موهایت را که میبندی
باد دلش میگیرد
چشمهایت را نمیبندی، خواب
وقتی میایستی، زمین نمیچرخد
جهان بنبست میشود
وَ هیچ کس به کارش نمیرسد
راه رفتنَت،
بیراهه را راه میکند وُ
قدم زدنَت، پاییز را ناز
صدایت ساز را میرقصاند وُ
نگاه به لبانت،
بوسه را، مقدس میکند.
نگاهِ لبانت،
مرگ را زندهگی میدهد
تاریکی را خاموش میکند
وَ ظلمت را،
به نور تسلیم میکند
تفنگ را خاموش وُ
جنگ را تمام وُ
لوله هایِ توپ را
گلدانِ یاس میکند
کاش لبت؛
لبِ خواب من بود!
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود؛ که نبود / نشر مهر نوروز / چاپ اول 1394
برگرفته از وبسایت افشین صالحی
نترس علاقه!
بخدا دوست داشتن در خیابان خوب است
...
بوسه زیباترین اتفاق خیابان است
بهجای درد، بهجای دود
به جای دود کردن درد، درد کردن دود
هم را میبوسیم
مگر کجای بوسه چپ است؛
کجای لب میلنگد که
اینهمه زیبایی را مخفی میکنیم
و جنگ را، رو ؟!
مگر کجای آغوش به دروغ آغشته است که
پرهیز میکنیم وُ تخت را آغشته به دروغ!
خیابان که بد نیست
کوچه که دروغ نمیشود
ما هی خود را دروغ میکنیم وُ
نامش را گاهی شرم میگوییم
گاهی حیا میشویم وُ
گاهی، به راحتی بستنی میخوریم وَ بههم نمیگوییم
هلو میخوریم وُ حرف نمیزنیم
عجیبیم !
در خیابان هم را نمیبوسیم
اما سیب را هرجا گاز میزنیم!
بیا علاقهی خوبم
میخواهم ببوسمت...
"افشین صالحی"
ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺑﯽ
ﻗﺮﺍر ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ
ﻭ
ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ
ﺑﯽ
ﻗﺮﺍﺭِ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﺷﺒﯽ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ
ﺑﯽ
ﻗﺮﺍﺭِ ﺩﺭﺧﺸﺶَ ﺕ
ﻭ
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﺗﻘﻼﯼ ﺯﯾﺴﺘﻦ ...
"ﺍﻓﺸﯿﻦ ﺻﺎﻟﺤﯽ"
افشین صالحی، نمایشگاه بیست و هشتم، اردیبهشت 1394
من خسته ام عزیز،
آنقدر خسته که می خواهم
در همین سطرها به خواب روم
و خواب خوب تو را واژه، واژه
و سطر به سطر بنویسم.
چرا کسی نمی فهمد
که هیچ چیزی
بیشتر از خیال تو
برایم آرامش نمی آفریند؟
چرا کسی باور نمی کند
که شکوه آن لحظه،
به تمام روزهای فردایم می ارزد؟
چرا کسی
عاشقانه یِ صبح دم انتهای شب را
باور نمی کند؟
چرا از من از حضور فردا
و خواب دیروز می پرسند؟
چرا اصرار به انکار چشمهای تو دارند؟
چرا کسی بالشی برای من
از رنگهای رویا نمی آورد
تا خواب مرا از ادامه این همه
لحظه های بدون تو باز دارد؟
من از این همه حضور بدون تو خسته ام،
از این همه خوابی که شاید
خواب خوب خاطره باشد.
من از نیامدنت در انتهای شب خسته ام
از دمادم صبح،
از این همه آفتابی که
انتهای خواب را اعلام می دارد.
از انتظار خوابی دیگر،
شبی دیگر،
از این همه دعا برای آمدن ات،
برای یک لحظه آمدن ات، خسته ام.
از آرامش نداشته،
از باران نباریده
از ابرهای تیره خسته ام.
از این همه گفتار ناثواب
از این همه پندار نادرست
از تمام آن اندیشه های کج،
اندیشه های خسته،
از ایده های بیمار خسته ام.
از حدود آدمهای محدود
از این همه لحظه های محدود،
از تکرار تمام ترانه های بدون تو،
من از تمام آن چشم های خیره خسته ام
چشمهایی که
گوشه ای از نگاه تو را در نمی یابد.
از بوته های سوخته چای،
از شکوفه های ریخته نارنج،
از پرستوهایی که
بهار را فراموش می کنند خسته ام.
از حضور همه هر دم
و نبودن تو حتی یک دم
من از دمیدن دم و باز دم هم خسته ام
و بی قرارم
بی قرار این همه سطر های خالی
که باید برای تو پر شود.
بی قرار یافتن چند واژه ام
بی قرار چند جمله
که چشمهای تو را شرح دهند.
بی قرار اینکه چگونه بگویم تو را دیده ام
تو را و چشمهای تو را
بی قرار باریدن بارانم
و خیس شدن گیسوان تو در آب.
بی قرار جایی برای گریستن
جایی برای هق هق بغضی بی قرار
بی قرار صدای گریه آسمان.
