کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

برای من که دلم - مسعود امیری نژاد

برای من که دلم چون غروب پاییز است

صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است

چه آتشی به دلم زد نگاه معصومت

از آن دو چشم قشنگت که عشق لبریز است.

"مسعود امیری نژاد"

کوچک قشنگم - عباس معروفی

آدمهای کوچک به آدمهای بزرگ فکر می کنند
و آدمهای بزرگ به ایده ها.
من فقط به تو فکر می کنم، کوچک قشنگم!
اصلاً اگر فکر تو بگذارد،
ایده های زیادی در سر دارم.
اولیش اینکه...
دوباره عاشقت شوم.
"عباس معروفی"

 

تا زمانی که رسیدن - علی صفری

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد

 

زندگی درد قشنگی ست به جز شب هایش

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد

 

یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟

کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!

 

خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند

خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!

 

شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی

من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد

 

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر

سر و سریست که با موی پریشان دارد

 

"من از آن روز که در بند توام" فهمیدم

زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد.

 

"علی صفری"

 

من کیستم تا هر زمان - هلالی جغتایی

من کیستم تا هر زمان پیش نظر بینم ترا؟

گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم ترا

صد بار آیم سوی تو، تا آشنا گردی بمن

هر بار از بار دگر بیگانه تر بینم ترا

"هلالی جغتایی"

 

متن کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

حسرت دیدار - سیمین بهبهانی

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

 

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن

بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

 

بگذار که چون نالهٔ مرغان شباهنگ

در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

 

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب

در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

 

می میرم از این درد که جان دگرم نیست

تا از غم عشق تو دگربار بمیرم

 

تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم

بگذار بدانگونه وفادار بمیرم.

 

"سیمین بهبهانی"

وصل تو - سیمین بهبهانی

هر چه هستم و هستی باش
دیگر نمانده طاقت پرهیزم

آغوش گرم خویش دمی بگشای
تا پیش پای وصل تو جان ریزم.

 "سیمین بهبهانی"

مده ای رفیق پندم - سعدی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم

تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

"سعدی"

کس نیست در این گوشه - شهریار

کس نیست در این گوشه فراموش‌تر از من
وز گوشه‌نشینان تو خاموش‌تر از من

هر کس به خیالیست هم‌آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من

"شهریار"

سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵- درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود.

پ.ن: استاد در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشودند و ارادت خاصی به ائمه و امام و انقلاب و آقا داشتند... دیگه همین.

---------

27 شهریور، سالروز درگذشت استاد شهریار و "روز شعر و ادب فارسی" گرامی باد.

عطر خوش گیسوان تو - نیکی فیروزکوهی

آیا باید در آغوش تو جای می‌‌گرفتم

و آرزو می‌‌کردم

همان جا

همان لحظه

آغشته به عطرِ خوشِ گیسوانِ تو بمیرم؟

آه نازنینم

در آغوش تو جای گرفتم

همان جا

همان لحظه

مرا خوش تر آن بود

از عطر خوش گیسوانت

جانی دوباره بگیرم.

"نیکی فیروزکوهی"

هر چند که در راه تو خوبان - هلالی جغتایی

هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند

حیفست که بر خاک نهی آن کف پا را

"هلالی جغتایی"

متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

برای رنج کشیدن - چارلز بوکوفسکی

ما برای رنج کشیدن آفریده شده ایم
ولی به دنبال لذت می گردیم
باید پذیرفت که تنها راه ادامه دادن
لذت بردن از رنج هایی ست که می کشیم.

"چارلز بوکوفسکی"

ترک یاری کردی - هلالی جغتایی

ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را

دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را

گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم

خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را

"هلالی جغتایی"

دنیای تو همین جاست - نیکی فیروزکوهی

دنیای تو همین جاست
کنار کسی که
قسم می خورد به حرمت دستهای تو
کنار کسی که
با خدای خود قهر می کند
با موهای تو آشتی
کنار کسی که
حرام می کند خواب خودش را بی رویای تو
کنار کسی که
با غم چشمهای تو غروب می کند
غروب محبوب من
غروب
همان جایی که
اگر تو را از من بگیرند
سرم را می گذارم تا بمیرم.

