توی دلم گفتم:
عزیز دلم،
با نگاهت مرا بدوز
به هرجا که دلت میخواهد بدوز؛
به زندگی، به مرگ، به عشق، به هرچه دوست داری.
در برابر نگاهت من ابر میشوم،
دود میشوم که بتوانی مثل باد بازیام بدهی.
نفس گرمت را روی تنم فوت کن،
ببین چهجوری ناپدید میشوم...
"عباس معروفی"
برگرفته از کانال: باران دل
baran_e_del@
اقرار میکنم
آغاز تنهایی من اولین کلام تو بود
همان دوستت دارم معروف!
و آغاز ویرانیام
حادثهی آغوشت
که چون دانههای تسبیحی نخ بریده
جهانم از هم پاشید!
اقرار میکنم
در رویایم هم دیگر سرابی!
زیرا مانند هر شب،
ساعت آمدن صبح را به شب اشتباه میگویی!
اقرار میکنم
نام تو را عشق نوشتم
ولی مرگ خوانده میشوی!
اعتراف میکنم عاشق بودم
چونان بیگناهی که
به دست خویش طناب دار خود را میبافد!
"حامد نیازی"
بند کفشهایت
زمین را نگاه داشتهست معلق
و گردی چشمهایت گویی
مدار آمدن روز و شب است
سپید و سیاه!
سایه خانهاش کجاست؟
یا مه؟
ابر از کدام سرزمین میآید؟
یا باران؟
ستاره از کدام سو میوزد؟
یا جویبار؟
میخواهم به تو بیاندیشم
و جواب هزار پرسش بی پاسخ را دریابم
اما در یادم
چنانی که گویی
پیش از تو تنها سکوت بودهست
پیش از آنکه کسی تو را به نام بخواند
حروف،
کلمات،
جملات،
و اشعار بی معنا بودهاند!
نام تو مادر تمام دوستت دارمهاست
و از چهرهی تو زاده شد
نگاه معنیدار!
"حامد نیازی"
برگرفته از وبسایت شاعر
می گویم دوستت دارم
و تو چونان گلدان اطلسی
که در صبحگاهان آب مینوشد
زیباتر میشوی!
آنگاه خورشید از بین برگهایت
به جهان دست میساید
و میروبد از خاک، باران را!
میگویم دوستت دارم
بازوانت انگور میدهند
هوای مست گونهات،
که به آغوشم افتاد،
شعر میخوانم
تا هوا زنده بماند
آب زنده بماند
خورشید زنده بماند
انگور زنده بماند
و اتاق چشم ببندد
تا شاید اطلسی با طعمی گس!
بگوید من نیز…
"حامد نیازی"
برگرفته از وبسایت شاعر