... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
"حسین منزوی"
چسبید ب دلم؛)
خیلی ی ی ی ی قشنگ بود
قشنگترازشعر وبازی باواژه ها،احساس شاعر درسرودنشه ک خیلی دلچسب ودلنشینه
چه حالی داشته درسرودن این شعر...
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت
باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت...
اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!
-سیدمهدی موسوی-
بسیار زیبا و عالی
متشکرم