حسودی ام می شود
به لباسهایت،
که هر روز تو را در آغوش می گیرند!
حسودی ام می شود
به بالِشَت،
که هر شب سرت را
روی سینه اش می گذاری!
حسودی ام می شود
به همه چیز؛
به همه کس...؛
به کسانی
که سالهاست
در کنار تو زندگی می کنند!
می بینی؟
دوریت آنقدر دیوانه ام کرده
که هیچ تیمارستانی قبولم نکند!
"یاشار عبدالملکی"
به یاد سلام تو،
لبانم همیشه ترند
و در انتظار گامهایت
چشمانم را در امتداد کوچه
وجب به وجب کاشته ام..!
ای ساده ترین!
از کدامین خیال عبور می کنی؟
راهی را نشانم بده
برای تو سبز مانده ام..!
"یاشار عبدالملکی"
همین که می آیی
تنم خو می گیرد با عطرت
لب هایت مُهر سکوت لبهایم می شوند
و من افطار می کنم
روزه ی نبودنت را
با همین عاشقانه های ساده
و ماهَ م عسل می شود!
"یاشار عبدالملکی"
از روزی که رفته ای
همه چیز به شکل تو در آمده !
همه چیز دارد تو را تداعی میکند
عطرت را
رنگ چشمانت را
صدایت را
حرفهایت را
و حتی بدیهایت را..!
که حالا دیگر دوست داشتنی شده اند!
تک تک لحظه هایم پر شده اند از تو!
و من دارد
در میان انبوهی از خاطرات تو
آرام آرام
زنده بگور می شود..!
"یاشار عبدالملکی"
نیامدنهایت را دوست دارم
مثل آمدنهایت...
نمیدانی
آن ساعتهای
انتظار چه دلهرهی شیرینی
مرا در آغوش
میکشد
چقدر وسوسهی
رویاهای
یواشکی
آن لحظهها
را دوست دارم
مثل یک بوسه
طولانی است.
نگران نباش
به
کارهایت برس
من اینجا
با رویای آمدنت
عالمی دارم
که تو آنجا ...
در آغوش
هیچکس پیدا نمیکنی.
"یاشار عبدالملکی"
---------------------------------------------------------------
پی نوشت: ... ممنون برای این متن زیبا.
--------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
من روحــم را به تــو دادم با شعـــر هایم و تو نگــاهت را به من بخشیـــــدی تــا من برآن بنــد بازی کنـــم.