...
باورش کمی سخت است، می دانم
اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد
که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد
مخصوصا اگر باد
با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد
بارها گفته ام این شهر بهار ندارد
باغ ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید
که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
"لیلا کردبچه"
از کتاب: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر"
نشر فصل پنجم / چاپ اول: 1393
(شعر کامل در ادامه مطلب)
شعر کامل:
باورش کمی سخت است
اما باور کن پدرانمان هم
تمام شب های مهتابی عاشق بوده اند
وقتی به دود سیگارشان خیره می شدند و
باد در پیراهن بلند زنی می وزید
که بهار نارنج می چید و
به مردی که _ فرض کن _
برای تماشای بهار آمده،
لبخند می زد.
باورش کمی سخت است، می دانم
اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد
که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد
مخصوصا اگر باد
با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد
بارها گفته ام این شهر بهار ندارد
باغ ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید
که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
"لیلا کردبچه"
از کتاب: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر"
نشر فصل پنجم / چاپ اول: 1393
حتما ماه هم گناه کار است
اگر کامل نمیتابید
اگر صورت قرص ماهت را نمیدیدم
اگر.....
زیبا بود نیما جان
خسته نباشی
زنده باشید
در دی ماه اتاقم
تصور اردیبهشت و
سایه ی درختی لب آب
رو به رویم می نشینی
و از این سنگ تندیسی
برای میدان خالی شهر می تراشی
می نشینی
با باغی از لبخند
گیلاس های آبدار لبانت
شعر می شوند در دهانم
با موج موهایت
که تمام تابش خورشید
را پس نمی دهند
دل به دریا می زنم
وتا از پشت پلک هایت
شب نرسد
بر نمی گردم
می نشینی
واز برف دندانهایت
تمام ادمک های جهان
برفی می شوند
رو به روی تو نشسته ام
وتا دست می برم
ابر سفید رویایم
گم می شود
وابر های سیاه از دیوار ها می گذرند
وسراسر این اتاق گریه می شود
مجاهد چنانی
قسمت آخرشو دوست داشتم !
بسیار عالی .
مرسسسسسسسسی ...خیلی زیباست این شعر نیما جان.
نمی دونم چرا وقتی می خونمش فضایی مثل فضای رمانهای مارکز رو با اون بوی خاص فرهنگ آمریکای لاتینش احساس می کنم!
لازم شد برم یک بار دیگه عمییییییق بخونمش