می
خواستم چشم های تو را ببوسم
تو
نبودی، باران بود
رو
به آسمان بلند پر گفت و گو گفتم:
تو
ندیدیش؟!
و
چیزی، صدایی
صدایی
شبیه صدای آدمی آمد
گفت:
نامش را بگو تا جست و جو کنیم
نفهمیدم
چه شد که باز
یک
هو و بی هوا، هوای تو کردم
دیدم
دارد ترانه ای به یادم می آید
گفتم:
شوخی کردم به خدا
می
خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط
خیس گریه شود
ورنه
کدام چشم
کدام
بوسه
کدام
گفت و گو؟!
من
هرگز هیچ میلی
به
پنهان کردن کلمات بی رویا نداشته ام !
"سید علی صالحی"
از مجموعه: ساده بودم، تو نبودی، باران بود
------------------------------------------------------------------
پیشنهاد موزیک:
دانلود آهنگ "درکم کن" با صدای امیر یگانه / 1393
من...
دست از سرت برنمیدارم
تا وقتی که آرام...
یزاریش
روی شانه ام.
"حمید جدیدی"
عشقم
به تو
خارج
از تحمل خداست!
بگو چه کنم؟
آقای من!
@
خوش
بهحال آن مرد
که
در زندگیش
تو
راه بروی
خوش
به حال مردی
که
براش
تو
شیرینزبانی کنی
خوش
به حال مردی
که
دستهای قشنگ تو
دگمههای
پیرهنش را
باز
کند، ببندد
تا
لبهات به نجوایی بخندد.
خوش
به حال من!
@
حسرت
دستهات مانده
به
چشمهام
به
خوابهام
به
کش و قوسهای تنم.
در
حسرت دستهات
پرپر
میزنم.
@
چقدر
برات قصه بگویم
چقدر
ببوسمت
نوازشت
کنم
موهات
را نفس بکشم
تا
خوابت ببرد؟...
چقدر نگاهت کنم سیر
نگاهت
کنم
تا
خوابم ببرد؟
"عباس معروفی-پونه ایرانی"
(حروف بزرگ از عباس معروفی و حروف کوچک از پونه ایرانی)
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011
قسمت نشد که لحظه غمگین رفتنت
با اشک ها مسیر تو را شستشو کنم
بوسیدنت که هیچ
بغل کردنت که هیچ
حتی نشد تو را
یک دل سیر بو کنم
از یادها گذشتی و
در بادها گم شدی
حالا حضور تو را کجا جستجو کنم
قسمت نشد،
تو رفتی و من ماندم که باز
باقیمانده عمر، تو را آرزو کنم.
"مریم شفیعی"
---------------------------------------------------------------------
غروب جمعه 12 دی ماه 1393 ، لواسان، افجه، دشت هویج
حریصانه ، عطر تنت را مینوشم و
صورتت
را در دست میگیرم
همانطور
که در آغوش میکشم
جان
شیفته را
آنقدر
به هم نزدیکیم
که
نگاهمان ما را میسوزاند
با
اینحال زمزمه میکنی :
ای
غایب از نظرم
هرقدر
بخواهی مست لذتت میکنم
کلماتت
درد غربت دارند و راز
انگار
در سیارهی دیگری تبعیدم
بانو
کدام
دریا قلب توست؟
کیستی؟
باز
آرزوهایت را به آواز بخوان
لحظههای
گوش سپردن به تو
غنچههای
درشت ابدیتند
که
گل میشوند.
"لوسیان بلاگا"
ترجمه: نفسیه نواب پور
به
تو گفته بودیم :
گاهی
برای ادامه ی روزهای تو
سکوت
کردیم
هر
جا باران بارید
ما
در کنارت ایستاده ایم
و
برای مرگ و تاریکی که به دنبال تو بودند
گلی
پرتاب کردیم
که
تو را از یاد ببرند
به
تو گفته بودیم :
درختان
در تنهایی می رویند
و
در باد نابود می شوند
اکنون
پیری ما را احاطه کرده است
و
مرگ آماده است هر لحظه ما را تصرف کند
یک
بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو
بگو
هنوز باران می بارد
و
تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری.
