کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

بهار فقط عطر تن توست

نه آمدن این

شکوفه هاى بادام

و نه عطر تازه هوا،

پرستو ها هم بى خود
شلوغش کرده اند
..!

بهار فقط

عطر تن توست ..!

 

"مهدى جوافشان"

نه کسی منتظر است

نه کسی منتظر است
نه کسی چشم به راه...
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!
بین عاشق شدن و مرگ
مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق
نصیبی نبری غیر از آه..!

"سید حسین شریفی"

-------------------------------------------------

پ.ن: این شعر در فضای مجازی به نام فریدون مشیری منتشر شده است که با توجه به ساختار و لحن شعر بعید بنظر می رسید چنین باشد!

و این هم منبع و توضیحات آقای حسین شریفی در سایت خودشان در مورد این شعر :

مشیری را با مشق من بدنام نکنید


(شعر کامل در ادامه مطلب)
  ادامه مطلب ...

تو را می جویم

تو را می جویم
میان تمام واژه هایی که بوی دلتنگی تو را می دهند
میان سکوت این خیابانی که روزی خیابان عشق می خواندیش !
میان این دل به خون نشسته ...
اما اینجا هیچ نشانی از تو نیست!
بعد از رفتنت حتی غبار راهت را با خود برده ای!
من تو را با دستان خویش
در سکوت و تاریکی  شب
به خواب عشق سپرده ام
و این خواب زده ی مجنون را راهی کرده ام
راهی همان خیابان  عشق ...!

"دریا خوشابی"

گله یار دل آزار

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا

خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا

التفاتی به اسیران بلا نیست ترا

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا

با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا

 

فارغ از عاشق غمناک نمی‌باید بود

جان من اینهمه بی باک نمی‌یابد بود

 

 (متن کامل شعر در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

آمدن

کاش
یکی پیدا شود
به پاهایت
آمدن را یاد بدهد...

"مریم قهرمانلو"

اولین قرار

امشب بیا و در رویا
مرا ببر به اولین قرار
ناب ترین بوسه
مقدس ترین آغوش
همان جا رهایم کن
می خواهم اشتباهم را جبران کنم!
این بار آنجا از خوشحالی ...
خواهم مرد !!

"حامد نیازی"

بهانه

چیزی را بهانه کن برگرد
وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکی
یا نه برای شناسنامه برداشتن برگشتی
بیا طاقچه را به هم بریز و
همین طور جلوی چشم من
این سو و آن سو برو
به روی خودت نیاور که
دلت می خواهد چمدانت را باز کنی،
بمانی به هوای خستگی در کردن
و کلافه از کجاست..؟ کو..؟ گفتن ها
بنشین، آری بنشین
نشستن یعنی بودن
کمی بیشتر بودن
یعنی نیم نگاهی دوباره به هم انداختن
یعنی گرفتن دست های تو
و آغازِ ِ "جان ِ من نرو بمان" های من.

"رسول ادهمی"

خورشید جاودانی

تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
 
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم.

"فریدون مشیری"

(شعر کامل در ادامه مطلب)

  --------------------------------------
دفتر عشق:
نمی دانم چرا این عقل
یقه ی دلم را رها نمی کند!
مگر تقصیر من است؟
که تو را با دلم می خواهم و
با عقلم جور درنمی آیی!!
"ناشناس"

-------------------------------------------------

ادامه مطلب ...

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم
 
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم.

"حافط"

(شعر کامل در ادامه مطلب)
   ادامه مطلب ...

به مناسبت تنهایی

من یک جای تاریخ
یک جای تقویم
یک ماه از یک فصل جا مانده ام!
همان روز که قول دادم بوسه هایم را نسیم به تاراج نبرد.
همان پنج شنبه ی فیروزه ای رنگ
که دلگرمی آغوشت در من چون شراب چرخید.
همان روز که به سیب سرخ چشمانت کودکانه خندیدم.
من یک پنج شنبه
در دل آذر
در میانه ی پاییز
در اوج تقویم
جا مانده ام!
و تو مدتهاست رفته ای...
من تنها کسی هستم که در تقویمش
پنج شنبه ها
به مناسبت تنهایی تعطیل است!

"حامد نیازی"

خواستن همیشه توانستن نیست

خواستن همیشه توانستن نیست

من تو را می خواستم

توانستم؟

لب داشتم، بوسه خواستم

توانستم؟

دست داشتم، آغوش

توانستم؟

گاهی خواستن توان ندارد

زورش به رفتن، نبودن، نیست شدن

نمی رسد که نمی رسد

او هم که گفته کوه را به دوش می کشد

اگری داشت محال

پاسخی که هرگز نشنیده بود

او به نه باخته بود،

که چنین به ادعا حرف می زد.

