کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

شوق دیدار تو - شهره روحبانی

هر بامداد که به زندگی نزدیک می‌شوم

دلم به عشق تو بیدار می‌شود

و دوباره جوانه می‌زند ساقه‌های کهن.

محبوب من

دست‌های تو، قله‌های کوهی استوار است

و قامت‌ات، درخت تنومندی که

من میان‌ شاخه‌هایش زندگی می‌کنم

دلم به شوق دیدار تو بیدار می‌شود هر بامداد

و هر شب با رویای با شکوه آغوش مردانه‌ات

به خواب می‌روم.

آرام جانم، بمان برایم...

"شهره روحبانی"

https://t.me/alinefromme

کاش می‌آمدی - شهره روحبانی

کاش می‌آمدی و
دوباره از باغ‌ نگاهم انگور می‌چیدی
من هر روز تشنه‌ی نگاه مهربان توأم
و در آرزوی شنیدن صدای تو
دل تنهایم
و شعرهایی که گاهی برایت می‌نویسم
و جان ناقابلی که در تن دارم
و خیال تو که هر شب لابه‌لای موهایم غوطه‌ور می‌شود
همه در انتظار توست.


"شهره روحبانی"


بی‌تو چه کنم!?

تو درخت تنومندی هستی

که شاخه‌هایت

در هر بهار

چلچله‌ها را به مهمانی فرا می‌خواند

بی‌ادعا و بی‌منت

و من بی‌ تو

ریشه‌ی خشکی هستم که

تمام خاک سرزمین مان را

از شمال تا جنوب

در جست‌وجوی قطره‌ای آب می‌پیماید

بگو بی‌تو چه کنم

مهربانم ...

 

"شهره روحبانی"


از من بگذر

محبوب من

از من بگذر

و به فردایی بیندیش که درهای زندگی را

در فصلی جدید به روی تو باز می‌کند

بعضی چیزها را باید عاشق شوی تا بفهمی

بعضی چیزها را شاید هرگز نفهمی!

محبوب من

عادت، عشق نمی‌آفریند

وابستگی، پایبندی نمی‌آورد

باید دل بسته شوی

باید سرسپرده شوی

محبوب من

از من بگذر

من از فردا در سوگ چهارشنبه‌های خاکستری

در سردترین جاده‌هایی که از آن عبور خواهم کرد

به یاد تو زیتون می‌کارم

قلب من به شکستن‌های بی‌دلیل عادت دارد

من بی‌بهانه عاشق می‌شوم

و بی‌بهانه می‌شکنم

محبوب من

از من بگذر.

 

"شهره روحبانی"

(بهمن  94)


ستاره‌هایم را باور کن

ستاره‌هایم را باور کن
در شبی نیمه مهتابی
که با یاد تو سحر می‌شود
من از بی‌کران آسمان
در این شب تاریک
برای تو ستاره می‌چینم
ستاره‌هایم را باور کن
...
خدا می‌داند کابوس‌های من
تا چه اندازه هولناک‌اند
من از ترس نبودنت تا صبح
چراغ خانه را روش می‌گذارم
و مهتاب می‌چینم
برای بستری که تو دیگر در آن نیستی
...

 

"شهره روحبانی"

(بهمن  94)


چقدر دلم برایت تنگ شده

یاد تو  ابری کوچک است
که چشم‌های مرا بارانی می‌کند
و نسیمی است
که از میان گیسوانم می‌گذرد
و من

چقدر دلم برایت تنگ شده...

برای صدایت
و نگاهت

که طعم عسل می‌دهد


تو می‌توانی خورشید را روبه‌روی آینه بنشانی
و آسمان را به زانو دربیاوری
تو می‌توانی
گل‌های سرخ را آشفته‌ی نگاه مهربانت کنی
و نسترن‌ها را آواره‌ی کوچه‌ی عاشقی
تو پرنده‌ای مهربانی
که بی‌پروا کوچ می‌کند و
ترانه‌ی رفتن می‌خواند و
زیر باران می‌رقصد
و مِهر مهربانش بر دل هر پروانه‌ای می‌نشیند.

این روزها
تمام دلتنگی‌هایم را
به‌جای تو به آغوش می‌کشم
وقتی که جای تو میان بازوانم خالی ست
و من
چقدر دلم برایت تنگ شده...

