لبهایت به جان دیگری می افتد
درد هایت به شب من
این مشروب ها بی تو سری را گیج بی کسی نمی کنند
تو از تمام جمع های بی من تا می توانی لذت ببر
من به دراکولایی قناعت کرده ام که از بی کسی
تنها خون خودش را می خورد!
"هومن شریفی"
-----------------------------------------------------
دفتر عشق:
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پُر کرده ام ، ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پَر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم .
اما ،
من عاقبت از اینجا خواهم رفت .
منبع: وبلاگ "گفتگوهای تنهایی"
لایک
سلام دوست عزیز ممنون که به وبم سر زدی
خوشحال میشم بازم بیای
میروم اما کسی رفتنم را نمیبیند
من کجای دنیاایستاده ام که دیده نمیشوم
ممنون که نظرمان را مودبانه رد کردین.بله شعر سلیقه ایست وهر فردی با سخنان وشعرو... میتونه افکار واحساساتش را بیان نماید.
موفق باشید
سلام
شرمنده که اینو میگم بهتون امیدوارم ناراحت نشین.
مطالبی که انتخاب میکنید قشنگن اما بعضیها نه مثلا همین قسمتی که الان میگم:این مشروب ها بی تو سری را گیج بی کسی نمی کنند
تو از تمام جمع های بی من تا می توانی لذت ببر
من به دراکولایی قناعت کرده ام که از بی کسی
تنها خون خودش را می خورد!
کلمات مشروب وخون ....
به نظرتون قشنگه ؟؟؟؟؟؟؟بعضی مطلبا رو بهتره نزارین
البته این پیشنهاد من برای شما اگر قبول داشتین....
این کامنت رو تایید نکنید
زیبا بود مثل همیشه
عید میلاد منجی عالم مبارک[گل]
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`
....`’•,,•’`
راستی بروزم[گل][بدرود]
خاک صحرای تو را گریه کنان بوسه زدم
صید در تیررس آمد به کمان بوسه زدم
بر لب خسرو شیریندهنان بوسه زدم
«جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبه مست شدن اخلاق است»
نـه ... روبـه روی تـو بـازنـده انـد حـالا هــم
قــــمـاربـازتـریــــن مــــردهـای دنـــیـا هـــم
زمیــن زدم ورقـی را شـروع شـد بــــــــازی
ولی بـه قـصد- فـقط - رو به رو شدن با هم
اگـرچـه مـی دیـدم – اگـرچـه می دانـستی
در ایـن مـقـابله جـز بـاخـتن نـمی خـواهـم
طـنین قـهـقـهه ات در تـبسـمم مـی ریخت
هـجـــوم زلـزلـه ات در غـــرور گـهــگـــــاهـم
نـمی بـریـد چـرا حـکـم مـن شـروع تـــــو را
نـمی گــرفت چــرا بـی بـی تـو را شـاهـــم
سیـاه و سـرخ گـره خـورده بـود و پـیدا بــود
جـنون دسـت تـو در تـک تـک ورق هــــایـم
در ایـن نـبرد ، فـقط بی بی دلـت کـافیست
بـرای کـشـتن پـنـجاه و یـک ورق بــا هـــــم
بـه دست داشتی آن قـدر دل که می لرزید
دل سـیــاه تـریـن بـرگــه هـای بــالا هــــــم
◘
مـرا بـه بـاخـت کـشانـدی ولـی نـیـفـتــادم
بـه ایـن امـید کـه روز خـداست فــردا هـــم
شـروع مـی شود ایـن بــازی ِ تـمـام شده
اگـــرچـه رو بــکـــنی بــرگ آخــرت را هـــم
مهدی فرخی