اگر بکوشیم نامِ کوچک پروانه ها را به یاد آوریم
شاید دندان هایمان سفید شوند.
شاید گنجشک های کوچه ی تابستان بیاید
و در پوست ما – این دریاچه ی صورتی –
آرام شنا کند.
شاید باز من از چشمانِ تو بفهمم
که آسمان آبی است.
...
"بهزاد خواجات"
(متن کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید)
منبع: وبسایت حمید رضا خزایی
اگر بکوشیم نامِ کوچک پروانه ها را به یاد آوریم
شاید دندان هایمان سفید شوند.
شاید گنجشک های کوچه ی تابستان بیاید
و در پوست ما – این دریاچه ی صورتی –
آرام شنا کند.
شاید باز من از چشمانِ تو بفهمم
که آسمان آبی است.
نگاه کن!
بر تصویر کودکیم هنوز هم عرق می نشیند
و نگاهِ شیطنتش
بر شیشه ی مدرسه سنگ می زند .
پس خدایی که پدر
عطرش را در همین اتاق می شنید
چرا نمی یابم ؟
Ø
آخرین روزِ زمین چه زود می گذرد.
وقتی که هی می گردیم و می گردیم
اما بهانه ای نمی جوییم که لحظه ی مرگ
خنده ای به یادگار گذاریم
در قابِ خانه ی کهکشان.
نامِ کوچک من چیست؟
آه! به خاطر نمی آورم.
"بهزاد خواجات"