میآمیزم سیاهی شب را
با سفیدی روز
ـ که خود عصارهی رنگینکمان است! ـ
تا خاکستری را برگزینم
برای ترسیم آسمان سرزمین خویش!
بر حاشیهی سوریِ بوم
شنزاری تفته را نقاشی میکنم
با سرچشمهای که خوابگاه اژدهاست!
خورشیدی قراضه را پرچ میکنم بر آسمان
با عبور تاریک کلاغان در حاشیه وُ
خبرکشانِ مرده به تازیانهی باد...
اینجا ایران است
و من
تو را دوست میدارم!
"یغما گلرویی"
از دفتر: من وارث تمام بردهگان جهانم!
سلام
شعر زیبایی ست
سلام
نیما جان
وبلاگ خوبی جمع جور کردی از مطالبش استفاده کردیم
موفق باشی