تابستان مى رود که تمام شود
و تو می روى
که تمام شود همه چیز...
نگران پاییزم و شبهاى بلندش!
و یاد تو
که از شبهاى من نمى رود.
"مونا پرستش"
آرام می آیم
و از گوشه ی لب هایت
برگ های پاییز را جارو می کنم
من گذر فصل ها را
از خطوط صورت تو می فهمم.
"فرناز خان احمدی"
پاییز من از آنجایی آغاز می شود
که
تو چند قدم از شعرهایم دور می شوی
بانو
...
همیشه
همین است که می بینی
برگ
ها وقتی به مردن فکر می کنند
که
مهر تمام شده باشد...
"مرتضی غلام نژاد "
----------------------------------------------------
دفتر عشق:
آغوش تو که باشد
خواب،
دیگر بهانه ای برای خستگی نیست
و تپش های قلبت،
می شود لالایی کودکانه ام…
کنارم
بمان…
می
خواهم صبح،
چشمهایم در نگاه تو بیدار شوند...
"ناشناس"
1)
آن چنان که برگ ها به نور زنده اند و
ماهیان به آب؛
زندگی من به عشق
عشق من به تو !
2)
مثل یک جریان موسیقی
مثل یک باران پاییزی
ناگهانی بودنت عشق است!
3)
اعتمادی به واژه اصلاً نیست
واژه گاهی دچار تردید است
واژه گاهی کلید، گاهی قفل
واژه گاهی شدید، گاهی کـُـند
...
واژه، میآید و نمیدانی
که ازین واژهها چه میخواهی.
من به احساس ناب محتاجم
با نگاهت بیا تکلم کن.
"سیدعلی میر افضلی"
برگرفته از وبلاگ شاعر:
http://amiralavi.persianblog.ir/
---------------------------------------------------------------
+ پاییزتان پر مهرررررر باد.
پاییز را
به هیچ میانگارد
دستی که دستهای ترا دارد.
"سیدعلی میرافضلی"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دیوار که باشی
عاشق کسی می شوی
که یادش نیست
کی، کجا..
به تو "تکیه" داده است!
"ناشناس"
اگر پاییز نبود
هیچ
اتفاق شاعرانه ای نمی افتاد
نه
موسیقی باد بود
نه
سمفونی کلاغها
نه
رقص برگ
و
من
هیچ
بهانه ای برای بوسیدن تو
در
این شعر نداشتم ..
"بهرام محمودی"
---------------------------------------------
وبلاگ شاعر: غزل پرسه
به تو فکر می کنم
و
برگ های زرد
یکی
یکی
شکوفه
می شوند
راستی
آنجا هم
پاییز
این
همه زیباست؟
"نگار
الهی"
برگرفته از وبلاگ:
این برگهای زرد
به
خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتند
قرار
است تو از این کوچه بگذری
و
آنها پیشی میگیرند از یکدیگر
برای
فرش کردنِ مسیرت...
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی
دستهجمعی را تمرین میکنند
برای
خوشآمد گفتن به تو...
باران
برای تو میبارد
و
رنگینکمان
ـ
ایستاده بر پنجهی پاهایش ـ
سرک
کشیده از پسِ کوه
تا
رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درزِ روسری
و
دزدیدن عطرِ موهایت!
زمین
و عقربهی ساعتها
برای
تو میگردند
و
من
به دورِ تو...
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / چاپ اول 1388
بهار به بهار ...
در معبر اردیبهشت،
سراغت را
از بنفشه های وحشی گرفتم
و میان شکوفه های نارنج
در جستجویت بودم !
در پاییز یافتمت ...
تنها شکوفه ی جهان
که در پاییز روییدی !
از: سید علی صالحی
--------------------------------------
+ همیشه تو آسمون، از یه ارتفاعی به بعد، دیگه هیچ ابری وجود نداره؛
پس هر وقت آسمون دلت ابری شد، با ابرها نجنگ! فقط کمی اوج بگیر…