کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

به خاطر تو - پابلو نرودا

به خاطر تو،

در باغ‌هایی مملو از گل‌های شکفته شده

من از شمیم خوش بهاران زجر می‌کشم!چهره‌ات را به یاد ندارم،

زمان زیادی‌ست که دیگر دستانت در خاطرم نیست؛

چگونه لبانت مرا نوازش می‌کردند؟!

به خاطر تو،

تندیس‌های سپید خوابیده در پارک‌ها را دوست دارم،

تندیس‌های سپیدی که نه صدای‌شان به گوش می‌رسد

و نه چیزی را به نگاه می‌کشند.صدایت را از یاد برده‌ام

صدای پر از شادی‌ات را؛

چشمانت را به خاطر ندارم.همان‌گونه که گلی با عطرش هم ‌آغوش می‌شود

با خاطرات مبهمی از تو در آمیخته‌ام.


"پابلو نرودا"

ترجمه از: اردشیر هادوی


منبع: وبسایت اکولالیا

https://echolalia.ir/


متن کامل شعر در ادامه مطلب

  

ادامه مطلب ...

مرا ببخش - یاسر قنبرلو

مرا ببخش که هم عاشق است هم شاعر 

که مانده است در این راه ِ بی برو برگرد 

مرا ببخش که می خواهمت ولی با فقر 

مرا ببخش که می بوسمت ولی با درد

مرا ببخش که من یک عقاب در قفسم 

پرنده ی خوشبختت پرنده ای عصبی ست 

مرا ببخش که اشکم امان برید از من 

که خنده ای هم اگر هست خنده ای عصبی ست

زنان ، ستاره ی دنباله دار می خواهند 

مرا ببخش که چیزی در آسمانم نیست 

مرا ببخش که می خواهی و نمی گویی 

مرا ببخش که می خواهم و توانم نیست...


"یاسر قنبرلو"

----------------------------


پ.ن: مرا ببخش اگر دوستت دارم و کاری از دستم بر نمی آید.

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها - هوشنگ ابتهاج

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها
پی تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی،

کسی صدات می‌کند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم‌زبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

 

"هوشنگ ابتهاج"

(آبان ماه 1398)


 

پ.ن: مرا ببخش که اینگونه دلتنگ به تو می اندیشم...

سه شعر از فرنگیس شنتیا

1)

سرت را بگذار روی سینه های من
جز لابلای این باغ پارچه ای
دیگر جای امن و امانی برای تو نیست

کمی چشم هایت را ببیند
و به قصه های زیر تیغ نرفته فکر کن
به این که مثلا بیدارشویم و باران
همه خون های پاشیده بر صورت تو را شسته باشد
به این که آفتاب از لابلای موهای مشکی ات دوباره بتابد
به تن بخشنده ی گندم زارها کمی فکر کن
به تولد نامشروع گلی از لابلای این درزهای سیمانی
به هرزگی خوشایند باد در میان پیراهن نازک من
به انگشت های کریم و خسته ی خودت
به همه چیزهای قشنگ

تو باید دوباره بخندی
حتی اگر شده برای یک روز بیشتر زنده ماندن من

فردا اگر برای پیدا کردن تکه ای نور تمیز
چمدان بستم و از این جا رفتنی شدم
شک نکن که تو را هم با خودم خواهم برد.

 

2)

تو می توانی برای کسی که

از او خون زیادی رفته است کاری کنی؟

وای اگر دهان تو
وای اگر دست های تو
وای اگر نفس های تو
کاری می توانستند با ته مانده های من بکنند کارستان
بیا و یادم نیاور که کیستم
من برای تحمل این چند تکه گوشت و استخوان آویزان به زندگی
دنبال عامیانه ترین معنای عشق در تو می گردم

 

3)

تنم
تنم که گل می کند زیر انگشت های مبارک تو
به جان عزیزت قسم که مرده مرا از گور بیرون می کشند
می گذارند زیر باران گناهانش شسته شود
و آن گاه می گویند برو
هنوز بر تن تو
تکه های کبود نشده از عشق بسیار است

 

"فرنگیس شنتیا"


چشم هایت را ببیند - فرنگیس شنتیا

هیس !

خدا گوشه ای نشسته و دارد گریه می کند

این دستمال تمیز را بگیر و

اشک هایت را پاک کن ای خدای مظلوم مهربان

می خواهی برایت کمی آب بیاورم؟

سرت را بگذار روی سینه های من

جز لابلای این باغ پارچه ای

دیگر جای امن و امانی برای تو نیست

سینه ی ورم کرده ی زمین تاول آبدار چرکی زده است

و آن که در گنداب های ولرم لیز لزج فرو می رود و می پوسد

همان جثه ی لگد خورده ی عشق است

نبینم که آه می کشی ای خدای خوب من

کمی چشم هایت را ببیند

و به قصه های زیر تیغ نرفته فکر کن

به این که مثلا بیدارشویم و باران

همه خون های پاشیده بر صورت تو را شسته باشد

به این که آفتاب از لابلای موهای مشکی ات دوباره بتابد

به تن بخشنده ی گندم زارها کمی فکر کن

به تولد نامشروع گلی از لابلای این درزهای سیمانی

به هرزگی خوشایند باد در میان پیراهن نازک من

به انگشت های کریم و خسته ی خودت

به همه چیزهای قشنگ

تو باید دوباره بخندی

حتی اگر شده برای یک روز بیشتر زنده ماندن من

حالا بخواب و اصلا نترس

از صدای زوزه ای که آن بیرون

آرزوهای کهنسال تو را

با تیر و ترکش و تیغ و تفنگ تکه پاره می کند

فردا اگر برای پیدا کردن تکه ای نور تمیز

چمدان بستم و از این جا رفتنی شدم

شک نکن که تو را هم با خودم خواهم برد.


"فرنگیس شنتیا"

آن که برگشت و جفا کرد - سعدی

آن که برگشت و جفا کرد

به هیچم بفروخت

 

به همه عالمش

از من نتوانند خرید

 

"سعدی"

گاه آرزو می کنم - مارگوت بیکل

گاه آرزو می کنم

ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دست هایت را گرم کند
اشک هایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد
پرتو خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامونت را آب کند.

"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

 

گاه آرزو می کنم - مارگوت بیکل

 

گاه آرزو می کنم
ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دست هایت را گرم کند
اشک هایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد
پرتو خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامونت را آب کند.

"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو