کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دوستت خواهم داشت

دوستت خواهم داشت
باشد که بودن در آسمانِ این خانه را
از ستاره بیاموزی
که من در شب
خودم را یافته ام
تو را
و حضورِ نوری که خفتگان را
به عشق بیدار می‌‌کند
...
دوستت خواهم داشت
باشد که هر پنجره
خاطره ای باشد
برای انتظار در باران
و بارانِ در انتظار
که این کوچه
پر از عطرِ دیدار‌های دوباره است.

"نیکی‌ فیروزکوهی"

من یک بار مرگ را تجربه کرده ام

من یک بار مرگ را تجربه کرده ام

یک نفر شبیه تو

دست یک نفر

که شبیه من نبود را گرفته بود !

باران هم می آمد ..!

 

"علیرضا هدایت "

-----------------------------------------------


پیشنهاد موزیک:

دانلود آهنگ "زلف بر باد مده" از محسن نامجو


اولین شعرها را من برایت گفته ام

اولین شعرها را

من برایت گفته ام

روی دیواره ی غارها

به شکل

شکار، نیزه و آتش

و هنوز

هیچ‌کس نفهمیده

شکار، نیزه و آتش

فقط استعاره ای هستند

از عشق من به تو.

 

"محسن حسینخانی"

 

از مجموعه: "این عاشقانه های کوچک یک روز بزرگ می شوند"

 

 

بعد از تو از تمام آینه ها بی زارم

تو خستگی را لای انگشتانت دود می کنی

من زندگی ام را پای چشمانت!

عاشقی را که جار نمی زنند

بعد از تو

از تمام آینه ها بی زارم!

 

"راضیه عبدی"

-----------------------------------------------------------


دفتر عشق:

ای کاش

کوه به کوه می رسید

ولی آدم به آدم نه..

دیدن بعضی آدم ها

داغ دل آدم را تازه می کند..!

"ناشناس"


وقتی می گویند: دوستت دارم..

یک مرد معمولا برای به دست آوردن است

که می گوید: دوستت دارم..

زن ها اما

وقتی می گویند: دوستت دارم..

که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.

 

"علیرضا آدینه"

 

برگرفته از وبلاگ: زنانگی های یک زن

http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com/

من اهل دوست داشتنم

من اهل دوست داشتنم

تو اهل کجایی؟

 

"مهدی اخوان ثالث"


آونگ

در نور شمع
زن تری؛
در آفتاب صبح که چشم باز می‌کنی
فرشته تر؛
و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه
عاشقانه آونگ شده ام ...!

 

"عباس معروفی"

هیچ کس از تنهایی تو نمی ترسد

همین که چمدانت را بر می داری،
همه می پرسند می خواهی کجا بروی !?
اما وقتی یک عمر تنهایی،
هیچ کس از تو نمی پرسد کجایی !
انگار همین چمدان لعنتی،

تمام ترس مردم از سفر است!
هیچ کس از تنهایی تو نمی ترسد .

 

"علیرضا اسفندیاری"

 

از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری

بهارنارنج

...

باورش کمی سخت است، می دانم

اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد

که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد

مخصوصا اگر باد

با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد

 

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟

 

"لیلا کردبچه"

 

از کتاب: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر"

نشر فصل پنجم / چاپ اول: 1393




(شعر کامل در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

گل شب بو

شعرم

همهمه ی پنهان توست

گل شب بوی من!

میخواهم تو را

در عبور عطر شبانه ام بشناسند.

 

"محمد شمس  لنگرودی"


عاشقی در انتظار

سرم را بر سینه ی زمین می‌‌گذارم

رودی آرام

اسبی سر کش

قطاری بی‌ قرار

سگی‌ ولگرد

مردی خسته

براستی

صدای پای تو

از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟

آه ‌ای مسافرِ خاموش

ظهور کن !

این قبیله ی بی‌ عشق باید بفهمد

کسی‌ که سر بر دامان زمین می گذارد

دیوانه نیست

عاشقی ‌ست در انتظار.

 

"نیکی‌ فیروزکوهی"

تنهایی حرمت دارد

آدم های کمی هستند که می دانند،
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد .
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند؛
تا آخرش باید بمانند؛
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد .
وگرنه مسافرها همیشه موقع خداحافظی،
تنهایی را هزار برابر می کنند...!

"
علیرضا اسفندیاری "

 

از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری

در من زنی‌ غوغا می‌‌کند

دست‌های تو
زنی‌ خفته در سینه ی مرا
بیدار می‌‌کند
نوک می زند به نوک انگشتانِ تو
در من زنی‌ زمستان را دوباره بهار می‌‌کند
در من شعر
در من شور
در من عشق
در من لطافتِ یک زن بیداد می‌‌کند.....

در من زنی‌
هر شبِ خدا
هر شبِ خدا
مردش را با عشق و هوس اغوا می‌کند
در من زنی‌
با زنانه گی‌‌ اش ماه و مهتاب را رسوا می‌کند
در من زنی‌
در آغوشِ گرم تو غوغا می‌کند
در من زنی‌
غوغا می‌‌کند..

"
نیکی‌ فیروزکوهی"

حسن ادب

همه از لعل لبت خون جگر می نوشم

من که از خنجر مژگان تو در آغوشم

 

شهره شهرم و بر میکده از شرح فراق

می‌خورم باده و بر بوسه مِی، بی‌هوشم

 

نقش روی تو چنان زخم زند بر جانم

که بر این زخمه عجب از دل و جان می‌جوشم

 

تا بر این میکده از نقش تو جویم همه عشق

خرقه اهل به صد حسن ادب می‌پوشم

 

هردم از دیده افسون زنمت نقش خیال

چه کنم گر همه بر نقش رخت مدهوشم

 

سوز دل می‌شودش آهِ سحرگاه چو باز

اگرش بار فراقت چو کشم بر دوشم

 

من که بر بوسه لعلت همه رندم، همه مست

تو مرا پرس که بر زخمه چرا خاموشم.

 

"رضوان عسکری"

 

از کتاب: یادم کن امشب

وبلاگ شاعر:

http://arefaneha63.blog.ir/

باید یاد می گرفتیم

باید یاد می گرفتیم، 

یاد می گرفتیم که زندگی سرکش تر از آن است

که با نوازش احساس و شعور دلبرانه ی عشق رام شود

و دل، ظالم تر از آن است که پس از اولین جوشش عشق

زنجیر جنون اش را از گردن ات بردارد!

باید یاد می گرفتیم حرمتِ تنهایی جان را نشکنیم.

چرا که بهترین افراد،

بهترین رابطه ها،

و بهترین اتفاقات

آن گاه که از سرشت عاشقانه برآیند، درد دارند!

باید یاد می گرفتیم که عشق :

وحشی ترین اتفاق جهانِ غم سوز است 

و ما ناشی ترین عاشقان زمان !

 

"نازنین.ی"

 

وبلاگ: آرامش خیال


بیا زمینی باشیم

بیا زمینی باشیم
من از دوزخی که راهش به بهشت باشد می ترسم
فقط اگر

یکی مثل تو کنارِ من باشد؛
عشق باشد؛
جراتِ گناه باشد.

بگذار زمینی باشیم
بهشت همانجاست که من باشم و تو باشی
چه فرقی می کند که معصوم یا پر گناه باشیم؟

"
نیکی فیروزکوهی"

سه شعر کوتاه از محسن حسینخانی

1)

ماه

هربار کامل می شود

تا خودش را شبیه تو کند

اما نمی تواند!

و این داستان ادامه دارد...

 

2)

حتما باد

شعرهایی که برایت سروده ام را

به گوش بیدها رسانده

که اینگونه مجنون شده اند!

 

3)

در من ریشه کرده ای

اسمت که می آید

گونه هایم

 گل می اندازند

خنده هایم

 شکوفه می دهند.

 

"محسن حسینخانی"

 


آغوش تنهای من

شنیده ام

موی بلند

زنان عاشق را زیباتر می کند

برای همین است

که موهایم را کوتاه کرده ام

این وصله ها

به آغوش تنهای من نمی چسبد.

 

"منیره حسینی"

 

دست خداحافظی

بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم

 

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست

ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم

 

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

 

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو

حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم

 

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز

روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

 

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم

 

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم.

 

"فاضل نظری"

 

از کتاب: آن‌ها 

 

برگرفته از وبلاگ:

غزل های استاد فاضل نظری


جنون!

تو نیستی و من
تا جنون

تا مرزِ نبودن
تا رها شدن از هر چه که رنگ هوشیار ی دارد

تا سقوط
تنها یک قدم فاصله دارم

تو نیستی و من
دلگیر از کسانی که بی خبر می میرند

بی خبر می میرم
مثلِ غریبی که دل به هیچ آشنائی ندارد

با خودم به هم می زنم
مثلِ مسافری که یقینی به رسیدن ندارد

فاتحه ی هر چیزِ آبادی را خوانده ام
تو نیستی و من

به هوایِ تو
سر می زنم به تک تکِ مسافر خانه های این شهر

احساس می کنم
همه غریبه ها بویی از تو دارند!
...

راحت ترین راه را تو انتخاب کردی:
نبودن ...
کوتاهترین راه را من:
جنون... .

 

"نیکی فیروزکوهی"