"احمدرضا احمدی"
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،
تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی
دوباره جوانه بزنند
و جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنی
از نو طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند !
تا آبی شود این آسمانِ خاکستری
و تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوا
از خوشی به رقص در بیایند
از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمی
با یکدیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !
بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوقِ آمدنت !
بگذار فوارههای تمام میدانها دوباره قد بکشند
و در تک تکِ کوچهها
بوی گلسرخ بپیچد...
بیتو این شهر متروک است
و تنها کلاغهای خاکستری
آسمانش را هاشور میزنند...
شهر و دیاری که بر دو پا راه میروی
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفسهای تو آغاز میشود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است...
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / چاپ اول 1388
عاشق نشدی زاهد ، دیوانه چه می دانی
در شعله نرقصیدی ، پروانه چه می دانی
لبریز می غمها ، شد ساغرِ جان من
خندیدی بگذشتی ، پیمانه چه می دانی
یک سلسله دیوانه ، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو ، افسانه چه می دانی
من مست می عشقم ، و از توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد ، می خواره چه می دانی
تا چند فریبی خلق با نام مسلمانی
عاشق شو و مستی کن ، ترک همه هستی کن
سر بر سر سجاده ، می خوردن پنهانی
ای بت نپرستیده ، بت خانه چه می دانی
تو سنگ سیه بوسی ، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد ، بیگانه چه می دانی
تا چند فریبی خلق ، با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده ، می خوردن پنهانی
روزی که فرو ریزیم بنیاد تعصب را
دیگر نه تو مانی ، نه ظلم و پریشانی
"هما میر افشار"
بر مزار من
نهال ون بنشانید
تا ریشه هایش را در آغوش بگیرم
و تمام خوشدلی هایم را
از آوند ها تا سر شاخه ها بر افرازم
حالا که دستم از دنیا کوتاه است
اشتیاق زندگی را
از زبان گنجشک ها
آواز بخوانم.
"کاوه شصتی"
از مجموعه: برای مسافرانی که میروند
برگرفته از وبلاگ:
نیستی و هنوز
جای
بوسه ات را
به
سیلی، سرخ نگه می دارم
برای
گونه ام!
حکم
زن مطلقه ای دارد
که
آبرویش را می خرد
آن
یک جفت کفش
که
مردش به وقت رفتن
جاگذاشته
باشد
پشت
در آپارتمان! ...
"امیر معصومی" / آمونیاک
93/06/14
در من
آدم برفی ای ست
که عاشق آفتاب شده ..
و این خلاصه ی
همه داستان های عاشقانه جهان است...
"احسان پرسا"
-----------------------------------------------------------
احسان پرسا:
وقتی یکیو دوست داری
اشکشو
درنیار
با
اشکاش از چشماش میوفتی...
ازش
فاصله نگیر
اگه
سرد شه دیگه درست نمیشه ...
باهاش
قهرنکن
بی
تو بودن رو یاد می گیره ...
تهدیدش
نکن
دعواش
نکن
میره
پشته یکی دیگه قایم میشه
اون
آدم پناهش میشه ...
اگه
دوستش داری
همونجوری
که هست دوستش داشته باش
سعی نکن عوضش کنی
اگه
دوستش داری
اشتباهاتشو
به روش نیار، آدم جایزالخطاس ...
اگه
دوستش داری
توو
اوج بدی ها و تلخی ها و سختی ها
از
آغوشت بیرونش نکن...
بزار
یاد بگیره دنیاش، زندگیش، همون آغوشیه که توشه !
نزار
بره جای دیگه ازدست تو گریه کنه
اون موقع اس که دیگه
تو،
توی قلبش جایی نداری!!
"ناشناس"
چرا وقتی می روی
همه جا تاریک می شود؟
انگار از اول مرده بودم
و ترسیده بودم
و تو هم نبودی…
نه اینکه گریه کنم، نه
فقط دارم تعریف می کنم چرا بغض کرده بودم
و آرام نمی گرفتم
@
چه آرزوی دل انگیزی ست!
نوشتن افسانه ای عاشقانه
بر پوست تنت
و خواندن آن
برای تو …
چه آرزوی شورانگیزیست!
تملّک قیمتی ترین کتاب خطی جهان
ورق زدنش،
دست به آن کشیدن،
و همین نوازش ساده
که زیر نگاهم لبخند بزنی …
چه افسانه ی قشنگی
به تنت می نویسم
بانوی من !
چه قشنگ به تنت افسانه می خوانم.
@
می دانی؟
حتا صدای قلبم هم نمی آمد
انگار همه اش را برای نفس هات شمرده باشم
حالا تمام شده بود …
نه اینکه ترسیده باشم، نه
فقط می خواستم بگویم چرا نصف شب پاشدم
و رفتم زیر تخت خوابیدم
که خدا مرا
بی تو نبیند!
@
دست های تو
مرا به خدا می رساند
و دستهای من
مرا به تو
پله پله پُر می شوم
از خودم، از تنم
ساغری می شوم به دستت
نگاهت را بر تنم بریز ...
و بنوش.
@
نه اینکه دلتنگ نشده باشم، نه
فقط
میخواستم بدانی
آره
آقای من!
انگار
که ساعت از همان اول
بی
قرارتر از من بود
که
نفهمیدم چرا یکباره
معنیاش
از زندگی من افتاد
نه
اینکه تقصیر من باشد
نه
به خدا
از
همان اول هم که آمدی
روزها
را رنگی رنگی میکردم
که
زودتر بیایم توی بغلت
@
می خواهی با خیالت زندگی کنم؟
دستت
را بگیرم
ببرم
رستوران مکزیکی؟
چی
سفارش بدهم
که
بیشتر از من دوست داشته باشی؟
یک
لقمه بگذارم دهن تو
یک
لحظه نگاهت کنم؟
چی
می نوشی؟
@
...
می
دانی؟
هیچ
کدام از اینها را که گفتم
اصلاً
نمی خواهم
فقط
باش
همین.
"عباس معروفی-پونه ایرانی"
(حروف بزرگ از عباس معروفی و حروف کوچک از پونه ایرانی)
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011
منتظرم ...
شبیه
یک آهنگِ غمگین قدیمی ،
در
آرشیو رادیو ...
زنگ
بزن،
بگو
که میخواهی مرا بشنوی .
"آزاد نوروزی"
--------------------------------------------------
دفتر عشق:
دلم را که مرور می کنم
تمام
آن از آن "تـــو" ست
فقط
نقطه ای از آن خودم
روی
آن نقطه هم میخ می کوبم
و
قاب عکس "تـــو" را می آویزم...
"ناشناس"
...
مرا
فرشی نیست
تا
در راهت بیافکنم
مرا
تنها یک رویاست
و
آن را در پایت می افکنم
گامهایت
را بر رویایم بگذار
اما
پایت را سخت بر آن مفشار
زیرا
آنچه زیر پای توست
رویای
من است
"ویلیام ییتس"
(شعر کامل در ادامه مطلب)
------------------------------------------------
پیشنهاد موزیک:
دانلود آهنگ "آه می کشم" از علی جهانیان
ادامه مطلب ...گم شده است، بَلـَدِ خانه ات...
چهار
راه قرارِ من، همان آغوش بازی بود که حالا میدان بسته ای، خودت را.
دورت
بگردم! ... معماری تنت را بهم نزن...
چهار
راه نشین سینه ات سر در گم می شود.
