بیا که با سر زلف تو کارها دارم
ز عشق روی تو در سر خمارها دارم
بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو
ز دیدگان قدمت را نثارها دارم
"انوری"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
بجز غوغای عشق تو
درون دل نمییابم
بجز سودای وصل تو
میان جان نمیدانم.
"عراقی"
بی من چگونه ای؟
کسی هم هست که آوارگی اش را
به شانه های پهن تو بسپارد
و بگوید دوستت می دارم؟
من اما روی شانه ای تو آوار نمی شدم
پرنده می شدم.
و پرنده ای که هر شب
خواب آوازهای بی سر خود را می بیند
دلبستگی اش به صیاد خود
بی قید و شرط و واقعی تر است.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من
نام شعر: اندوه
به یادت هست آن شب را که تنها
به
بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو
میخواندی که: دل دریا کن ای دوست
من
اما غرق چشمان تو بودم؟
تو
میگفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا
پروای نام و ننگ رفته است
من
آن ساحلنشین سنگم چه دانی
چهها
بر سینه این سنگ رفته است
مکش
دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر
کنار من نشستی
چو
ساحلها گشودم بازوان را
تو
چون امواج در ساحل شکستی.
"سیاوش کسرایی"
چه کسی کشت مرا!؟
همه با آینه گفتم، آری
همه
با آینه گفتم،
که خموشانه مرا می پائید
گفتم
ای آینه با من تو بگو
چه
کسی بال خیالم را چید؟
چه
کسی صندوق جادویی اندیشه من غارت کرد؟
چه
کسی خرمن رؤیایی گل های مرا داد به باد؟
سر انگشت بر آینه نهادم پرسان
چه
کسی، آخر چه کسی کشت مرا؟
که
نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه
کسی را خبری شد، نه هیاهویی در شهر افتاد!
آینه ،اشک
بر دیده به تاریکی آغاز غروب
بی
صدا بر دلم انگشت نهاد.
"سیاوش کسرایی"
(مسکو، فروردین ١٣٧٠)
دیروز آفتاب
با
بوسه و سلام
به هر بام و در دمید
دیروز
آفتاب
پندار
ابر را
با
تیغ زر درید
دیروز آفتاب در شهر می گذشت
با
گامش اشتیاق
با
چشم او نوازش و لبخند
با
دست او نیاز به پیوند
دلهای
سرد را
گرمی
نشاند و رفت
عطر
امید را
هر
سو کشاند و رفت
ای روشنای دیده و دلهای بی شمار
ای
جان آفتاب
بار
دگر ز روزن دلخستگان بتاب.
"سیاوش کسرایی"
(مهرماه ١٣٦٢)
نام شعر: آفتاب در شهر
تهران، گرمابدر، مسیر قله یونزا - 95.10.24
در من کوچه ای است
که
با تو در آن نگشتم
سفری
است
که
با تو هنوز نرفته ام
روزها
و شب هایی است
که
با تو به سر نکرده ام
و
عاشقانه هایی
که
با تو هنوز نگفته ام ...
"افشین یداللهی"
یا (راحمه باقی پور)
منبع: نت
پی نوشت: این شعر در فضای مجازی هم به نام "افشین یدالهی" و هم به نام خانم "راحمه باقی پور" (از سریال شهرزاد) منتشر شده است.
اما برای هیچ کدام از اینها من هیچ منبع معتبری نیافتم! در صفحه خانم باقی پور در سایت شعر نو هم این شعر رو ندیدم.
بقیه در ادامه مطلب
دیدن روی تو هم از بامداد
درد مرا بین که چه آرام داد
"مولانا"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
در آخرین نامه ات از من پرسیده بودی
که
چه سان تو را دوست دارم؟
عزیزکم،
همچون بهار
که
آسمان کبود را دوست دارد.
همچون
پروانه ای در دل کویر
یا
زنبوری کوچک در عمق جنگل
که
به گل سرخی دل داده است
و
به آن شهد شیرین اش.
آری،
من اینگونه تو را دوست دارم.
همچون
برفی بر بلندای کوه
یا
چشمهای روان در دل جنگل
که
تراوش ماهتاب را دوست دارد
عزیزکم،
آنگونه
که خودت را دوست داری،
آنگونه
که خودم را دوست دارم
همانگونه دوستت دارم.
"شیرکو بی کس"
ترجمه: بابک زمانی
زودتر از آن چه
همیشه عشق به سرم می آورد
تو
بر سرم آوردی
دلم
به تو خوش بود
به
صدای آمدنت
که
گنجشک ها با شنیدن آن
در
زیر دامنم بچه می کردند
از
کجا باید
پرهای
خونی سینه سرخ ها را
در
ته کفش هایت می دیدم
تو
که دعای از قفس پریدگان یک شهر
روز
و شب بدرقه راهت بود
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من
نام شعر: بهت
ای من فدای
سرخی روییده در کنج سینه ات
با
من چنین نکن
عشق
فرزند ناخواسته ای نیست که انکارش کنی
یا سند مجرمانه ای که پنهانش کنی
عشق
لرزش نازک لب های توست
که
وقتی می گویی
یادت
را از این حوالی بردار
و
در چهار فصل قلب من بمیر
تازه
می فهمم که بیشتر از همیشه خدا
حضور
بی تناسب و بی نسبت مرا می خواهی.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من
نام شعر: نیاز
باز رسیدیم ز میخانه مست
باز رهیدیم ز بالا و پست
جمله مستان خوش و رقصان شدند
دست زنید ای صنمان دست دست
ماهی و دریا همه مستی کنند
چونک سر زلف تو افتاده شست.
