کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

وقتی راه رفتن آموختی...

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز.

و دویدن که آموختی، پرواز را.
راه رفتن بیاموز

زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود

و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز

چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.
و پرواز را یاد بگیر 

نه برای اینکه از زمین جدا باشی

برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی...

 

از: عرفان نظرآهاری

 

(متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید)

 

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی، دیر. و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

 

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت. بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند. پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند! اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست! آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت. وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.

 

"عرفان نظرآهاری"

نظرات 7 + ارسال نظر
صبا سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 01:38 ب.ظ http://saba801

گاهی باید رفت تا معنای از دست دادن را بفهمی

شبیه خودم جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:00 ب.ظ http://artia.persianblog.ir

راههایی که می روی جزئی از تو می شود.
جالب بود.

ایمان سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:28 ب.ظ

خیلی قشنگ بود
خسته نباشید
شاید باور نکنید خیلی وقتا روزی چند بار میام اینجا
آقا نیما مرسی

سلامت باشید آقا ایمان
ممنون از لطف شما

نرمین سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ب.ظ

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
عااااالی بود.سپاس

ایمان صابر سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:03 ب.ظ http://baharaneman.mihanblog.com/

همه میگویند: چه مهربان است این مَرد!
و کسی نمیداند
لبخند تو است رووی لبهام
وقتی آنسووی دریاها
یادم میکنی

"رضا کاظمی"

Aseman سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ق.ظ http://mosaferejade.blogfa.com

در من کودکی هست
ایستاده بر بامِ خانه
با دست‌هایِ باز
با میل وحشیانه به پرواز
در من کودکی هست...
نشسته بر لب حوضی‌ قدیمی‌
زیرِ پلک‌هایش موجی از
ماهی‌ و دریا و ساحلی حقیقی‌
در من یک کودک جسور
از تهِ تاریکی‌ خیز بر می‌دارد
در آغوش می‌گیرد
کسی‌ را که از تنهایی ترس دارد
کسی‌ را که اندوهِ چشم‌هایش را
هیچ کس دیگر ندارد
کودکی که هر شب وقتِ خواب می‌پرسد
گنبدِ به این کبودی
چرا من بودم و تو نبودی ؟


نیکی‌ فیروزکوهی

ل.م سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:41 ق.ظ

liiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiike

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد