زمانی است که از کلمات خستهام
گروه گروه هجوم میآورند
مینشینند در سرم
مثل دستهی پرندگان بر سر درختی
دست بر دست میکوبم
بانگ بر میکشم
میپرند و پراکنده میشوند
یک پرنده خاموش اما
نه میترسد
نه میرود
نه آوازش را میخواند...
"شهاب مقربین"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
بر رهگذر بلا نهادم دل را
خاص از پی تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
"مولانا"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر میکنم
از هزار و صد نسخهی این شعر
یک نسخه را
تو به خانه میبری
و تو تنها تو میفهمی
چند جای این شعر،
خط خورده است.
"لیلا کردبچه"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
دوست داشتنت زیبا ترین حس دنیاست...
برای دوست داشتنت نیازی به اجازه ی پدرم نیست...
و نه حتی تایید مادرم...
برای دوست داشتنت لزومی ندارد...
به نداشته هایت فکر کنم...
به اینکه نمی توانی خواسته هایم را برآورده کنی...
برای دوست داشتنت مقایسه لازم نیست...!
چون نمی خواهم انتخابت کنم...
فقط می خواهم دوستت بدارم...!
برای دوست داشتنت همین که چشمانم را ببندم...
و کنارت راه بروم کافیست...
بدون هیچ لمس و آغوشی...!
برای دوست داشتنت همین که دیر به دیر در کنارت،
هوای بهار را نفس بکشم و
قلبم را گرم کنم کافیست...
همین که کنارت،با فاصله،قدم بزنم و...
شکوفه ها را متر کنم،
ببینم که نگاهم می کنی و میخندی،کافیست...!
برای دوست داشتنت...
چیز زیادی لازم ندارم...!
چون فقط میخواهم دوستت داشته باشم...
مثل همین ارتفاع...!
مثل چراغ های روشنِ بی کسی شهرم...
تو فقط با همه ی نداشتن ها و دور بودن هایت بخند...
تو ساده ترین اتفاق زندگی ام هستی...!
نمی خواهم داشته باشمت...
فقط می خواهم دوستت بدارم...!
تو واقعی ترین انتخاب من بودی...
در تمام سال های منطقی بودنم...
انگار این بهار آمد...
که فقط تو را دوست بدارم...
دوستت دارم...
مثل بارانی که بی وقفه بارید...
مثل بهار و شکوفه هایش...
مثل قدم هایت وقتی از من دور می شدی...
دوستت دارم...!
همین...!
"ساینا سلمانی"
برگرفته از وبلاگ:
http://delneveshte-khass.blogfa.com/post/57
ز تمام بودنی ها
"تو" همین از آن من باش
که به غیر با "تو" بودن
دلم آرزو ندارد!
"حسین منزوى"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
--------------------------------------------
متن کامل شعر:
چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد
چه شده است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟
به هوای مهربانی، ز تو کرده روی و هرگز
به عتاب و مهربانی، دلم از تو خبر ندارد
ز کرشمه ی زلالت، ره منزلی نشان ده
به کسی که بی تو راهی، سوی هیچ سو ندارد
دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره
به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد
به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد
چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای گریه
نی خسته یی که جز بغض تو در گلو ندارد
ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من
که حیات بی تو راهی، به حریم او ندارد
ز تمام بودنی ها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد.
"حسین منزوى"
اسمش چیست؟
این حس، این حال؛
همین که وقتی به تو فکر می کنم
از گوشه ی لبهایم لبخند چکه می کند!
اسمش چیست؟
این کار، این رفتار؛
که نشستهام و تو را مو به مو مرور می کنم
و عطر موهایت گیجم می کند؟
اسمش چیست؟
این رویا، این خیال؛
که تو از دور میآیی و انارهای باغ شعرم
کال کال، سینه چاک می کنند؟
اسمش را چه بگذارم
که تو،
دوستت دارم
معنیاش کنی؟
"حامد نیازی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
دیگه نمى خوام به چیزایى که ندارم
فکر کنم
مثل نداشتن تو ...
مى خوام
به چیزایى که هنوز دارم فکر کنم
مثل دوست داشتن تو ...
"بهرام حمیدیان"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
"سعدی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
من اگر نویسنده بودم
نویسنده خوبی میشدم
اگر شاعر، شاعری هِی کم بد نبودم
اگر کار گر بودم
خوب آجر پرت میکردم
خوب آچار بلد میشدم
اگر من نقاش بودم
نقاشیهایی خوب میکشیدم،
خوب رنگ میکردم
بومها را قشنگ وُ
خانهها را پُره رنگ وُ رنگ میکردم
اگر شاد بودم
میرقصیدم
مجلسها گرم میکردم
خواننده بودم، میخواندم
مرگ بودم، میمردم
خدا بودم، زنده میکردم
زندگی میدادم
من اما عاشق بودم
بلد نبودم!
"افشین صالحی"
گفتا تو از کجائی کاشفته مینمائی
گفتم منم غریبی از شهر آشنائی
گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدائی
گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی
گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی
گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی
گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی
گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشتهئی هوائی
گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدائی.
"خواجوی کرمانی"
+ دانلود تصنیف "خوش نوای بی نوا"
با صدای ایرج بسطامی
از آلبوم افق مهر
آهنگساز پرویز مشکاتیان
دستگاه شور
http://opload.ir/downloadf-3da0eedfbd901-mp3.html
همچو صبحم
یک نفس باقی ست
با دیدار تو،
چهره بنما دلبرا
تا جان برافشانم چو شمع.
"حافظ"
------------------------------
متن کامل شعر:
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کُمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقی ست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
"حافظ"
آن چه در غیبتت
ای دوست به من میگذرد،
نتوانم که حکایت کنم
الا به حضور...
"سعدی"
------------------------------------
متن کامل شعر:
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
گرش انصاف بود معترف آید به قصور
شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور
زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد
مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور
آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد
که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بکوشند نباشد مستور
این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور
آن چه در غیبتت ای دوست به من میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا به حضور
منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور
سختم آید که به هر دیده تو را مینگرند
سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور
"سعدی"
تار گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد.
"احسان افشاری"
-----------------------------
متن کامل شعر:
تار گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد؟ دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد…
"احسان افشاری"
دیده را فایده آن است
که دلبر بیند
ور نبیند
چه بود فایده بینایی را.
"سعدی"
صد فصل بهار آید و
بیرون ننهم گام!
ترسم که بیایی تو و
در خانه نباشم...
"وحشی بافقی"
بهار که رفتن اسفند و
آمدن فروردین نیست!
بهار یعنی
جای بوسههای مردی
که تو باشی
روی گونههای زنی
که من باشم
شکوفه بدهد!
"فاطمه بهروزفخر"
برگرفته از کانال:
@kafetanhay
آدم ها همه می پندارند که زنده اند ..
برای آنها تنها نشانه ى حیات
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد ،
آهای فلانی
از خانه دلت چه خبر؟
گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز؟
"ناشناس"
برگرفته از کانال:
@kafetanhay
صبح بخیر گفتن ات
مثل خاک
نم خورده
شوق
نفس کشیدن
می دهد...
"علی سلطانی"
برگرفته از کانال:
@kafetanhay
ما دو پیراهن بودیم
بر یک بند...
یکی را باد برد،
دیگری را
باران هر روز خیس می کند...
"رویا شاه حسین زاده"