تمام
جوانی ات را هم که چنبره کنی در خودت، من دورت نمی زنم، دورت بگردم!
...
از
تمام جاده های آمده و بر نگشته، چراغ چشمت را سبز نگاه دار،
راه
یک طرفه ای برای من به هشتی دلت.
ترس
دارد خم ابروانت که نمی شناسم این همه بسته را ...
آغوشت
را نبند، گم شده است، بلد خانه ات ... معماری تنت را بر هم نزن
...
من
که به نشانی در باغ سبز نیامده ام یا به چشمک ستاره ی دلت! ...
من
به لمس پاره پاره دلبستگی هایت، نگاهبان نفست گشته ام ..
من
گذرم از منظر چشمانت عبور داشت در وحشت بی کسی ..
ایستاده
بودی به زیر سپیداری.. پایم به سنگ نیاز گرفت.. نشاندیم در
آغوشت.
میقات
مان شد همان چهار راه پیراهنت، به وقت دلتنگی ...
نگو
که بی قرار قرار های دور گشته ای، همان ها که وقت نشد با هم بگذاریم شان!
چه
درد دارد این همه نشد؟! ...
کمی
دورمان شده است فقط ... به حجم یک کابوس!
نترسان
مرا به تعبیر های بی شگون .... من نمرده ام هنوز!
باز
کن آغوشت را ... عشق که خسته نمی شود، دورت بگردم!
گم
شده است، بلد خانه ات ...
نمی
دانم کدام جاده ی ابریشم از گیست را بگیرم که راهم دور نشود؟!
چند
فراز از نشیب تنت را بنازم که خنده ات بیاید بر این لب؟!
چند
پروانه بوسه بنشانم به پیشانی ات که نگاهت را بلند کنی؟!
برخیز،
باز کن آغوشت را،
من
به تحصن عشق در شبستان شوریدگی، ایمان ندارم!
می
خواهم به محراب سینه ات، سجده کنم.
باز
کن آغوشت را ... معماری تنت را بهم نزن ، دورت بگردم!
"امیر معصومی" / آمونیاک
برگرفته از وبلاگ شاعر:
http://dastanhaye-saiberi.blogsky.com
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد،
ﻋﺎﺷﻖ
ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ
ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ
ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند...
"ﭘﺎﺑﻠﻮ ﻧﺮﻭﺩﺍ"
دفتر عشق:
بعضی ها را هرچقدر هم که بخواهی تمام نمی شوند
همش به آغوششان بدهکار می مانی.
حضورشان
گرم است.
سکوتشان
خالی می کند دل آدم را.
آرامش
صدایشان را کم می آوری.
هردم...
هرلحظه کم
می آوریشان.
و
اینجا من کم
دارمت...
"ناشناس"
حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن
قابِ
چهرۀ آرامت
تاقچه
نشینِ دلم شده است
چتر
خیال تو را
در
کوچه های شب زدۀ بی باران
باز
می کنم
بگذار
عابرانِ عاقل
لبخند
تمسخرشان را بزنند و رد شوند .
خاطرات
تو تاریخ انقضا ندارند
هر
وقت که بیایند
می
توانند آستین های مرا
از
اشک خیس کنند
به
همین راحتی ...
"ماندانا پیرزاده"
آرامم !
هم
جنس نگاهت ٬
هم
رنگ دستهایت !
گاه
سرخ و گاهی سبز …
مهم
نیست که شانه هایت پوشالی ست و آغوشت خیال …
دستهایت
اینجاست !
نگاهت٬
صدایت٬ خنده ات !
دیگر
چه می خواهم؟
هیچ
!!
دستهایت
را در دستهایم جا گذاشته ای !
"سمیرا"
وبلاگ شاعر:
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد
برای دیدن تو آسمان خم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد
"عبدالحسین انصاری"
+ با تشکر از دوست عزیرم برای ارسال این شعر زیبا.