"شهره روحبانی"


برگرفته از وبلاگ شاعر:

http://shohrehroohbani.blog.ir

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻢ

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻢ

ﺩﻟﻢ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ

...

ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ

ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ

ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎ

ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ

ﭘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮﺳﺖ

 ﭘﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﺝﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ

...

ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ

ﯾﺎﺱﻫﺎﯼ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽﺷﮑﻔﻨﺪ

ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ

ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻋﻄﺮﺁﮔﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻫﻮﺍ ﺭﺍ

ﭼﻠﭽﻠﻪﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺸﻖ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ

ﺩﺷﺖﻫﺎﯼ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺳﺖ

...

ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺗﻮﯾﯽ

ﻭ ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ

ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻓﺘﺮﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻭﺭﻕ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻧﺪ

...

ﻣﻦ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﻗﺼﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﻣﺎﻧﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ.

 

"شهره روحبانی"

 

(ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻓﺘﺮﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻭﺭﻕ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻧﺪ)

http://shohrehroohbani.blog.ir

 

به من قول بده

سال‌ها پیش

من و تو خانه‌ای ساختیم

که آجرهایش رنگ گل‌های سوسن بود

فرش زیر پایمان اطلسی‌های بهشت

و خانه‌مان پر از گلدان‌های سبز کوچک

...

سال‌ها پیش

من و تو

در تمام کوچه‌های این شهر

با هم قدم زدیم

تو

بر لب جاری‌ترین رودخانه شهر

مرا بوسیدی

و من

زیر سایه درختان این شهر

غزل غزل عاشقت شدم 

.

سال‌ها پیش

بستری داشتیم

پر از گل‌های یاس

و من برای داشتنت

رو‌به‌روی دنیا ایستادم

تو را فریاد زدم...

.

آه!

چه زود گذشت روزهای شیرین عاشقی

گرچه تو بی‌دلیل

اعتراف کردی که هرگز عاشق نبوده‌ای

و عشق توهمی بیش نبود!

.

حالا

درِ همان خانه به روی من قفل شد!!

...

من دیگر نیستم

اما تو، قول بده

به من قول بده

هر روز به گلدان‌های سبز کنار پنجره سلام کنی

قول بده

مراقب کبوترانی باشی که پشت پنجره لانه می‌سازند

قول بده

هر روز صبح یک لیوان چای گرم بنوشی

قول بده

مهربان باشی با نازبالش‌هایی که خودم دوختم

قول بده

به من قول بده خودت باشی

...

من چمدانم را بستم

و خاطرات عاشقی را در حجم کوچکش جا دادم

و با عشق

با غزل

با شعر

با مهر

با گلدان‌های سبز کنار پنجره

خداحافظی کردم

...

 

"شهره روحبانی"

http://shohrehroohbani.blog.ir/

حس می‌کنم می‌شناسمت

حس می‌کنم می‌شناسمت!

از لابه‌لای خاطرات یخ زده‌ام آمده‌ای...

انگار در انتهای ترانه‌هایی دمیده‌ای

که سال‌هاست در گلوگاه دلم انبار شده است

...

می‌شناسمت آری!

تو همانی که با تو قدم به ماورای

هر چه که هست می‌گذاشتم

و طنین مهربانی‌ات را در دلم می‌شنیدم

...

می‌شناسمت به یقین!

از ابتدای خلقت عشق می‌شناسمت

همان زمانی که دلم 

به حضور پرحرارتت گواهی می‌داد

...

می‌شناسمت آری!

از نجوای عمیق دلت می‌شناسمت

وقتی می‌گویی بانو...

وقتی می‌گویی عزیز...

وقتی از دلتنگی‌هایت می‌گویی

...

خوب می‌شناسمت!

تمام این سال‌ها دلم از من نشانی تو را می‌گرفت

در فراسوی مرزهای دلم

همیشه دوستت می‌داشتم

و دوستی و عشق بعید تو

مرا شوریده‌سر می‌کرد

...

می‌شناسمت به عشق!

زندگی آنقدر مه‌آلود بود که ما یکدیگر را در عبورها گم کردیم

اما حالا که پائیز است و

قطرات مهربان باران تن ذهنم را می‌شوید

آینه وجودت برایم شفاف‌تر می‌شود

و من

بیشتر از همیشه می‌شناسمت...

