به عزیزم عالیه
به من گفته
ای بدون خبر بازگشت نکنم؟ ببین این ابرهای سفید را که از جلوی ماه رد می شوند از
مغرب به مشرق خبر می برند ، ولی صبر لازم است. درباره ی خودم نمی دانم برای خبر
آوردن لازم است تا آخر عمر صبر کنم، یا نه؟
هنوز تو را
می بینم در مقابل در ایستاده ای. رو به بالا بنا به عادت نگاه می کنی. کی خبر مرا
به تو می آورد؟
نسیم
خنکی که مو هایت را تکان می دهد صدای من است. بارها از تو می گذرد و تو او را
نخواهی شناخت!
عالیه! یک قطره ی شفاف در این وقت سحر روی دست تو می افتد. گمان نکن باران است. طبیعت پر از کاینات است. وقتی که عاشق از معشوقه اش دور می شود، بعد ها خیلی چیزها شبیه به آثار وجود آن دور شده، از نظر می گذرند، قطره ی باران که در خاموشی شب خیلی محزون به زمین می اید شبیه به اشک آن عاشق است.
چه قدر رقت انگیز است که گل به محض شکفتن، پژمرده شود! قلب در دست اطفال همین حال را دارد.12 اردیبهشت 1305
منبع: سایت آوای آزاد