تمام بوسه و لب ها را دامن بزن
تا دیگر حرف های لبم
این گونه سر راه گونه هایت ردیف نشوند،
آغوشت را پُر کن از رد پا های من،
پیاده رو ها دنبالت راه نروند،
آرشه ی تمام ویلون ها را
روی گلوی من بگذار
تا گنجشک های حنجره ام
برای خواندن نام ات لُکنت نداشته باشند،
پا هایم را به حال خود شان رها کن
که سایه ی مجنون بید لگد کنم
این ویژگی ولگرد هاست
که خود شان را گشت بزنند.
"امان پویامک"
21 تیر «سرطان» 1389، کابل
واپسین ژست گریه دار دلم را
در دورترین حدس کلیسای دلت
صلیب می کشم،
من ایستاده زیر چراغ سبز
من افتاده از تارَک زیبایی،
من ماه زده از قبیله ی ماه و ماهی
گریه های رعد زده ام را
رد نکن
بگذار،
گل های پیراهن شرقی ات
آبیاری شوند.
امان پویامک