بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود
-
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد
***
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود
***
دور دست
امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای
نو راه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود
***
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد
"احمد شاملو"
مجموعه: آیدا در آینه
سلام
این شعر زیبا را در یک گروه از دکتر مهندس مهریار راشدی نقل کردند
زیبا بود
به نظرم یه صفح هم برای ایشان درست کنید
چند شعر از ایشان دارم که زیبا هستند و عمیق
وقتی در خودت غرق میشوی؛
امواجِ دریایِ پیشانیت؛
مرا به ساحلِ چشمانت فرا میخواند؛
و غبار و گدازه های ساحل،
گواهی می دهد
آتشفشانِ جزیره ی دلت را ...
"م. راشدی / 18 اسفند 93"
besyar ziba bod