 

"شهره روحبانی"

 

برگرفته از وبلاگ شاعر:

http://shohrehroohbani.blog.ir/

شرط عاشقی

اگر روزی به جرم سرخ احساس

برای شاخه ای یخ ناله کردم

 

برای ماندن و پروانه گشتن

به روی زندگیمان سایه کردم

 

اگر روزی ته یک قصه را من

برای دلخوشی افسانه کردم

 

اگر بازآمدی اینجا کنارم

به روی عاشقی پیمانه کردم

 

اگر روزی میان کوچه عشق

کنار تو خزان را بیمه کردم

 

میان سایه ای از جنس لبخند

من اینجا با تو شاید لانه کردم.

 

"شهره روحبانی"

از کتاب: غریبه ، 1381

 


دلتنگی امان‌ام را بریده

...

می‌آیی
می‌مانی
می‌روی
نمی‌آیی


این فعل‌ها را
هرجور که صرف کنم،
تو مرد ماندن برای همیشه نیستی
چه در آمدن
چه در رفتن
چه در نیامدن!
دلتنگی امان‌ام را بریده
زندگی هیچوقت با من مهربان نبوده
هنوز هم
تا خرخره
خون دل می‌خورم


می‌مانم

می‌سوزم
می‌سازم
اما روزی که بتوانم بروم،
دیگر برنمی‌گردم.
منشور چشم‌هایت را
با احتیاط بر پوست‌ام بتابان
من رنگین ‌کمانی از احساسات زنانه‌ام!
من اردی‌بهشت پر گلی هستم،
که به اشتباه
در روز اول مرداد شکفته‌ام
هرچقدر هم که بندباز ماهری باشم،
یک روز ناگزیر زمین می‌خورم
کاش پیش پاهای تو نیفتم!
این قصه را هرجور که بنویسم،
آخرش سوختن است! سوختن زندگی‌مان!


دلتنگی امان‌ام را بریده
از زور بی‌کسی با تو حرف می‌زنم.
اشتباه احمقانه‌ی من این است؛
همیشه توی آدم‌ها
دنبال یار می‌گردم
تنها ماندن برایم سخت است
ای وای تا صبح
عقربه باز هم باید مسیر همیشگی را پیاده روی کند
کاش زودتر شب تمام شود
من طاقت تاریکی هم ندارم
چرا امشب اینقدر بی‌ستاره است!!!
...

 

"شهره روحبانی"

باران

بارانی که سال‌ها پشت چشم‌هایم انبار شده بود

عاقبت از نگاه آسمان بارید

من ایستاده در صف زندگی بودم

به خاطر چیزی که خدا می‌خواست

 

و یکی از روی صندلی بلند شد و گفت:

جای خالی ... بفرمایید بنشینید

و کسی دیگر به من یک چتر تعارف کرد

چه غمگنانه بود...

 

یک روز که باران می‌بارد

مرا به دهکده‌ای دور می‌برند

چتری روی سرم نگیرید

بگذارید خیس باران شوم

 

مگر می‌شود باران ببارد...

من خیس باران نشوم

و شعری نگویم...

 

"شهره روحبانی"

باران ببار

باران بهانه بود تا تو را بیابم و عاشقانه‌هایم را در زیر چترت رها کنم

چه باران زیبایی می‌بارد، امروز که چترت خانه‌ام شده

و دست‌های گرمت همراه همیشگی‌ام

باران ببار... زیباتر از همشه ببار ... چترمان باز است

صدای قدم زدنمان زیر باران شنیدنی‌ ست

ما با هم ریزش برگ‌های زرد را تماشا می‌کنیم

صدای خش خش برگ‌ها را می‌شنویم

ما با هم زمستان را تجربه می‌کنیم

تا با هم به بهار برسیم

باران، چترمان باز است... ببار

 

"شهره روحبانی"

 

مرهم

آمده‌ام پشتِ پنجره‌ی نیمه بازِ اتاقم.

آیینه‌ی دلم را روبروی صورتِ ماهت گرفته‌ام

تا ببینی هلالِ خمیده ی نازکت، گهواره یِ آرامشِ این روزهایم شده.

تا ببینی با همین هلالِ خمیده ی نازکت،

تمام زخم های دلم را، مرهم شده ای

مرهم شده ای زخم هایی را که هیچ قرصِ کاملِ ماهی،

التیام بخشش نبود،

باور کن ماه شده ای، ماهِ من... باور کن...


