالی» به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

 

"شیخ بهایی"

(مخمس)

+ مخمس یا تخمیس به مسمط پنج‌مصراعی می‌گویند که چهار مصراع اول آن هم قافیه (هم مصرع) هستند.

دلبران دل می برند - مصطفی ملکی

دلبران دل می برند اما تو جانم می بری

ناز را افزوده با نازت توانم می بری


سوز درد عشق را با غمزه های ناز خود

تا ته قلب من و تا استخوانم می بری


می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!

با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری


 تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان

دستهای مهربان را بر لبانم می بری


می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا

شعر را با بوسه از روی زبانم می بری


تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...


"مصطفی ملکی"

من تفنگی شده‌ام رو به نبودن‌هایت - حسین غیاثی

من تفنگی شده‌ام رو به نبودن‌هایت

رو به یک پنجره در جمعیتِ تنهایت


فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم

بی‌هوا بین دو ابروی تو شلیک کنم


خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کشت

قهر نه‌، دوری تو قلبِ مرا بی‌گله کشت


موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد

حسم از سردی این بی‌خبری فرق نکرد


از دلم دور شدی فکرِ تو آمد به سرم

خواب می‌بینمت از خواب نباید بپرم


خواب پرواز تو با نامه‌ی خیسی در مشت

تو نباشی غم این عصر مرا خواهد کشت


عصر تلخی که به‌جز خاطره‌ای قرمز نیست

عصری تلخی که به‌جز ترس خداحافظ نیست


یک دو راهی‌ست که از گریه به دریا برسم

به تو تنها برسم یا به تو تنها برسم


خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کشت

قهر نه‌، دوری تو قلب مرا بی‌گله کشت


موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد

حسم از سردی این بی‌خبری فرق نکرد


"حسین غیاثی"

حسین غیاثی، متولد 1361، شاعر و ترانه ­سرا

قرارمان باشد شب یلدا - سوسن درفش

من شب های عاشقی را
بلند و طولانی دوست دارم
و بوسه ها را
شیرین و سرخ
شمرده و دانه دانه
شبیه انار
پس قرارمان باشد شب یلدا
می خواهم کمی بیشتر دوستت داشته باشم.

"سوسن درفش"

جز کوی تو - ظریف اصفهانی

جز کوی تو دل را نبوَد منزل دیگر

گیرم که بوَد کوی دگر، کو دل دیگر؟

"ظریف اصفهانی"

+ محمدحسن ظریف اصفهانی، شاعر و ادیب قرن سیزدهم هجری اهل اصفهان بوده است.

یک جهان بر هم زدم - فیاض لاهیجی

یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم ترا

من چه می‌کردم به عالم گر نمی‌دیدم ترا

"فیاض لاهیجی"

درباره شاعر: فیاض لاهیجی (درگذشتهٔ ۱۰۷۲ قمری) از متکلمان مسلمان و شیعه، صاحب تألیفاتی چون گوهر مراد، سرمایه ایمان و شوارق الالهام است. او و فیض کاشانی شاگرد و داماد ملاصدرا بودند. 

متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...