"نیکی فیروزکوهی"

 

دلم برایت تنگ شده - نیکی فیروزکوهی

دلم برایت تنگ شده
باید ببینمت
باید صدایت را بشنوم
بشنوم که صدایم می زنی
که اسم مرا با تاکید بر زبان می آوری
باید بشنوم که می خندی
که زندگی را دوست داری
که سختی ها را به هیچ می گیری
که دوری برایت معنی ندارد
باید صدای کفشهایت را بشنوم
آن وقار و آرامش نهفته در هر قدمت را
باید دستانت را ببینم
وقتی پرده را کنار می زنی
وقتی گلهای تازه در گلدان می گذاری
وقتی ساز می زنی
باید چشمهای قهوه ای رنگ را ببینم
وقتی به بازی کودکی نگاه می کنی
وقتی نقاشی های دخترت را نشان می دهی
وقتی وسط یک پرتقال، بچه پرتقالی می بینی
وقتی به دیدارت می آیم
و می خواهم مرا به نام بخوانی
وقتی می بینی زخمهایم از دیدار تو خوب می شوند
وقتی می بینی دوباره می خندم
دوباره ساز می زنم
دوباره گلهای تازه را در گلدان می کارم
وقتی دیگر دلتنگ نیستم!

"نیکی فیروزکوهی"

صبحگاهان وقتی آفتاب - سوزان پولیس شوتز

صبحگاهان
وقتی آفتاب
در حال روشن کردن روز است
من بیدارم
و اولین فکرم تویی
شبانگاهان
در تاریکی به درختان خیره می شوم
که چون سایه هایی در مقابل ستارگان خاموش
قد کشیده اند
مجذوب این آرامش مطلق می شوم
و آخرین فکرم تویی.

"سوزان پولیس شوتز"

منبع: https://sheromehr.ir/

سوزان پولیس شوتز (Susan Polis Schutz) متولد 1944 نیویورک، آمریکا. این شاعر برجسته‌ی آمریکایی متعلق به نسلی از شاعران موسوم به «نیروی عشق و صلح» است که در دهه‌ی شصت میلادی در آمریکا شکل گرفت.

من که یک بار به وصل تو رسیدم - هلالی جغتایی

من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر

کی توانم که شوم از تو به یک بار جدا؟

"هلالی جغتایی"

 متن کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

خاک کویت ز سرم برد - هلالی جغتایی

خاک کویت

ز سرم برد هوای دگران ...

"هلالی جغتایی"

 

 هِلالی جغتایی اَستَرآبادی (مرگ ۹۰۸ ه.ش)، از شاعران پارسی‌گوی ایرانی در سدهٔ ۹ هجری خورشیدی بوده است.

متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد - سعدی

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتی ام پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

"سعدی"

 

متن کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

بیا نزدیک تر - تس گالاگر

حتی پرندگان نیز،

یکدیگر را یاری می رسانند…

بیا نزدیک تر،

نزدیک تر…

یاریم کن تا بوسه ات را برچینم.

"تس گالاگر"

مترجم: رضا رضوانی بروجنی

منبع: https://sheromehr.ir/

 

تس گالاگر (Tess Gallagher) متولد ۱۹۴۳، شاعر و نویسنده آمریکایی.

از چه رو گویی که من در بند ِزلف ِدیگرم - مسعود آذر

از چه رو گویی که من در بند ِ زلف ِ دیگرم
منکه یک موی ترا با قیمت ِ جان می خرم.

منکه جز خاک ِ ره ِ پایت نبوسیدم دمی

هر دم آید از چه رو خاک ِ جفایت بر سرم.

مخفیانه لب به لب با جام ِ مِی دیدم ترا

من مگر با جان ِ خود بر لب ز جامی کمترم.

هر شب آغوش ِ مرا نادیده گر گیری بدان

بسترم گرید چو کودک بر تو من بر بسترم.

عاشقان را نیست در دل راه و رسم ِ امتحان

ورنه گر خواهی بگو تا قاب ِ سینه بر درم.

هیچ مرغی را به سر جز خاطرِ پرواز نیست

قدر ِ دام ِ عشق من دانم که بی بال و پرم.

فرقِ من با شمع ِ شب، سوزاندن ِ پروانه است

من چگونه سوزم ات با مشتی از خاکسترم.

تو مرا جان گویی و من گر نمی گویم ترا

در به در در جستجوی اسمی از جان بهترم.

روزگار از طاقت ِ آذر به تنگ آمد چو دید

هم به دوشم بار ِ او هم داغ ِ دلبر می برم.

"مسعود آذر"