خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست
متن کامل شعر:
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانهی خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که بَرکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا! مکن آن جور که کافر نکند
ور جَهودی بِکُنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زِرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو، کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا! نامتناسب حَیَوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
"سعدی"
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته زنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام
خط به خط زنده گی ام پر شده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام.
مررررررسی عاااااالی بود
قشنگ بود. مرسی
مصرع سومش اما بد جور خارج از وزنه!!
پر اضطرابم و پر تنش .سالهاست که اینگونه است.......به هر حال ساعتی ارام در این وبلاگ سپری کردم ممنون
من که در خلوت خاصم خبر ا زعامم نیست.
وای سعدی آدم رو دیوانه میکنه. خیلی وقت بود شعر نخونده بودم ازش. مرسی
بله موافقم. البته نه همیشه
خیلی زیبا بود سپاس.
خیلی زیبا بود
ممنون
بی نهایت سپاس .لذت بردم.