نامت
گلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت های گرم شب بوهای دشتستان
نامت گل هزار بهار نیامده است
نامت تمام شب هایم
و گستره ی خمیده ی رویاهایم را
پُر می کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد می شود
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو سبز می ایستد
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت در جانم
گر می گیرد
"منوچهر آتشی"
کشتی هایم را جمع کرده ام
منتظرم نوحم بیاید
و وداع گویم شما را ...
چه بود
این که زندگیش نام کرده بودید !...
باریکه آب بی ثمری
که تاب کشتی کاغذیم را نداشت ...
"شمس لنگرودی"
سلام
واااااااااای وبتون عالیههههههههههههههههههه
گاهی حرف ها وزن ندارند
ریتم ندارند
آهنگ ندارند
اما خوب گوش کن درد دارند
...
ســـکـوت مـی کـنـم
نـــه اینــکه دردی نـیسـت
گـلـویـی نمــــانــده بــرای فــــریـــــاد
شنیده بودم "پا" قلب دوم است
اما باور نداشتم
تا آن زمان که فهمیدم ،
وقتی دل ماندن ندارم ،
پای ایستادن هم نیست !
شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ
اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ
مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام
و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ
مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش
کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ
اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی
پرنده ای بکش و یک قفس ولی دل تنگ
قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود
ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ
مرا تو خسته بکش ، پاره کن شکسته بکش
شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