همپایِ بی همتایِ من!

این روزها، 

وزشِ هیچ نسیمی از دنیای زمینی ام،

عکسِ رخِ ماهِ تــو را در دلم آشفته نمی کند

و من،

آرمیده ام در زیر سایه یِ ماهی که،

هوایِ عطر آگینِ بهشتی اش،

تار و پود وجودم را به آغوش کشیده است

 

مهربانترین با من!

این روزها،

انگار دلم را به مسلخِ عشق آورده ام

انگار واژه هایم را به قربانگاهِ تــو آورده ام

واژه هایم را... نگارندگانِ حافظه ی احساسم را،

در پای نگاهِ مهربان تــو، به سجده آورده ام

و مُهرِ نامِ تــو بر پیشانی ام،

دنیایِ کوچکِ تنهاییم را نورانی کرده است

این روزها،

سحرگاه،

به هوای رایحه ی دل انگیزت،

به عشقِ طلوعِ دوباره ام با تــو،

تسبیحِ اشکهایم را،

یک به یک از میانِ نخِ احساسم عبور می دهم

تـو بزرگتری از هر آنچه می پندارم... تــو بزرگتری... تــو بزرگتری...

 و این روزها،

 این قاصدکِ پیغام هایِ عاشقانه ی توست که

دست در دستِ نسیم،

راهِ خانه ی دلم را، به فرشتگانت نشان می دهد

و صدای بالهای فرشتگانِ درگاهت،

نوایِ موسیقیِ روحانیِ لحظه هایم شده...

 

"شهره روحبانی"

جدایی را از یاد ببر

کاش اینجا بودی و می‌توانستم هر آنچه را که بر دلم سنگینی میکند در نگاهت زمزمه کنم.

نه!... اگر بودی می‌دانم باز هم تنها سکوت می‌کردم. 

بعضی چیزها را نمی‌توان بر زبان راند... 

مثلا پچ‌پچ گل‌های باغچه عشق و یا راز دلدادگی من به تو...

بعضی از حرف‌ها همیشه پشت سکوت جا خوش می‌کنند. 

شاید می‌ترسند سکوت را بشکنند و بعد از آن غروری را هم به مرداب فراموشی بسپارند.

...

دیشب پا به پای آسمان گریستم.

می‌دانم... در این شهر پر از خاکستر از باران خبری نبود اما آسمان دل نازنینت بارانی بود...

آسمان دل من، به هوای دل شکستهء شقایق می‌گریست...

و چشم بیمار من، به هوای روح پاک مریم‌گونهء تو...

می‌خواستم آنقدر اشک بریزم که با قطرات آن بتوانم غم دوری از تو را حل کنم.

اما غم دوری از تو آنقدر عظیم بود که حتی با بارش آسمان هم حل نمی‌شد...

...

بارها به این اندیشیدم که ای کاش، هیچ‌گاه دل به تو نداده بودم؛ اما بعد پشیمان شدم.

آخر اگر دل به تو نداده بودم که تا حالا بارها جان داده بودم.

لبخند بزن... نازنینت دل داده است تا جان نبازد...

می‌دانم که باز هم در خیالت به این می‌اندیشی که

چگونه باور کنی دختری را که دلش را به تو بخشیده است...

می‌دانم باز هم به نتیجه همیشگی می‌رسی! مهم نیست.

مهم این است که دل من آنجاست...

می‌دانم رسم امانت داری را به جا می‌آوری...

باورت می‌شود که نازنینت به تو بیشتر از خودش ایمان دارد؟

می‌دانم باور می‌کنی...

به روی نوشته‌هایم عطر یاس پاشیده‌ام تا شاید، باز تو را به یاد من بیندازد...

اگر دوست نداری بگو تا بعد از این عطر هر گلی را که تو دوست داری برویشان بپاشم...


"شهره روحبانی"

 

برگرفته از وبلاگ شاعر:

تمام دفترهایم به خاطر تو ورق خورده‌اند

 --------------------------------------------------------------------------

درباره شاعر:

شهره روحبانی، متولد 1 مرداد 1359، تهران

کتابهای چاپ شده:

مجموعه شعر: غریبه ، نشر مرآتی ، 1381


متن کامل در ادامه مطلب:

 

ادامه مطلب ...