دوستت ندارم
چنان که گویی
زبر جدی یا گل نمک
یا پرتاب
آتشی از درون گل میخک
تو را دوست
دارم
همانند بعضی
چیزهای سیاه
که باید دوست
داشت
محرمانه، بین
سایه و روح
تو را دوست
دارم
همانند گلی
که هرگز
شکفته نشد ولی
در خود نور
پنهان گلی را دارد.
ممنون از عشق
تو
شمیم راستینی
از عطر
برخاسته از
زمین
که می روید
در روحم سیاه
تو را دوست
دارم
بدون آنکه
بدانم
چگونه،چه
وقت،از کجا
دوستت دارم
سریح،بون
پیچیدگی و غرور
تو را دوست
دارم
چون راه
دیگری نمیدانم که در آن
"من"
وجود ندارم و تو...
چنان نزدیکی
که دستهای تو
روی سینه
ام،دست من است
چنان نزدیکی
که چشمهایت بهم می آیند
وقتی بخواب
میروم..
"پابلو نرودا"
مترجم: مهناز
بدیهیان اوبا
با سلام وتشکر از شما ،من ترجمه دیگری از این شعر پابلو نرودا رو خوندم بی نظیر بود ،در این ترجمه احساس ها به درستی درک نشده اند ،هر چند که مترجم زحمت کشیده و هر زحمتی نیاز به قدردانی.