به بادبادک و
بوسه،
به سکوت و
سوال
و به گلدانی،
که خواب ِ گل
ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم
به چراغ،
به «چرا» های
کودکی،
به چالهای
مهربان گونه ی تو!
سلام می کنم
به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر مدرسه،
به بالش
نمناک،
به نامه های
نرسیده!
سلام می کنم
به تصویرِ زنی نِی زن،
به نِی زنی
تنها،
به آفتاب و
آرزوی آمدنت!
سلام می کنم
به کوچه، به کلمه،
به چلچله های
بی چهچه،
به همین سر
به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم
به بی صبری،
به بغض، به
باران،
به بیم ِ باز
نیامدن ِ نگاه ِ تو...
باور کن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام
سر سری راضیم!
آخر چرا سکوت
می کنی؟
"یغما گلرویی"
از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟
درخت باش به رغم تبـــــــر ها ..
شما که سواد داری، لیسانس داری، روزنامهخونی
با بزرگون میشینی، حرف میزنی، همهچی میدونی
شما که کلهات پُره معلم مردم گنگی
واسه هرچی که میگن جواب داری، در نمیمونی
بگو از چیه که من دلم گرفته ؟
راه میرم دلم گرفته، میشینم دلم گرفته
گریه میکنم، میخندم، پا میشم؛ دلم گرفته
من خودم آدم بودم، باد زد و حوای منو برد
سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
عمر من کوه عسل بود ولی افسوس
روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید
بعد نشست تا تهشو خورد ...
محمد صالحعلا
عالی بود