بیش از این
دیگر نمیتوانم دوستت بدارم
بیش از این
دیگر نمیتوانم با تو یگانهتر درآیم
که لبهای من
دیگر
نهفتن لبهای
تو را نمیتواند
و دستهای من
دیگر
طوق میان تو
را بسنده نیست
و واژگانی که
میشناسم
طراز خالهای
تنت را
کم آمدهاند.
از: نزار قبانی
یه وقت به سرت نزند! که شعرهایم را بتکانی...
چرا که رسوا خواهم شد...!
و همه خواهند دید!!
...
لحظه لحظه تو را "میان واژه هایم"!!!...