 

من ساده می گویم

اگر چشم هایت مرا

می پسندید

کارهای عجیب می کرد

دیوانگی های عجیب و غریب

چیز زیادی نمی خواستم

فقط سری که شب ها روی سینه ات بخواب رود

روزها زود بلند می شدم

و آنقدر دوستت می داشتم

که نفهمیم

چگونه پای هم پیر شدیم.

 

من تو را برای پایان خستگی هایم

نمی خواستم

فقط می خواستم

جای آه!

دهانم گرم اسمت باشد

عزیزم هایی که قبض برق خانه را

پرداخت نمی کنند اما

کاری با چشم های تو می کنند

که اتاق شب هم نور داشته باشد!

 

من خواستم دوستم داشته باشی

باشی

همین

من همین کار ساده را از تو

خواستم

توانستی؟

توانستم؟

 

"رسول ادهمی"


تو را حوالی امروز خواهم بوسید

تو را حوالی امروز خواهم بوسید
بی ترس، بی دلهره
در میان ازدحام عقربه ها
تو را خواهم بوسید
کشنده!.. مرگبار!
تو را خواهم بوسید، چون شراب.

میرقصم در تو...
تو را خواهم بوسید، مثل اردیبهشت
تو را خواهم بوسید
مثل آتش، وقتی به خرمن گندم تنت افتاده!
هر چه بدوی و دور شوی بیشتر گر می گیری !
تو را خواهم بوسید مثل باران
تو را خواهم بوسید
مثل همین شعر...
پس تسلیم باش
چشمهایت را ببند
تو با همین بوسه جاودانه ای

در همین شعر !

"حامد نیازی"


:


از روزی که رفته ای

از روزی که رفته ای

همه چیز به شکل تو در آمده !

همه چیز دارد تو را تداعی میکند

عطرت را

رنگ چشمانت را

صدایت را

حرفهایت را

و حتی بدیهایت را..!

که حالا دیگر دوست داشتنی شده اند!

 

تک تک لحظه هایم پر شده اند از تو!

و من دارد

در میان انبوهی از خاطرات تو

آرام آرام

زنده بگور می شود..!

 

"یاشار عبدالملکی"


آخرین شعر پابلو نرودا

امشب می‌توانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم
شاید بسرایم :
شب ستاره‌باران است
و لرزانند، ستاره‌های نیلگون در دورست
باد شب در آسمان می‌پیچد و آواز می خواند
امشب می‌توانم غمگنانه‌ترین شعرها را بسرایم
دوستش داشتم،
او هم گاهی دوستم داشت.
در چنین شب‌هایی او را در آغوش داشتم

زیر آسمان بیکران بارها می‌بوسیدمش
دوستم داشت، من هم گاهی دوستش داشتم.
چه سان می توانستم به آن چشمان درشت آرامش دل نسپرم!؟
امشب می توانم غمگنانه ترین شعرها را بسرایم

اندیشه نداشتن او،
احساس از دست دادنش

و شنیدن شب بلند و بلندتر بی حضور او
و شعر به جان چنگ می‌زند،
همچون شبنم بر سبزه

چه باک اگر عشقم را توان نگه داشتن نبود.
شب ستاره باران است
و او با من نیست همین و بس.

به دور دست کسی آواز می‌خواند.
به دور دست
جانم به از دست دادنش راضی نیست
گویی برای نزدیک کردنش،
نگاهم به جستجوی اوست
دلم او را می جوید و

او با من نیست!

همان شب است که همان درختان را سفید می کند
اما ما دیگر همان نیستیم که بوده ایم
دیگر دوستش ندارم آری، اما چه دوستش می‌داشتم
آوایم در پی باد بود تا به حیطه شنوایی اش دستی بساید..
از آنِ دیگری، از آنِ دیگری خواهد بود
همان گونه که پیش از بوسه‌های من بود.

آوایش
تن روشنش
چشمان بی کرانش
دیگر دوستش نمی دارم آری، اما شاید دوستش می‌داشتم.
عشق،

بس کوتاه‌ هست و فراموشی طولانی.


چون در شب هایی این چنین او را در بر کشیده‌ام
جانم به از دست دادنش راضی نیست
خود اگر این واپسین دردی‌ست که از او به من می‌رسد
و این آخرین شعری که می نویسم، برای او...

"پابلو نرودا"

---------------------------------------------------

+ دانلود دکلمه این شعر با صدای "علی گودرزی طائمه"

برگرفته از آلبوم صوتی "ایستگاه سانتا ایرنه" / ترک 01 / سال انتشار: 1393

 


مرا محکم تر به آغوش بکش

مرا روی خودت بکش
من امن ترین انسان روی زمینم
برای پوشاندن سرمایی که بین من و تو اتفاق افتاده است.
ساعت را خوابانده ام
من و تو از زمان گذشته ایم نیازی به دانستن نیست
پرده های خانه را کشیده ام
تا نگاه هیچ غریبه ای به فاصله ی تلخ بین ما رخنه نکند
دستهایت را
لای موهایم پنهان کن
و نفس بکش مرا
از حلق
تا ته این عطش جا مانده بر لب های متورم مان
ما تکرار نمی شویم
این آخرین تولد ماست
مرا روی خودت بکش
و نامم را به فراموشی بسپار
چه فرق دارد من و تو
از کدام گوشه ی این جهان کوچک آمده باشیم به کنج آغوش این اتاق کوچک
تمام امشب مال ماست
نفس بکش مرا
چیزی به صبح نمانده است که به درک
من از نبودن تو کودکی باردارم
که قرار است در اولین جنگ جهانی چندم بمیرد!
لعنت به تو
مرا محکم تر به آغوش بکش
جهان دارد دوست داشتن را
فراموش می کند...!

"ناشناس"

پ.ن: نام شاعر ؟؟


خواستن تو

خواستنت
مثل تصور یک زن برهنه است
در خواب یک سرباز
که نمی داند
آن صدای مهیبی که شنید
گلوله ای است مشتاق
در راه رسیدن به شقیقه اش!

بیا تمام حجم بی قاعده ی مرا
به هندسه ی آغوشت تسلیم کن
نترس!
اتفاق عجیبی نیفتاده است
فقط من مانده ام
این بار که برگشتی
چه حرفی برای گفتن با هم داریم
جز موسیقی بوسه های بی کلام
اصلا بیا چشمانم را از من بگیر
نمی خواهم شاهد غرق شدن دریا باشم در نیاز به رود.

لب های من
بی قرار فصل هایی ست که تو
بهانه ی شادی هایش هستی
نمی خواهم به کسی توضیحی بدهم
فقط می خواهم که تمام پاییز امسال را در آغوش تو باشم
بعضی چیز ها را نمی شود به مردم فهماند.

"ناشناس"

پ.ن: نام شاعر ؟؟


شعرهایم

شعرهایم

دوست دارند یکبار

تو را از نزدیک ببینند.

کاش می شد شبی

به خواب دفترم

بیایی...

 

"خاطره کشاورز"

گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر

گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر

ور باده ز جام توست مستی خوش‌تر

در هستی عشق تو از آن نیست شوم

کین نیستی از هزار هستی خوشتر

 "مهستی گنجوی"

---------------------------

درباره شاعر: مهستی گنجوی (با تلفظ مَه ‌سَتی یا مِه ‌سِتیِ) با نام اصلی منیژه، شاعر فارسی‌سرای که در سده پنجم و ششم هجری قمری می‌زیسته‌ است. مه‌ستی متشکل از دو واژهٔ «مَه» (ماه) و «سِتی» (خانم) برابر با واژه «ماه‌بانو» است. مهستی پس از خیام، برجسته‌ترین رباعی‌سرای ایران به‌شمار می‌آید و او را پایه‌گذار مکتب شهرآشوب در قالب رباعی می‌دانند.

صبح باور عشق است

صبح

باور عشق است

در لبخند آسمانی تو

وقتی

چشم هایت را باز می کنی

و عطر نگاهت را

بر خورشید می پاشی

تا غزل غزل

روشنی بسراید.

 

"بهنام محبی فر"

زندگی بی غمِ دل دیدن داشت

زندگی بی غمِ دل دیدن داشت

شادی و خوبی و خندیدن داشت


لبِ من بر لبِ پیمانه بسوخت

ناگریز از تو و بوسیدن داشت


چشمِ بیمارِ من از دوری تو

همه شب حاجتِ باریدن داشت


حالِ این عاشقِ پیمانه پرست

تو نپرسیدی و پرسیدن داشت


عاشقِ گوشه ی لب های تو یار

هر که بود عشوه ی بوسیدن داشت


گرچه پرپر شدم از عشق ولی

عاشقی ارزشِ ترسیدن داشت


گُل خجالت مَکِش از رشدو بدان

خار هم همّتِ روییدن داشت


زِ چه باز آمدی از بسترِ من

بلبلی کنجِ قفس دیدن داشت؟


"محمدرضا یعقوبی سورکی" (هویدا(



برگرفته از وبلاگ شاعر: کوله بار تنهایی