بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند
که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات...
آن
قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد...
اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.
بعضی
ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،
نفس می کشی... آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه
هایت ذخیره کنی...
بعضی
ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت
جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی...
بعضی
ها؛...
اصلا
چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟
بعضی
ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ
و ریشه ات تزریق می کند.
و
آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...
می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت!
بعضی ها؛ بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...
...
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را.
"ناشناس"
مثل پسرکِ چوبی قصه
نشسته ام تا فرشته ای چیزی نازل شود و...
دنیا زیر و رو شود!
+ مهدیه لطیفی
دلم می خواهد
یک روز بیدار شوم
بگویند مرگ مرده است
و آن روز تو را من
از ابدیّتی به ابدیّتی دیگر
چقدر دوست داشته باشم...
*پرویز صادقی*
چقدر زیبا بود..ممنون
ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺷﻮﻕ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﮐﻼﻓﻪ ﺍﺕ ﮐﺮﺩﻩ
ﺗﺮﺩﯾﺪ ﻣﺒﻬﻢ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻨﯽ ﺭﻭﺷﻦ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ :
ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ...
{ مصطفى مستور }
پدرم می گوید از سولماز بگذر
که رنج می آورد
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند با خشم
که ذلیل دختری شده ام
آه سولماز!
این ها چه می دانند که عاشق سولماز شدن چه درد شیرینی است
به کوه می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد " من هم "
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد " من هم "
در خواب می گویم سولماز را می خواهم
جواب می شنوم " من هم "
اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم
زبانم لال ، چه جواب خواهد داد ؟
" نادر ابراهیمی "