امشب میتوانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم
شاید بسرایم :
شب ستارهباران است
و لرزانند، ستارههای نیلگون در دورست
باد شب در آسمان میپیچد و آواز می خواند
امشب میتوانم غمگنانهترین شعرها را بسرایم
دوستش داشتم،
او هم گاهی دوستم داشت.
در چنین شبهایی او را در آغوش داشتم
زیر آسمان بیکران بارها میبوسیدمش
دوستم داشت، من هم گاهی دوستش داشتم.
چه سان می توانستم به آن چشمان درشت آرامش دل نسپرم!؟
امشب می توانم غمگنانه ترین شعرها را بسرایم
اندیشه نداشتن او،
احساس از دست دادنش
و شنیدن شب بلند و بلندتر بی حضور او
و شعر به جان چنگ میزند،
همچون شبنم بر سبزه
چه باک اگر عشقم را توان نگه داشتن نبود.
شب ستاره باران است
و او با من نیست همین و بس.
به دور دست کسی آواز میخواند.
به دور دست
جانم به از دست دادنش راضی نیست
گویی برای نزدیک کردنش،
نگاهم به جستجوی اوست
دلم او را می جوید و
او با من نیست!
همان شب است که همان درختان را سفید می کند
اما ما دیگر همان نیستیم که بوده ایم
دیگر دوستش ندارم آری، اما چه دوستش میداشتم
آوایم در پی باد بود تا به حیطه شنوایی اش دستی بساید..
از آنِ دیگری، از آنِ دیگری خواهد بود
همان گونه که پیش از بوسههای من بود.
آوایش
تن روشنش
چشمان بی کرانش
دیگر دوستش نمی دارم آری، اما شاید دوستش میداشتم.
عشق،
بس کوتاه هست و فراموشی طولانی.
چون در شب هایی این چنین او را در بر کشیدهام
جانم به از دست دادنش راضی نیست
خود اگر این واپسین دردیست که از او به من میرسد
و این آخرین شعری که می نویسم، برای او...
"پابلو نرودا"
---------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای "علی گودرزی طائمه"
برگرفته از آلبوم صوتی "ایستگاه سانتا ایرنه" / ترک 01 / سال انتشار: 1393
سلام دوست عزیز اگر مایل هستین لطفا این شعر رو در وبتون بزارین
«دریاے جنون»
نه ؋ـقط امشب و ؋ـردا شب و شب هاے دگر بلڪه از ڪوے تو راهے نبرم جاے دگر
ناڪسے گر بزنے بوسه به جز بر لبِ من ناڪسم گر بزنم بوسه به لب هاے دگر
به دلم رنگ ندارد به خدا عشقِ ڪسے من نه آنم ڪه ڪنم جز تو تمناے دگر
من ڪه هر گوشه ے چشمم شده دریاے جنون نیست حسے ڪه نشینم لبِ دریاے دگر
بعد از آنے ڪه معماے دلم را یاـ؋ـتم نیست طاقت ڪه ڪنم حلِ معماے دگر
تو گَر از من بِرَمے یڪه و تنها مانم من گر از تو بِرَمَم،عاشقِ شیداے دگر
جز تو اے سروِ گُل اندامِ پریشان گیسو واے اگر چشم گُشایم به تماشاے دگر
بد نڪن اے همه اے خوب،ڪه از حرصِ دلم ڪُنَمَت ترڪ و ڪِشَم منتِ زیباے دگر
دست پرورده عشق است هویداے حزین مست از ساغرِ رندیست،نه میناے دگر
محمدرضا یعقوبے سورڪی«هویدا»
http://uupload.ir/files/vuqz_tdr_screenshot_۲۰۱۶-۰۳-۱۵-۱۱-۵۱-۵۴-1.png
درود دوست عزیز زیبا بود .............
این نامه را در قطار بخوان
باز کردی اگر چمدانت را
دنبال خاطره هایی نگرد که هرگز
نمی خواستی از تو جدا شوند
آن ها را من برداشتم
تا سنگین نشود بار تو
و جا باشد برای خاطرات جدیدت
برای من
این چمدان کوچک
و این راه دراز هم می تواند
بهانه فردا شود
.
آ . کلوناریس