...
"مولانا"
دوستت دارم
همانگونه که شب، ماه را
دوستت دارم
همانگونه که صبح، آفتاب را
دوستت دارم
مثل ملاقات پنهانی مادر، از لای در
دوستت دارم
مثل حبس من با تو تا ابد
در یک اتاق دربسته
حتی بی پنجره!
تنها من و تو
این چنین دوستت دارم تو را...
"چیستا یثربی"
در همین
گوشه ی خالی
که گریه هایم
به چشم هیچ بارانی
نمی آید،
تو را دوست دارم
در همین
غربت غریب غم هایم
که راه به هیچ تبسمی
ندارد،
تو را
نزدیک تر از نفس
می بینم
کجاست؟
کجاست خواب آرام پروانه؟
شاید اتفاق افتاد
حادثه ی دستانت...
"سولماز حاجی"
قهوه ات را بنوش
بی
دغدغه ی فردایی
که
آمدنش را
هیچ
تقویمی تضمین نکرده است!
قهوه
ات را بنوش
و
فکر کن
از
گندمزارهای دیروز چه مانده است؟
از
باغ های سیب شهریور؟
از
شکوفه های انار؟
قهوه
ات را گرم بنوش
بی
خیال فصلی که در راه است
دیگر
زمستان
چه
می تواند بکند
با
برگ هایی که طعم پاییز را چشیده اند!؟
"بهرام محمودی"
می خواهم شبیه گل سرخی باشم
که
تو از عمق قلبت می بوئی ام ...
می
خواهم شبیه هوایی باشم
که تو با نبض احساست
نفس
می کشی ام ...
و
موهای پیچیده ام را
در
میان انگشتانت
غرق
دوستت دارم می کنی ...
می
خواهم بعداز خدا
خدای
قلبت باشم
و
بعد از خدا
دریا نام دیگر چشم های توست
جان
کندن در اعماق آب
شکل
پر تشنج بیقراری من
ای
ریشه شیرین درد
ای
سهم نداشته من از تمام خوشبختی
که
دست هایم
جز
به آغوش کشیدن حسرت تو
بر
ماهیچه های گرم
هیچ خواهشی گشوده نمی شود
در
این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب
هزار
بار هم که تکه پاره شوم
دوباره
می خواهمت
من
آن فانوس های چشمک زن
دور و نزدیک را هیچ می بینم
تو
هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را
هیچ
ببین
هیچ
هیچ هیچ
و
به این فکر کن
که
یک قایق سرگردان کاغذی
جز
فرو رفتن در ورطه آبی تو
مگر
سرنوشت دیگری هم دارد؟
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من
نام شعر: ای سهم نداشته من
چه بگویم!
به
گلدان شمعدانی
که
تشنه ی دستهای توست
به
پنجره ی دلتنگ هوایت
و
به پاییز
که
از دوری چشم هایت می بارد
چه
بگویم!
به
شعری که از نبودِ لبهایت می نالد
به
شبی که آغوشت را کم دارد
و
به دقایق بی تو
چه
بگویم!
به
خدایی که این عشق
در
تحملش نیست!
و
به بوسه ام بر پیشانی ات
در
دل قاب عکس بی جان
به
تو که دوری
دوری
و دور ...
چه
بگویم!
به
من که وقتی حتی تو را
در یک پیراهن با خود ندارم، غمگینم.
مرا
در آغوش بگیر
تا
بگویم به فاصله ها
از
هوایی که
بین ما جاریست متنفرم ...!
"حامد نیازی"
برگرفته از کانال
@baran_e_del
من خراب گیسوان توام
لبخند
که می زنی،
جهان
سمفونی بی بدیلی می شود
که دلم را به پرواز در می آورد.
با
نگاهت یخ روزگار ذره ذره آب می شود و
"امیر نقدی لنگرودی"
این حق تو نیست که چنین زیبا باشی
و
من
چون
زائری رانده شده از یک معبد شگفت
با
گناهان کبیره از دور تماشایت کنم
همه
عطرهای خوب جهان با تو
هر
آنچه بوی باروت و بوی خون با من
همه
آبی های دست نخورده آسمان با تو
هرآنچه
نفرین چرک زمین درمن
بگو
به کدامین نام بخوانمت
تا
این ضجه های کور مکرر را
در
اعماق من اجابت کنی؟
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من / 97
نام شعر: دریغ
فرنگیس شنتیا