بی قرار تو ام،
بی قرار تمام تو
وآن لحظه ای که دوباره ببینمت
بی قرار مهتابی که تو را در خود می گیرد
شبی که تو را در خویش فرو می برد
بی قرار درخشش تو
در تاریکترین تقلای زیستن.
"افشین صالحی"
گاهی
آدم دلش فقط
یک دوستت دارم میخواهد
که نمیرد!
"افشین صالحی"
-----------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دلتنگی
عین
آتش زیر خاکستر است
گاهی
فکر میکنی تمام شده
اما
یک دفعه
همه
ات را آتش می زند !
"ناشناس"
میخواهم برایِ تو نامه بنویسم
میترسم؛
پستچی عاشقت شود
کبوتر برگردد
دق کند وُ دوریت را بمیرد
میخواهم برایِ تو نامه بنویسم
میترسم،
شهر رفتنت را بفهمد
رود نبودنت را مراب شود وُ
خواب، شب را کابوس کند
میترسم؛
در راه، بهباد برود
بعد بهدستِ چوپانی برسد وُ
هوایِ گوسفندانش را رها کند وُ
به هوایِ تو
گوسفند شود!
میترسم؛
جاده راه نرود
بن بست شود
خانه خر شود وُ
در، به لنگه بچرخد وُ لج کند وُ
تو نیستی را.. زنگ بزند
میخواهم برایِ تو نامه بنویسم
میترسم!
میترسم باز عاشقت شوم...
"افشین صالحی"
دلم میخواست
وقتی میآمدی خواب باشی
بعد من درچشمهای تو نگاه میکردم وُ
خودم را میدیدم
میخواستم وقتی بیایی
هوا خوب باشد
شب اگر بود ماه داشته باشد
_آنهم قشنگ
وَ روز اگر بود، روزیش هم، همراهِ خودش بود وُ
آفتابَش ناز تابیده بود
وقتی میآمدی دلم میخواست
بهار شده باشد
یا پاییز یا زمستان یا..
هرچی!
وقتی میآمدی
دلم میخواست
بیایی.
"افشین صالحی"
عاشق که میشوی
قشنگ میشوی!
قشگ مثلِ روزهایِ آفتابی
روزهایی که آفتاب میآید و هوا برایِ دیدن
داغ میشود
قشنگ مثل وقتی کهمیگویی؛
گرمم است! بیا بریم طرفِ جایی
کنارِ چشمهای، لبِ دریایی
قشنگ مثلِ رفتنهایِ زیر یک درخت
دراز به دراز شدن وُ
روبه آسمان
بههم نگاه کردن
قشنگ! نه مثل وقتی که تو را در ابری سوار ببینم وُ
بگویم:
هوی! کجا؟
بخدا من تو را قشنگ دوست دارم
قشنگ مثلِ وقتی که باد بگیرد وُ
ابر برگردد
باران شود
وَ من چترِ تو باشم.
عاشق که میشوی؛
تو
خیلی قشنگ میشوی
"افشین صالحی"
برگرفته از وبلاگ آقای افشین صالحی
http://havaliye-aram.blogfa.com/
پیشنهاد موزیک:
این هم یکی از آهنگهای قشنگ و معروف زنده یاد پاشایی که حتما معرف حضور همه هست.
برای اونهایی که احیانا این آهنگ رو ندارن:
دانلود آهنگ زیبای "یکی هست" با صدای مرتضی پاشایی
تو را ببینم؛
میبوسم
نوازشت میکنم
برایِ تو خواب تعریف میکنم
تو را ببینم،
بغل میکنم
تمام رویاهایم را میبینم
و به تمام آرزوهایم میرسم
تو را ببینم
خوب میشوم، آقا میشوم
به تو سلام میدهم
نماز میخوانم
وَ تو را شکر میکنم
تو را ببینم خیلی دوستت دارم
آخ! تو را ببینم،
چهقدر کار دارم.
"افشین صالحی"
از کتاب: کتاب کاش جایی بود که نبود
آرامم!
دارم بهخیالِ
تو راه میروم
بهحالِ تو
قدم میزنم
آرامم!...
دارم برایِ
تو چای میریزم
کم رنگ وُ
استکان باریک
پر رنگ وُ
شکسته قلم
آرامم!
دارم برایِ
تو خواب میبینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از
چشمهایِ قشنگِ تو!
صدایِ جانَم
گفتنِ تووُ
برایِ تو
مُردنِ،
من!
آرامم،
بهخوابی
پراز خیلی دوستت دارم!
پر از کجا
بودی
پر از سلام،
دلم برایِ تو تنگ شده است
دارم برایِ
تو خواب میبینم
آرامم!
کنارِ تو حرف
میزنم
چای میریزم
تنَت را بو
میکنم وُ
لبت را میبوسم
دستت را میگیرم
و بهسمتِ پاییز قدم میزنم وُ
دل، بهدریا
میزنم
وَ به تو
سلام میکنم
سلام علاقهیِ
خوبم
علاقه جانِ
من
من به خیالِ
تو
آرامم.
میدانی؛
من سالهاست
به دوست داشتنِ تو آرامم.
از: افشین
صالحی
وبلاگ آقای افشین صالحی
http://havaliye-aram.blogfa.com/